سيستم تجارت آزاد جهاني يا سيستم جنگ هاي نواستعماري

نويسنده : Maria Mies

مترجم  : ناهيد جعفرپور

 

تجارت بدون جنگ و جنگ بدون تجارت امکان ناپذيراست ( فاتح هلندي شرق هندوستان 1614

zit. bei Chomsky 1995 S.34)

 

سه افسانه در باره تجارت آزاد جهاني

افسانه اول:

تجارت آزاد جهاني براي " دهکده جهاني" صلح به همراه خواهد داشت!

عموما اين طور تصور مي شود که تجارت با خود صلح به همراه خواهد آورد و از راه تجارت ميتوان جنگ ها را غير ممکن ساخت و بلاخره روند تجارت آزاد جهاني به " صلحي ابدي" در " دهکده جهاني" ختم خواهد شد.

تئوريسين هاي تجارت آزاد نوليبرالي اعتقاد دارند که : " تجارت "آزاد" جهاني  يک" صحنه مناسب بازي" را خلق مي نمايد که در آن فضا، همه بازيگران از بزرگ تا کوچک، بطور آزادانه با يکديگر رقابت خواهند نمود، بطوري که در اثر اين رقابت عالي ترين شکل رفاه عمومي برقرار خواهد گشت و جنگ هائي را که ما از گذشته ها به خاطر داريم به همان گذشته ها تعلق خواهند گرفت."

با نگاهي اجمالي به تاريخ " تجارت آزاد" جهاني، و نتايج سياست تجارت آزاد نوليبرالي و مرورحداقل 15 سال عملکرد گذشته اين سازمان ، خيلي زود به بسياري از حقايق پي خواهيم برد.      

Polanyi در سال 1944 ثابت نموده است که " بازار آزاد" بين المللي نه در نتيجه " طبيعي" و آزادانه تجارت مبادله اي شکل گرفته است، آنطوري که مرتب نو ليبرالها ادعا ميکنند، بلکه اين " بازار آزاد" در قرن 18 و 19 ميلادي با خشونت تمام توسط دولت استعمارگر انگليس به طوري مصنوعي خلق گرديده است. او اعتقاد دارد که تجارت خارجي از ابتدا بيشتر کاراکتر دزدان دريائي را داشته است. زيرا که آنها هم تنها با توسل به جنگ  هاي وحشيانه و غارت و دزدي مردم به مقاصد خود ميرسيدند. .

(Polanyi 1944,dt.Übersetzung 1977,S.99)

Noam Chomsky در کتاب خود به رابطه اقتصاد و خشونت بطوري جامع پرداخته وميگويد که "  توازن قدرت اروپا در جهان" تا به امروز به عمليات جنگي و خشونت اين دولت ها در صحنه بين المللي بستگي داشته است و نه به عملکردهاي اخلاقي و طبيعي و اجتماعي آنان. اولين سيستم جهاني تجارت در ابتدا توسط پرتقالي ها و سپس بعد ها توسط هلندي ها و انگليسي ها در اشغال هاي استعماري صورت گرفت.  هلندي ها و انگليسي ها بر خلاف پرتقالي ها، خشونت را از طرق معقول" در تجارت" و" براي تجارت" نشان ميدادند و حرف آخر را هميشه از طريق بيلان مالي بيان مي نمودند." 

(Pearson, zit.in Chomsky 1995. S.35)

Chomsky همچنين از قول مورخ انگليسي John Brewer. مي نويسد" دولت انگليس در قرن 18 ميلادي بزرگترين قدرت اقتصادي آنزمان شده بود که با چاپيدن مردم نيروي زميني و دريائي ارتشش را تامين مي نمود و توسط آنان بر تمامي دولت هاي اروپائي مسلط ميگشت."

(Chomsky 1995 S.35-36)

بسياري از مورخين جهان ثابت کرده اند که پيشرفت سيستم مدرن صنعتي به طور خاص در انگليس، از طريق خشونت عريان بر عليه ملت هاي ساکن در مستعمرات ممکن گشته است. يکي از معروف ترين مثال ها ، از بين بردن نساج هاي هندي در بنگلادش ميباشد. به اين صورت که توليدات  پيشرفته نساجي بنگالادش در تمامي اروپا معروف بود. 1757 يعني سال کشتار Plassey ، شهر نساجي داکا که امروز پايتخت بنگلادش ميباشد، آنقدر ثروتمند و رشد يافته بود که در حد يک شهرمعروف تجاري انگليس چون لندن به حساب مي آمد. اين شهر موفق در صنعت نساجي، براي صاحبان کارخانه هاي نساجي و تاجران پارچه انگليسي  رقيبي خطرناک شده بود به اين لحاظ دولت انگليس قانوني وضع نمود که طبق آن قانون  ورود پارچه هاي هندي به انگليس ممنوع گرديد و بدين وسيله نساج هاي بنگالي با پرداخت جريمه هاي نقدي و ضرب و شتم و زندان و به اجرا گذاشتن قبوض قرضي آنان توسط بانکهاي انگليسي، بلاجبار صنايع نساجي خود را رها کرده و بالاخره مجبور شدند اجناس کارخانه هاي منچستر را خريداري نمايند. در نتيجه اين سياست استعماري انگليس، کارگران نساجي بنگلادش روز به روز فقير تر گشته وگرسنگي گسترش پيدا نمود و هزاران نفر از مردم بيگناه در اثر گرسنگي جان خود را از دست دادند

در سال 1840 مورخ انگليسي Trevelyan مينويسد: " جمعيت 150000 نفري اين منطقه به 30000 نفر تقليل يافت و مالاريا و ساير بيماري هاي واگير و خطرناک به سرعت در Dacca گسترش يافت. منچستر هندي از يک شهر موفق به يک شهرکوچک فقير تبديل گشت.   (Chomsky,a.a.O.S.39)

در سال 1793 يعني درست سه سال بعد از اين که انگليس درهندوستان مستقر گرديد ، مدير عامل کمپاني East India نوشت :" اين گرسنگي و فقر در تاريخ تجارت بي سابقه است. فضاي مسطح هندوستان ازاستخوانهاي کارگران نخ ريسي سفيد گشته است."  (zit.in Chomsky a.a.O S.41).

همزمان با اين واقعه برنامه کشاورزي بنگلادش از طرف دولت انگليس در خدمت صدور محصولات تنظيم گرديد. دهقانان بجاي رفع احتياجات خود مجبور شدند فقط  ايندوگو و يوته و حتي برنج براي بازار توليد نمايند. بنابراين اولين فاز تجارت آزاد، براي دهقانان هندي با خشونت عريان و گرسنگي و بيماري همراه بود. البته در ساير شهرهاي تحت استعمار هم دهقانان وضع بهتري نداشتند.

اگر ما به روش هائي که با آن سرمايه داري آمريکائي به وجود آمده و رشد کرده بيانديشيم، (براي مثال: نابودي سرخ پوستان شمال آمريکا ، دزدي و غارت سرزمبن آنها و به بردگي بردن ميليون ها مردم غرب آفريقا و .... ) ـ  سپس اين روش پيش برد اقتصاد که امروزه در زرورقي زيبا پيچيده شده و " اقتصاد آزاد بازار" ناميده مي شود، برايمان بيشتر قابل لمس خواهد شد. بسياري از صاحب نظران حتي مارکس بر اين اعتقاد بودند که اين برهه زماني که بوي خون مشام ها را آزار ميداد، تنها بخشي از " لحظات تولد" سرمايه داري بود که زير خون و اشک متولد مي شد. مارکس بر اين اعتقاد بود که اين مرحله " انباشت ابتدائي سرمايه "  نام دارد.

Neusüß Christel از مارکس سئوال مي کند :" پس چرا اين " لحظات تولد" اين قدر طولاني مدت است ؟.

هنوزهم با وجود گذشت بيش از 200 سال از فتح هندوستان و با وجود آزاد شدن  کشور هاي جنوب از قيد استعمار اما،  بکار گيري روش هاي " انباشت ابتدائي " در جهان حکومت ميکند. از اين جهت بهتر نيست که مرحله کنوني را  " انباشت ابتدائي پيشرفته" نام  نهيم ؟.  زيرا که خشونت ، اشغال ، جنگ و طرد کردن ، قانوني ترين ابزار انباشت سرمايه مي باشند. در هر حال وقتي که من روش هاي امروزي و نتايج تجارت آزاد مدرن را در جنوب مي بينم ، که چگونه توسط بانک جهاني و سازمان تجارت جهاني اجرا ميگردد ، هيچگونه فرقي ميان آنزمان و امروز نمي بينم.  حرکت کنسرن هاي نوليبرالي تجارت آزاد در مسير بدبختي و فقر تمامي کشورها حرکت مينمايد . همانطوري که استعمار در گذشته عمل نموده است، امروز هم در جهان عمل مي شود ." (V.Werlhof/Bennholdt-Thomsen/Mies 1983)

                                                                   

افسانه دوم:

تجارت جهاني " صحنه مناسب بازي براي همه" است

دومين دروغ تئوريسين هاي تجارت آزاد ،  منطق پيدايش يک " صحنه مناسب بازي" ميان  تک تک " بازيگران کوچک و بزرگ" ميباشد. امروزه در سطوح جهاني شواهد بسياري وجود دارند که ثابت مي کنند : نابرابري ميان کشورها و ميان " فقرا" و " ثروتمندان" در جهان ، هرگز به اين بزرگي و فاحشي که از مرحله بعد از1990 که نوليبرالها هژموني جهاني را بدست گرفته اند و توسط پيمانهائي چون: اتحاديه اروپا ، , NAFTA  APEC و از همه مهمتر سازمان تجارت جهانWTO  به غارت مردم جهان موفق شده اند ، نبوده است.

اين حقيقت نه تنها تا کنون از جانب سازمان ملل متحد در رابطه با کشورهاي در حال توسعه اعتراف شده است بلکه همچنين در آخرين فروم اقتصادي جهان که در Davos برگزار گرديد، از طرف بانک جهاني و رئيس جمهور اسبق آمريکا Clinton هم ، تائيد شده است. واقعيت اين است که تجارت جهاني روز به روز بازندگان بيشتري را بر جاي مي گذارد. بازندگاني که همواره از حداقل درآمد هاي حاصله در جهان محروم بوده و فاصله طبقاتي ميان آنان و برندگان اين سيستم روز به روز بزرگتر ميشود. از صد مرکز بزرگ اقتصادي جهان 52 مرکز آن به کنسرن ها تعلق داشته و تنها 48 مرکز اقتصادي دولتي هستند.  (Barker/Mander 2000 S.4)  . دارائي سه مرد ثروتمند آمريکائي در جهان بيشتر از 50% ثروت کشورهاي جنوب جهان است. (Wolfwood 2000,S.4)

سازمان UNCTAD در گزارش توسعه سال 1997 مينويسد:" که در سال 1965 درآمد شخصي سالانه 7 کشور ثروتمند   G7، 20 مرتبه بيشتر از درآمد 7 کشور جنوب بوده است. در سال 1995 اين فاصله طبقاتي چيزي در حدود 39 مرتبه بزرگتر ميشود. سازمان UNCTAD  سياست دمکراتيزه کردن را در رشد نابرابري هاي جهان مسئول ميداند.

 Balanya u.a.2000 S.94) ).

بازندگان تجارت جهاني اما تنها در ميان کشور هاي در حال توسعه قرار نداشته بلکه از پايان سالهاي 80 ، فقر در کشورهاي ثروتمند هم رشد نموده است . طبق پژوهش  Caritas Verbande در سال 1999،  در انگلستان و آمريکا و همينطور آلمان هم  فاصله طبقاتي روز به روز بزرگتر گشته است. يک پژوهش از Institute of Policy  ثابت نموده است که مهندسين آمريکائي کنسرن ها ، امروزه به طور متوسط 419 مرتبه بيشتر درآمد دارند تا يک کارگر معمولي آمريکائي.  پژوهش Kevin Phillips نشان ميدهد که افزايش ده گان در آمد 10% آمريکائي ها ي مرفه در سالهاي 80 چيزي در حدود 16% بوده در حاليکه ده گان درآمد 5% پولداران آمريکائي 23%  و بالا ترين قشر ثروتمند آمريکا چيزي در حدود 50% ده گان درآمدش بالا رفته است.  اين پژوهش همچنين نشان ميدهد که درآمد اقشار تحتاني آمريکا کاملا برعکس عمل نموده است به اين صورت که 10 درصد از پائين ترين اقشار جامعه همزمان با رشد ده گان اقشار بالاي جامعه، 15 درصد درآمد ناچيزشان را از دست داده اند و در سال 1977 درآمد 1% بالاترين قشر جامعه 65 بار بيشتر از درآمد 10% از کل محرومين جامعه بوده است .  در سال 1987 در آمد اين 1% ثروتمند بالاي جامعه به 115 برابر رسيده است

 (George 1999 S. 4 ff.Barker/Mander 2000)

مشاور اسبق مارگارت تاچر، John Gray گزارشي مشابه را از انگلستان ميدهد وي ميگويد که : " سياست تاچر نابرابري اقتصادي را در انگلستان بازگردانيده است. از سال 1977  مردم انگلستان که با درآمدي کمتر از حد معمول يک زندگي بخورونمير زندگي ميکردند، سه برابر وضعيت شان بد تر گشته است. درآمد يک پنجم مردم انگليس در سال 85 ـ1984 در حدود 45% بالا تر از زمان بعد از جنگ جهاني دوم ميباشد. " (Gray 1999,S.32)

در زمستان سال 2001 در کشور آلمان ، طبق گزارشي با نام " فقر و ثروت" که از جانب دولت ارائه شده، رشد درآمد و فاصله طبقاتي ميان اقشار بالائي جامعه و اقشار پائيني جامعه درست همانند انگليس محاسبه شده است .   در تمامي اين کشورها زنان تا کنون اولين قربانيان مستقيم اين فقر اقتصادي بوده اند.

اين رشد نابرابري ميان کشورها اما بطور اتفاقي صورت نپذيرفته است ، بلکه نتيجه عملکردهاي جهاني شدن نوليبرالي است. از اين نابرابري، کنسرن ها بعنوان " منفعت نسبي درخرجها" و در بکارگيري از ارزان ترين نيروي کار و بي توجه اي به شرايط محيط زيست ، استفاده ميکنند.    (Bennholdt-Thomsen/Mies 1997)

گئشته از اين، منطق تجارت آزاد جهاني يعني جهاني شدن ، ليبراليزه شدن ، خصوصي شدن ، سياست GLPو رقابت جهاني، هيچگاه در جهت رفاه عمومي و برابري و صلح نبوده و نيست بلکه برعکس ، تنها اين منطق در مسير جنگ هاي وحشيانه و سياست همه بر ضد همه عمل مي نمايد.

افسانه سوم    

تجارت جهاني خواهان "توسعه اقتصادي، اجتماعي و سياسي" کشورها است

سازمان تجارت جهاني WTOو WB/IWFنه تنها مسببين اصلي جنگها، نابرابري ها و رقابت هاي اقتصادي فراگير جهاني اند، بلکه عامل مستقيم اختلافات اجتماعي  و جدل هاي جنگجويانه ميان کشورها هم ميباشند. اگر به نتايج سياست هاي بانک جهاني و سازمان تجارت جهاني و IWF نگاهي بياندازيم، سپس ميتوانيم بطور فاحشي رابطه ميان سياست نوليبرالي و شروع جنگ هاي جديد را دنبال کنيم. هر سه اين نهاد ها که سال هاست سياست تجاري نو ليبرالي را براي حفظ منافع کنسرن هاي بزرگ و و بانک ها بکار ميگيرند ، تلاش دارند اين سياست را بر ديگران تحميل و گسترش دهند. نتايج سياست اين سه سازمان را ميتوان در ابتدا در آفريقا و آسيا بخوبي لمس نمود و سپس در کشورهاي اروپاي شرقي سابق مشاهده کرد. پيامد سياست اين سه سازمان بخصوص در کشورهاي نامبرده از يک سو بالا بردن قروض اين کشورها و ازدياد فقر عمومي ، گرسنگي ، بي بهداشتي و عدم دسترسي کافي به آموزش را سبب گرديده و از سوي ديگر در کشور هائي چون اندونزي و تايلند و بعدا روسيه به انهدام کل سيستم مالي و اقتصادي منجر شده است و بالاخره باعث يک وابستگي نو استعماري اين کشورها به کشورهاي ثروتمند جهان گرديده است.

آقايWolfensohnوآقاي Köhler روئساي بانک جهاني و IWFsدر پراگ مجبور ميگردند در مقابل منتقدين اعتراف کنند که: برنامه انطباق ساختار (SAP) که از يکسال پيش با نام" برنامه مبارزه با فقر" از جانب آنان يه پيش برده ميشود در واقعيت چيز ديگري جز ادامه فقر نيست .

سپتامبر سال 2000 در نشستي که بانک جهاني در پراگ داشته است ، گزارشي از طرف گروه نهادهاي جهاني CHALLENGE  در رابطه با تاثيرات SAPs بر تانزانيا داده ميشود.  در اين گزارش آمار تعداد مرگ و مير کودکان به 85 در هزار رسيده است . در سال 1980در حدود 80% کودکان مدرسه ابتدائي را ميگذرانيده اند، در حاليکه امروز فقط 50% کودکان در اين کشور شانس رفتن به مدارس ابتدائي را خواهند داشت.  دولت اين کشوربا چهار برابر هزينه اي که بايد براي مدارس ابتدائي خرج کند ، بهره وام هايش را ميپردازد. در آمد سرانه اين کشور در سالهاي 1970 در حدود 309 دلار بوده است . در حاليکه از زمان اجراي SAPs در سال 1985 اين در آمد سرانه به 160 دلار در سالهاي 90 تنزل نموده است. سن متوسط مرگ و مير در اين کشور به 48 سال رسيده است . 66% مردم اين کشور از بيماري ايدز رنج مي برند. اما دولت تنها 1% کمک هزينه بهداشت و سلامتي را ميپردازد. (vgl.Mies 2001).

 درسال 1999Silvia Federici و در سال 1997 Michel Chossudovskyدر تحقيقاتشان در رابطه با کشور هاي مختلف بخصوص کشورهاي آفريقائي و اروپاي شرقي ثابت نموده اند که " اقتصاد پزشکي"  و بانک جهاني و IWF نه تنها عاملين مستقيم اين فجايع ميباشند ، بلکه جنگ هاي پي در پي اي که دراين کشورها رخ ميدهند هم از پيامد هاي " سياست مبارزه با فقر" اين نهادها ميباشد.

 Silvia Federici که سالهاي متمادي در نيجريه و کشورهاي ديگر آفريقائي کار و تحقيق نموده است ، تجزيه و تحليل نموده است که چگونه SAPS و IWF باعث جنگها و مهاجرت و متواري شدن مردم اين کشورها شده اند. او مي نويسد:" برنامه انطباق ساختار" باعث بروز جنگها گرديده و براي خاتمه جنگ و بازساري، اين کشورها باز هم به سرمايه بين المللي احتياج خواهند داشت و در اينجاست که ايالت متحده آمريکا و انحاديه اروپا و سازمان ملل متحد وارد صحنه ميگردند . به زبان ساده تر ميخواهم بگويم که "انطباق ساختار" جنگي است با ابزاري نوين ."

(Federici 1999,S.2)

مثال دوم : موزامبيک

Federici همچنين در تجزيه تحليلش به روند پياده کردن اين سياست نواستعماري و غارت اقتصادي در موزامبيک اشاره ميکند و مي نويسد:"که موزامبيک نمونه فاحشي براي اثبات جنگ هاي استعماريست. در موزامبيک در ابتداي امر ارتش ملي (RENAMO) توسط آمريکا و آفريقاي جنوبي تامين مالي گرديد تا بر عليه رژيم سوسياليستي موزامبيک بجنگد. (RENAMO) شروع نمود مردم را به طور سيستماتيک تحت فشار قرار دادن و با کشتار و دستگيري هاي پي در پي و بيگاري و به بردگي کشيدن دهقانان ، آنها را از زمين هايشان طرد نمود. سپس پل هاو بيمارستانها و مدارس را منهدم ساخت وميليون ها انسان ساکن اين منطقه را متواري نمود و در حدود يک ميليون انسان را در اين جنگ نابرابر به کشتن داد وبالاخره زماني که موجوديت کشاورزي ابن کشور را به نابودي کشاند و تمامي توليدات اجتماعي و ساختارهاي زير بنائي اين منطقه را منهدم ساخت ، درست در اين زمان بود که شروع کرد لوازم ابتدائي زندگي مردم و مواد غذائي را از خارج وارد کردن تا بدين وسيله تمامي آناني را که بيکار شده بودند از خطر گرسنگي نجات دهد. اين کمک به تامين تغذيه " بشردوستانه" آخرين تلاش هاي دهقانان فقير را براي حفظ موجوديتشان به هدر داده و در نهايت آنان را به خاک سياه نشاند.  زيرا که آنان ديگر با توليدات کشاورزي خود قادر به رقابت با مواد غذائي و محصولات کشاورزي تقريبا مجاني وارد شده از آمريکا و اروپا نبودند. در ثاني اينکه تمامي قدرت تصميم گيري از دست دولت گرفته شد و در اختيار سازمانهاي بين المللي و سازمان هاي غير دولتي (NROs) قرار گرفت. سازمانهاي غير دولتي (NROs) سازمانهائي بودند که با پوشش کمک هاي غذائي براي مبارزه با گرسنگي وارد اين کشور شده و مانده گار گشتند. در انتهاي اين روند و بعد از انهدام تمامي توانائي هاي ملي و توليدات داخلي به وسيله ترور و فشارديکته شده از جانب آمريکا و آغاز جنگ داخلي ، تازه نيروهاي اروپائي با شعار" کمک هاي بشردوستانه" وارد صحنه شدند و شرايطي را به وجود آوردند که مطلقا قابل تحمل تر از دولت قبلي موزامبيک نبود. دست آخر پيمان صلحي صوري با شرايط و خواست هائي غيرممکن، براي " آشتي" و "تقسيم قدرت" ميان RENAMOو دولت بسته شد. شرايط جديد نه تنها زندگي مردم را بهتر نکرد بلکه غير قابل تحمل ترهم نمود."

Federici بر اين اعتقاد است که جنگهاي انجام شده با نام " برنامه انطباق ساختار" (SAPs) که از جانب بانک جهاني و IWF، به انهدام خدمات اجتماعي و نابودي ساختارهاي بنياني و ملي کشورها و وابستگي آنان منجر گرديده است، تنها خطر تهديد کننده مردم اين کشورها نبوده بلکه ميتواند اين گرفتن امکانات کشورها و وابسته نمودن آنان از طريق " مسالمت آميز" ، بطور مستقيم از جانب  SAPs هم به اجرا درآيد. به اين صورت که شرايطي از طرف SAPs براي کشورهائي که خواهان وام ميباشند مقرر ميگردد که توسط اين شرايط در هاي اقتصاد اين کشورها به روي بازار آزاد جهاني باز ميگردد و اين کشورها مجبورميشوند طبق قرارداد به موارد زير عمل نمايند: ،اختصاص توليدات صادراتي در خدمت بازار آزاد، تنطيم ارزش پول و قيمت ها با بازار آزاد، پائين بردن هزينه هاي دولت و بخش هاي خدمات اجتماعي ( بهداشت، آموزش، تغذيه)، تقليل دستمزدها، اخراج کارمندان دولتي، از بين بردن قوانين کار، حذف سوبسيدهائي که به دهقانان خرده پا و کارگاه هاي کوچک کمک ميکند و بالاخره باز نمودن در هاي اين کشور ها بر روي واردات غير ضروري لوکس و کالاهاي مصرفي غير ضروري مورد نياز اقشار متوسط جامعه ( اتومبيل، تلويزيون، ويدئو و..............) و اسلحه و تاسيسات نظامي .

 

                                                                           ادامه دارد..............................