بازگشت به صفحه نخست

 

 

 

 

مصاف‌های جهانی شدن

 

نوشته: سمیرامین

 

برگردان: محمد تقی برومند (ب. کیوان)

 

انتشار: بهار 1387

 

 

بخش 1و2

 

 

 

 

فهرست موضوع ها

 

سیستم های  منطقه ای پیشین

 

نقش آسیای مرکزی در سیستم خراجی دنیای قدیم

 

سرمایه داری و سیستم - جهان

 

آیندة قطب بندی جهانی

 

جهانی شدن و سرمایه آفرینی مالی

 

آیا پروژة چینی پسامائویستی وجود دارد؟

 

کمپرادوری شدن دوبارة دنیای عرب

 

برای یک استراتژی رهایی

 

باز نگری مسئله گذار سوسیالیستی

 

پیوستار

 

-        سرمایه داری فرتوت

 

-        جهانی شدن جدید سرمایه داری

 

-        در برابر مصاف جهانی شدن ناپیوستگی اجتناب ناپذیر است

 

 

 

یاد آوری

 

      1- کتاب «مصاف های جهانی شدن سرمایه داری» نوشتة سمیرامین که انتشارات هارماتان در پاریس در 345 صفحه در سال 1996 منتشر کرد، شامل 12 بخش است که 9 بخش عمدة آن در ترجمة این اثر در اختیار خوانندگان عزیز قرار گرفته است. بخش پیوستار ترجمة کتاب که افزودة من است، فرصتی است که برای تکمیل بحث های کتاب از  سه مقالة مهم نویسندة کتاب فراهم آمده که در جای خود می تواند برای پژوهشگران کنجکاو مفید باشد.

 

     سمیرامین نیم قرن است که در زمینة چندگانه مسئله های سیاسی و اقتصادی، به ویژه کالبدشکافی ناموزونی رشد نظام سرمایه داری و سرشت قطب بندی کنندة آن به پژوهش دامنه دار پرداخته و ده ها اثر و مقاله های پایه ای که افشاگر پیرامونی شدن جنوب و پروار شدن غول آسای نظام استثمارگر سرمایه داری جهانی است، به وجود آورده و پرده از راز عقب ماندگی «شرق» برداشته است.

 

     سمیرامین در نظریه پردازی های اقتصادی و سیاسی از ویژگی خاصی برخوردار است که او را در سطح جهان توجه انگیز و آوازه مند کرده است.

 

     تز دکترای او «انباشت سرمایه و رشد نیافتگی» که در سال 1970 زیر عنوان «انباشت در مقیاس جهانی» چاپ و منتشر شد، به میدان آمدن نظریه پرداز بزرگی را نوید می داد. آن چه در دسترس است گواهی می دهد 28 کتاب ممتاز و 37 جلد مجموعه مقاله ها و 46 مقالة زبدة مرجع از نمونه های برجستة فعالیت های فکری مبتکرانه اوست.

 

     امید است که مترجمان جوان کشور ما همت گمارند و حاصل پژوهش های این اندیشمند نامدار را به جامعة کتاب خوان ایرانی پیشکش کنند.

 

 

 

     2- ترجمة نیمی از بخش های این کتاب از یک دهة پیش به تدریج در زمان های مختلف در «کتاب توسعه» و مجلة «فرهنگ توسعه» به چاپ رسید و یا در سایت های «نگرش»، «اخبار روز» منتشر شد و اینک یکجا در اختیار علاقمندان قرار می گیرد.

 

                                                                          محمد تقی برومند (ب. کیوان)

 

 

 

سیستم های منطقه ای پیشین

  

     فهرست بخش اول:

 

 1- ویژگی متفاوت سرمایه داری و شکل های پیشین اجتماعی

 

2- ویژگی جهانی شدن سرمایه داری

 

3- گذار مرکانتیلیستی در اروپا (1800 - 1500)

 

4- سیستم های عربی- اسلامی و مدیترانه ای پیشین

 

5- آیا می توان از یک سیستم جهانی خراجی سخن گفت؟

 

6- انتقاد از تحول گرایی (Evolutionnisme)

 

7- دورة تکوین سیستم خراجی جهان

 

8- پی نوشت

 

  دنیای مدرن تصویری از تاریخ عمومی به دست می دهد که طبق آن سرمایه داری (اروپا) نخستین سیستم جهانی است که جهان را متحد کرده است. کم ترین چیزی که در این باره می توان گفت، این است که این عقیدة مبتذل واقعیت را به غایت ساده می کند. به گمان من چنین عقیده ای محصول نمونه وار اروپا مرکز انگاری مسلط است. در واقع جامعه های پیشین در قرن شانزده به هیچ وجه از یکدیگر جدا نبودند، بلکه درون سیستم های منطقه ای (و شاید حتی سیستم جهانی) در رقابت بودند. کم بها دادن به این واقعیت محکوم کردن خود به در نیافتن پویایی دگرگونی درون این جامعه ها است. در عین حال، معتقدم که سرمایه داری نمایشگر گسستی کیفی در تاریخ عمومی مقارن سال 1500 میلادی است. از این رو، من نسبت به لزوم متمایز کردن ساختار یکپارچه شده سیستم جهانی سرمایه داری از عنصرهای پیش از سرمایه داری که در جامعه های پیشین و گاه در زمان های بسیار قدیم دیده می شود، اصرار می ورزم و به همین دلیل روی ویژگی اختلاف مرکزها- پیرامون های خاص سرمایه داری جهانی که به طور کیفی با شکل های پیشین قطب بندی تفاوت دارند، درنگ می کنیم.

 

 1- ویژگی متفاوت سرمایه داری و شکل های پیشین اجتماعی

 

     به عقیده من، این جا سهم مسلم مفهوم تئوریک شیوة تولید سرمایه داری (مارکس) باید در نظر گرفته شود. رقیق کردن آن (به سبک امروز) به روشن کردن مسایل کمک نمی کند. شیوة تولید سرمایه داری بر مالکیت خصوصی وسایل تولید که محصول کار (ماشین ها) هستند و به نوبة خود بر سطح رشد بالاترین نیروهای مولد (نسبت به پیشه وری و ابزار آن) و بر این اساس بر تقسیم جامعه به دو طبقه اساسی و نیز بر تحول کار اجتماعی به کار آزاد مزدبری دلالت دارد. پس بازار تعمیم یافته سرمایه داری چارچوبی را تشکیل می دهد که در آن قوانین اقتصاد (« رقابت») عمل می کنند و به نیروهایی تبدیل می شوند که کارکرد آنها مستقل از اراده و خواست افراد است: بی خویشتنی اقتصادگرایانه و سلطه اقتصاد جلوة بارز آن هستند.

 

     هیچ یک از جامعه های پیشین تا دوران مدرن بر این اصول متکی نبودند. برعکس همه جامعه های تحول یافته پیش از قرن 16 سرشتی همانند داشتند. من ضمن توصیف آنها به جامعه های خراجی Tributaire این واقعیت اساسی کیفی را تصریح می کنم که مازاد (فرآورده ها) با وسایل معلومی که به سازمان سلسله مراتب قدرت مربوط بود، مستقیماً از دهقانان برداشت می شد (قدرت منبع ثروت بود، حال آنکه در سرمایه داری قدرت عکس آن عمل می کند). از این رو، بازتولید سیستم نیازمند سلطه ایدئولوژیک- سیاسی دولت بود تا سازمان قدرت را پوشیده نگاهدارد و آن را توجیه کند (و این بر خلاف ایدئولوژی اقتصادگرایانه سرمایه داری است که استثمار را پوشیده نگاهمیدارد و بدین وسیله آن را در برابر وضوح نسبی روابط سیاسی که شرط پیدایش دمکراسی مدرن است، توجیه می کند).

 

     پس از موضع گیری در برابر برخی بحث های ماتریالیسم تاریخی فکر می کنم که این جا ذکر نتیجه گیری های اساسی من در این باره مفید است: تنها به این خاطر که این نتیجه گیری ها بر عقاید و نظرهایم درباره مسئله سرشت سیستم یا سیستم های پیش از مدرن فرمانرواست.

 

     من روایت موسوم به مارکسیستی « پنج مرحله» یعنی به طور مشخص: الف- تلقی برده داری به عنوان مرحله ای ناگزیر که همه جامعه ها برای گذار به مرحله بالاتر از آن عبور کرده اند، ب- تلقی فئودالیسم به عنوان مرحله ای ناگزیر که جانشین بردگی شده است را رد کرده ا م. من همچنین روایت موسوم به مارکسیستی « دوراه» را مردود می دانم. دقیق تر بگویم، من این تلقی را که فقط راه « اروپایی» (برده داری- فئودالیسم) دورنمای ایجاد سرمایه داری را ترسیم می کند و راه « آسیایی» (فرض شیوة تولید آسیایی) محکوم به بن بست است و خود توانایی تحول را ندارد، بی اعتبار می دانم. من این دو تفسیر ماتریالیسم تاریخی را محصول اروپا مرکز انگاری توصیف کرده ام و از این رو، به پیشنهادهای جایگزینم طبقه و ملت باز می گردم.

 

     روی این اصل، من توالی ناگزیر « دو نوع شیوة تولید» نوع همبودی و نوع خراجی را پیشنهاد کرده ام. این پیشنهاد به برجسته کردن دو گُسست کیفی در تحول عمومی مبادرت می کند. الف- آخرین آن در تاریخ، گسست کیفی تسلط ارگان سیاسی- ایدئولوژیک (دولت به علاوه ایدئولوژی، متافیزیک) در مرحلة خراجی، تسلط ارگان اقتصادی (بازار تعمیم یافته و ایدئولوژی اقتصادگرایانه) در مرحلة سرمایه داری. ب- پیش از گُسست کیفی، فقدان دولت و ایدئولوژی همانند در مرحله همبودی، تبلور قدرت اجتماعی در شکل دولتی- ایدئولوژیک- متافیزیک در مرحلة خراجی. علاوه بر این، این پیشنهاد مستلزم شناخت شکل های مختلف هر دو مرحله و مخصوصاً نیازمند تعریف شکل های « مرکزی- پیرامونی» مرحلة خراجی است که دقیقاً فئودالیسم را در شکل خراجی پیرامونی توصیف می کند.

 

     به عقیدة برخی ها، شکل هایی که من آنها را خراجی نامیده ام « یک» شیوة تولید در معنایی که مفهوم شیوة تولید در مارکسیسم ایجاب می کند، نیست. من دربارة این بحث به مارکس شناسی رجوع نمی کنم. اگر این موضوع « دردسر» می آفریند، آماده ام اصطلاح « شیوة تولید خراجی» را با اصطلاح وسیع تر « جامعه خراجی» تعویض کنم.

 

      البته، پیشنهادهای من در چارچوبی قرار دارد که پژوهش « قوانین عام» ارجح است. به علاوه، بر اساس مفهوم آفرینی پیشنهادی من، متکی بر همان دلایل، « گذار» آنها به سرمایه داری دلالت بر رشد عناصر « اولیه سرمایه داری» دارد، وانگهی در عصر ما جریانی که بیشتر مورد توجه است، معتقد به نفی هر نوع پژوهش قوانین عام است و برعکس به برجسته کردن ویژگی « ناگزیر» راههای گوناگون تحول علاقه دارد. من این سمتگیری معرفت شناسانه را محصول اروپاانگاری می دانم که قبل از هر چیز به توجیه « برتری» غرب می پردازد.

 

 2- ویژگی جهانی شدن سرمایه داری

 

     درک من از جهانی شدن سرمایه داری اینست که تحولاتی که بر سیستم در کلیت آن فرمانرواست، چارچوبی را ترسیم می کند که « انطباق» های محلی در آن انجام می گیرند. به عبارت دیگر، این دیدگاه سیستمی به تمایز «عوامل خارجی- عوامل داخلی» جنبة نسبی می دهد؛ زیرا همه نوع عوامل در مقیاس سیستم جهانی داخلی محسوب می شوند. آیا به روشن کردن این مطلب نیاز است که این دیدگاه متدولوژیک ما را از جریان های فرمانروا (بورژوایی و حتی مارکسیستی) جدا می کند که در نظر آنها عوامل درونی در مفهومی جنبة قطعی دارند که ویژگی های هر شکل بندی ملی (« توسعه یافته» یا « کم توسعه») به طور اساسی این عوامل « درونی» « مساعد» یا « نامساعد» را مثلاً در توسعة سرمایه داری حفظ کنند؟

 

     وانگهی، تحلیل من، که آن را مسلم می انگارم، بر تمایز کیفی میان جامعه های سرمایه داری زیر سلطه اقتصاد (قانون ارزش) و جامعه های پیشین زیر سلطه سیاسی- ایدئولوژیک استوار است.

 

     میان سیستم جهانی (سرمایه داری) معاصر، که ما را به تفسیر دربارة « قانون ارزش» فرمانروا بر سرمایه داری فرا می خواند و همة سیستم های پیشین (منطقه ای و خراجی) تفاوت اساسی وجود دارد. من نظرم را قبلاً دربارة آنچه که آن را « قانون ارزش جهانی شده» نامیده ام، بیان کرده ام. به طور کلی، قانون ارزش به بازار یکپارچه فرآورده های کار اجتماعی سرمایه و کار (که در این صورت به کالاها تبدیل می شوند) نیاز دارد. پس قانون ارزش در فضایی که عمل می کند، موجب گرایش به یگانه شدن قیمت های کالاهای همانند و اجرت کار و سرمایه ( به شکل مزد یا به شکل اجرت تولید کننده خرده پای کالایی) می گردد. این ارزش با واقعیت تجربی در شکل بندی های سرمایه داری مرکزی کاملاً مطابقت دارد. البته، قانون ارزش جهانی شده در مقیاس جهانی سرمایه داری بر مبنای بازار دُم بریده عمل می کند. یعنی تجارتِ فرآورده ها و گردش های سرمایه را  یکپارچه می کند، آما نیروی کار را از آن حذف می کند. پس قانونن ارزش جهانی شده به یگانه کردن قیمت های کالاها و نه به یگانگی مزدهای کار، که حجم جهانی آن به غایت گسترده تر از حجم توزیع بهره وری هاست، گرایش دارد.

 

     قدرت قطب بندی که به وسیلة قانون ارزش جهانی شده نمودار می گردد، از حیث کمی و کیفی و بنا بر فضایی که بر اساس آن عمل می کند (سراسر سیاره) با گرایش هایی که محدود به قطب بندی در درون سیستم های خراجی (منطقه ای) است، وجه مشترک ندارد.

 

     در این چارچوب گسست کیفی که سرمایه داری  نمایشگر آن است، اعتبار کامل خود را حفظ می کند. این گُسست بر اساس یک زیرورویی بنیادی نمودار می گردد و بر اثر آن سلطه اقتصادی جانشین سلطه سیاسی- ایدئولویک می شود. از این رو، سیستم جهانی سرمایه داری به طور کیفی با همة سیستم های پیشین که ناگزیر منطقه ای بودند، تفاوت دارد؛ اگر چه سیستم های پیشین توانسته بودند روابط معین تنگاتنگی با یکدیگر برقرار کنند.

 

     تا زمانی که این زیرورویی انجام نیافته بود، تنها می توان از عناصر اولیه سرمایه داری سخن گفت که در آن وقت از  منطق مسلط خراجی پیروی می کردند. از این رو، من به فایدة بینش تئوریکی که گُسست کیفی را حذف کرده و آن را با مجموع عناصر همگونی در می آمیزد که منشاء آن در گذشتة بسیار دور تاریخ یک « سیستم جهانی» فرضاً ابدی ناپدید می گردد، اعتقاد ندارم.

 

     پس نمی توان به اهمیت گسست کیفی سرمایه داری کم بها داد. اما ضمن شناخت این واقعیت و نمایاندن اهمیت محدود تاریخی آن باید به دریدن پوشش مقدسی همت گماشت که ایدئولوژی بورژوایی بر تن آن کرده است. دیگر نمی توان به این معادله های ساده و نوید دهنده دل خوش داشت که سرمایه داری (امروز « بازار») مساوی با آزادی و دمکراسی و غیره است. من به سهم خود مانند کارل پولانی Karl Polanyi برای تئوری مارکسیستی از خودبیگانگی اقتصادگرایانه جای مرکزی قایلم، از این رو، هم آوا با او از آن نتیجه می گیرم که سرمایه داری بنا بر این واقعیت ها و سرشت خود مترادف با آزادی نیست، بلکه مترادف با ستم است. رهایی از قید از خودبیگانگی به ایده آل سوسیالیسم باز می گردد؛ ایده آل با اهمیتی که می کوشند آن را از درون تهی سازند.

 

     انتقاد از اروپا مرکز انگاری به هیچ وجه به معنی نفی شناخت گُسست کیفی که سرمایه داری نمایشگر آن است و پیشرفتی که این سیستم (ولو نسبی و از لحاظ تاریخی محدود) آغاز نهاد، نیست. این امر « ابراز ندامتی» را بر نمی انگیزد که بر حسب آن غربیها از توصیف این ابداع اروپایی رو برتابند. با اینهمه، این انتقاد بر تضادهایی درنگ دارد که عصر سرمایه داری ایجاد کرده است. این سیستم جهان را فتح کرد، اما آن را همگون نساخت، بلکه تا آنجا که ممکن بود آن را به شکل عجیبی قطب بندی کرده است. بر پایه این واقعیت، این سیستم در صورتی می تواند فراتر برود که به نیاز جهان گرایی که آغاز نهاده بود، پاسخ گوید: کوتاه سخن، در انتقادی که من در اروپا مرکز انگاری مطرح کرده ام، گفته ام: بجای جهان گرایی دُم بریدة اقتصاد سرمایه داری، ناگزیر اروپا مرکزی، باید چشم انداز جهان گرایی واقعی سوسیالیسم ضرور و ممکن جانشین گردد. به عبارت دیگر، انتقاد از اروپا مرکزانگاری نمی تواند گذشته گرا و آنطور که می گویند « ستایشگر اختلاف» باشد.

 

 3- گذار مرکانتیلیستی در اروپا (1800 - 1500)

 

     سیستم جهانی شکل نسبتاً تازة سرمایه داری نیست که تنها به ثلث سوم قرن نوزده بازگردد. یعنی زمانی که « امپریالسم» (بنا به مفهومی که لنین به این اصطلاح داد) شکل گرفت و تقسیم استعماری جهان انجام یافت. برعکس می گوییم که این بُعد جهانی بیان خود را از منشاء می یابد و در خلال مرحله های متوالی رشد خود همچون ویژگی پایدار سیستم باقی می ماند. با قبول این مطلب که عناصر اساسی سرمایه داری از آغاز نوزایی (رنسانس) در اروپا شکل گرفت، تاریخ 1492- آغاز گشایش آمریکا- تاریخ زایش همزمان سرمایه داری و سیستم جهانی سرمایه داری، به مثابه دو پدیدة جدایی ناپذیر، خواهد بود.

 

    پس ماهیت « گذار» 1800 - 1500 چیست؟ توصیف های متفاوتی مطرح شده است که مبتنی بر قاعده های سیاسی مُسلط اروپا (« نظام قدیم[1]» یا « عصر سلطنت های مستبد») یا مبتنی بر ماهیت اقتصاد خود (مرکانتیلیسم[2] ) هستند. البته در مقایسه با  ملاک هایی که شیوة تولید سرمایه داری را تعریف می کنند، جامعه های مرکانتیلیستی اروپای آتلانتیک و امتداد آن به طرف مرکز و شرق قاره فقط مسئله را مطرح می کنند. آنچه این جا آن را ردیابی می کنیم فقط تجمع شمار معینی از عناصر مقدم بر تبلور شیوة تولید سرمایه داری است که عمدتاً عبارتند از: الف- توسعة نمایان عرصة مبادلات کالایی که بر بخش ممتازی از تولید کشاورزی مسلط می گردد. ب- تثبیت شکل های مُدرن مالکیت خصوصی و رعایت این شکل ها بر اساس قانون: پ- توسعة نمایان کار آزاد مزدبری (در کشاورزی و پیشه وری). با اینهمه، واقعیت این است که رشد نیروهای مولد هنوز « کارخانه» را به عنوان شکل اصلی تولید تحمیل نکرده بود و اقتصاد بیشتر سوداگری (یعنی زیر سلطة « تجارت»، « مبادله» بود) تا سرمایه داری.

 

     پس تقریباً به وضوح، مسئله عبارت از شکل های « گذار» است. من دربارة این « نتیجه گیری» دو بررسی تکمیلی انجام می دهم:

 

     بررسی نخست: شکل های مورد بحث که برخی ها آن را « سرمایه داری آغازین» (Protocapitalisme) توصیف کرده اند (البته، چرا نه؟) بطور معجزآسا و شتابان از 1492 بوجود نیامده اند. ما این عناصر را در قرن های گذشته نیز مشاهده می کنیم. آنها در « منطقه»، مخصوصاً در گرداگرد مدیترانه از زمان های بسیار دور، بویژه در شهرهای ایتالیایی و آنسوی دریا در منطقه عربی- اسلامی دیده می شوند. پس چرا باید آغاز « گذار به سرمایه داری» را 1492 قرار داد، نه 1350 یا 900 و عقب تر از آن؟ و چرا فقط باید از آغاز « گذار به سرمایه داری» در اروپا سخن گفت و سایر جامعه ها (عربی- اسلامی، چینی و غیره) راکه این عناصر « سرمایه داری آغازین» در آنها وجود داشت، جامعه های در حال گذار به سرمایه داری توصیف نکرد؟ چرا در چنین وضعیتی اندیشة « گذار» را ترک نکنیم و اندیشة « تحول مداوم سیستم موجود از زمان های دور را جانشین نسازیم که عناصر سرمایه داری آغازین» از دوران بسیار قدیم در آن وجود داشته است؟

 

     بررسی دوم: مستعمره کردن آمریکا به طور استثناء توسعة عناصر مهم سرمایه داری آغازین را شتاب می دهد، تا حدی که سیستم اجتماعی سه قرن مورد بحث (1800 - 1500 م) زیر سلطه این عناصر بوده است. اما تا آن زمان چنین نبود. برعکس، اجزاء سرمایه داری آغازین جامعه در محیطی که زیر سلطه روابط اجتماعی خراجی (فئودالی در اروپای قرون وسطی) است، متراکم باقی می ماند.

 

    آیا در منطقة (مدیترانه- اروپا) شبکه متراکم شهرهای ایتالیایی « سیستم سرمایه داری آغازین» را تشکیل نمی داد؟ بدون شک این جا شکل های سرمایه داری آغازین در سطح سازماندهی اجتماعی و سیاسی شهرها تسلط داشتند. اما آیا می توان شهرهای ایتالیایی (و جاهای دیگر مثلاً در جنوب آلمان شهرهای هانس Hans و غیره) را از عالم مسیحی قرون وسطی جدا کرد؟ با اینهمه این مجموعه با دنباله های آن در زمینه سیاسی و ایدئولوژیک: حقوق مرسوم، پراکندگی قدرت ها، انحصار فرهنگی، کلیسا و غیره زیر سلطة زندگی روستایی فئودالی باقی می ماند.

 

   در این مفهوم: به نظر من مسئله اساسی این است که تمامی موقعیت را برای تحول سیستم سیاسی اروپای « سرمایه داری آغازین» از قرن 16 تا 18 قایل شویم. تحولی که پراکندگی فئودالی قدرت قرون وسطایی را به تمرکز سلطنت مطلقه سوق می دهد و دقیقاً در این جا موجب تسریع رشد سرمایه داری آغازین می گردد. این ویژگی اروپایی برجسته و نمایان است. چونکه مثلاً ما در چین یا در منطقة عربی- اسلامی معادل چنین « پراکندگی فئودالی» را ملاحظه نمی کنیم. دولت (متمرکز) مقدم بر « سرمایه داری آغازین» است. من این ویژگی اروپایی را به خصلت « پیرامونی» جامعة فئودالی نسبت می دهم که محصول پیوند شکل بندی خراجی مدیترانه ای با گروه هنوز وسیعاً عقب مانده مرحلة همبودی Communautaire (اروپای بربرها) است.

 

     بنابراین، ظهور- دیررس- دولت به شکل سلطنت مطلقه از آغاز نیازمند روابط دولت با عناصر مختلف تشکیل دهندة جامعه بود و این متفاوت با روابطی بود که مناسبات دولت خراجی مرکزی را با این عناصر تنظیم می نمود. دولت خراجی مرکزی با طبقه خراجی که خارج از آن موجودیت نداشت، در می آمیزد. برعکس، دولت سلطنت مطلقه روی ویرانه های قدرت طبقه خراجی با کیفیت پیرامونی تشکیل می شود و برای این کار شدیداً به عناصر سرمایه داری آغازین شهر (بورژوازی در حال زایش) و روستا (دهقانان گام نهاده در تحول کالایی) تکیه می کند. حکومت مطلقه از تعادل میان نیروهای سرمایه داری آغازین جدید رو به ترقی و بقایای بهره برداری فئودالی ناشی می شود.

 

     انعکاس این « ویژگی» در سطح مضمون ایدئولوژیک که شکل بندی دولت « نظام قدیم» از رنسانس تا عصر روشنگری قرن هیجدهم را همراهی می کند، دیده می شود. من روی «ویژگی» و به عقیدة من پیشرفتة این ایدئولوژی که با ایدئولوژی خراجی قطع رابطه می کند، اصرار می ورزم. ایدئولوژی مورد بحث در برابر برتری دادن به بینش متافیزیکی جهان سلطة ارگان سیاسی را بر شالودة اقتصادی برقرار می کند. برای پرهیز از هر نوع سوء تفاهم تصریح می کنم که متافیزیک (آنطور که جریان های رادیکال عصر روشنگری آن را توصیف کرده اند) مترادف با « غیرعقلانیت» نیست، بلکه تلاش برای آشتی دادن عقل و ایمان است (بنگرید به توضیح های من دربارة این موضوع در « اروپا مرکز انگاری»). انقلاب ایدئولوژیک از رنسانس تا عصر روشنگری، متافیزیک (یا نیاز به متافیزیک) را حذف نکرد، بلکه علوم را از دنباله روی آن آزاد می کند. بدین ترتیب راه را به روی ایجاد عرصة جدید علمی و علوم اجتماعی باز می کند. در عین حال، همزمانی (که نباید آن را اتفاقی دانست) میان پراتیک های دولت جدید (نظام قدیم) و این دستاوردها در عرصه ایدئولوژی، توسعة سرمایه داری آغازین را بر می انگیزد. از این رو، می بینیم که جامعه های اروپایی به سرعت به طرف « انقلاب بورژوایی» (1688 در انگلستان، 1766 در انگلستان جدید، 1789 در فرانسه) پیش می روند و حکومت مطلق گرای را که همچون پایه به پیشرفت های سرمایه داری آغازین خدمت کرده بود، با ابداع مفهوم های جدید برای معقول کردن قدرت از راه دمکراسی (مانند حق رأی با پرداخت مالیات) زیر سئوال می برند. من همچنین روی بعد « آگاهی» به این ویژگی توسط اروپایی ها اصرار می ورزم. پیش از رنسانس اروپایی ها « کشورهای مسیحی قرون وسطی» اگر چه به « برتری» مذهب شان باور داشتند (آنچه که دیگران به آنها نسبت می دهند!)، اما به « برتر نبودن» (در قدرت بالقوه) نسبت به جامعه های پیشرفته شرق آگاه بودند. از رنسانس آنها می دانستند که (دست کم بالقوه) نسبت به دیگر کشورها برتری کسب کرده اند و بنابراین، از این پس سراسر سیاره را به نفع خود فتح خواهند کرد (آنچه که بعد آن را به انجام رساندند).

 

 4- سیستم های عربی- اسلامی و مدیترانه ای پیشین

 

     هر کس می داند که منطقة عربی- اسلامی محیط مدیترانه و خاورمیانه شاهد قرن ها تمدن درخشان، حتی پیش از فوران شهرهای ایتالیایی بوده است.

 

     آیا این محیط عربی- اسلامی سیستم سرمایه داری آغازین را تشکیل می داد؟ شکل های سرمایه داری آغازین در آنجا وجود داشت و در دوره ها و برخی منطقه ها مایه و محرک تمدن درخشان بود. اندیشه هایی که من در این زمینه مطرح کرده ام (بنگرید به ملت عرب، اروپا مرکزانگاری) به اندیشه هایی می پیوندد که فوزی منصور (در بن بست جهان عرب) و نیز در جنبه های معینی آثار احمد صادق سعد مطرح کرده است. صرفنظر از اختلاف های ممکن- یا تفاوت های جزیی- عقیدة مشترک مان اینست که سیستم سیاسی عربی- اسلامی زیر سلطة نیروهای سرمایه داری آغازین (مرکانتیلیستی) نبود بلکه برعکس، عناصر سرمایه داری آغازین زیر فرمان منطق قدرت مسلط خراجی باقی می مانند.

 

     در واقع، منطقة عربی- اسلامی، بنا بر تز من، به صورت یک زیر مجموعه بر پایة آنچه که من آن را « سیستم مدیترانه ای» می نامم، شکل گرفته است.

 

    من تاریخ پیدایش « سیستم مدیترانه ای» را از زمان فتوحات اسکندر (سه قرن پیش از میلاد) می دانم که یک دورة تاریخ طولانی از تاریخ یاد شده تا رنسانس، نخست « شرق قدیم» (پیرامون حوزة شرقی مدیترانه) و سپس سراسر مدیترانه و امتداد عربی- اسلامی و اروپایی آن را در بر می گیرد. در این باره تزی را مطرح کرده ام که طبق آن ما در این جا تنها با یک سیستم خراجی Systéme Tributaire سروکار داریم که از 300 سال پیش از میلاد (تاریخ یگانه شدن شرق به وسیلة اسکندر) تا 1492 گسترش می یابد. از این وضعیت اینطور می فهمم که مسئله عبارت از یک « حوزه فرهنگی» است که وحدت آن در بیان متافیزیک عمیقاً مشترک (ایدئولوژی خراجی منطقه) و بنابراین در تعبیرهای متوالی این متافیزیک (یونانی، مسیحی شرق، اسلامی و مسیحی غرب) به نمایش در می آید. درون این مجموعه، مبادلات از هر نوع (تقریباً همواره) به صورت متراکم جریان داشت و شکل های سرمایه داری آغازین آنها که به طور نمایان پیشرفته بود، مخصوصاً به وضوح در منطقه های مرکزی آن (به ویژه در دوران های عظمت نخستین اسلام از قرن 8 تا 12 و در ایتالیا برای قرن های متوالی) گرد آمده بود. این مبادلات تکیه گاه باز توزیع اساسی مازاد (فرآورده ها) بوده اند. با اینهمه، « تمرکز» احتمالی مازاد که آنجا وجود داشت، ضرورتاً با تمرکز قدرت سیاسی پیوند یافته بود. از این دیدگاه، مجموع حوزة فرهنگی هرگز یک « دولت متحد امپراتوری» را (جز در دو دورة کوتاه امپراتوری اسکندر و سپس امپراتوری روم که آن هنگام مجموع منطقه های مرکزی سیستم را در بر می گرفت) تشکیل نمی داد. به طور کلی، منطقه پیرامونی غرب اروپا به شکل فئودالی فوق العاده پراکنده باقی مانده بود (که این خود جلوه ای از خصلت پیرامونی آن است). منطقه مرکزی که میان شرق بیزانس مسیحی و امپراتوری های عربی- اسلامی  (بنی امیه و سپس عباسی دورة نخست) تقسیم شده بود و تابع نیروهای گریز از مرکز داخلی بود، تنها در زمان دولت دیررس عثمانی دوباره متحد گردید. تشکیل این دولت مصادف با پایان دوره و پیرامونی شدن کلی منطقه به سود جابجایی مرکز به سوی منطقة پیشین پیرامونی دورة آتلانتیک بود.

 

     آیا این سیستم « مدیترانه ای» می تواند سرمایه داری آغازین توصیف شود؟ به نفع این تز، می توان به وجود عناصر مسلم سرمایه داری آغازین (مالکیت خصوصی، مؤسسه کالایی و کارمزدبری) اشاره کرد که سراسر دوره را در می نوردد و در برخی زمان ها و مکان ها (مخصوصاً در منطقه اسلامی و در ایتالیا) شکوفا می شود و در جاهای دیگر (مخصوصاً در اروپای بربر نخستین هزاره) به تحلیل می رود. اما به عقیدة من، وجود این عناصر برای توصیف سیستم کافی نیست؛ زیرا در زمینه مسلم ایدئولوژی، برعکس می بینیم که آنچه از مرحلة یونانی این دوره (از سدة 300 پیش از میلاد و تا نخستین قرن عصر ما) فراهم می آید و سپس در شکل های مسیحی (شرقی سپس غربی) و اسلامی شکوفا می شود، چیزی جز ایدئولوژی خراجی با ویژگی مهم اساسی آن: برتری دادن به تفکر متافیزیک نیست.

 

     بااینهمه، به عقیدة من سیستم وجود دارد، اما این « سیستم سرمایه داری آغازین» (شکل گذار سریع جامعه خراجی به جامعة سرمایه داری) نیست. در واقع « سیستم خراجی» وجود دارد. من کاملاً به سیستم تا هم کنار بودن (juxtaposition) سادة جامعه های خراجی (در نهایت) مستقل اشاره دارم. با اینهمه، آنها برخی عناصر مشترک هم داشته اند (مانند مذهب، ادغام- در مدت محدود- در یک دولت امپراتوری مانند امپراتوری های روم، بیزانس، بنی امیه و بنی عباس).

 

     به عقیدة من متمایز شدن و برتری یافتن مستلزم درجة معینی از تمرکز مازاد است. با اینهمه، آنچه من این جا آن را تصریح می کنم اینست که این مازاد نوع خراجی است، نه آنگونه که در سرمایه داری از نوع سود سرمایه است. پس وسیلة عادی تمرکز مازاد خراجی تمرکز سیاسی بود که به سود پایتخت های (روم، بیزانس، دمشق و بغداد) عمل می کرد. البته این تمرکز مانند تمرکز قدرت شکننده بود. بیزانس، دمشق و بغداد فقط توانستند از زنجیرة (اسکندریه، قاهره، فِس، کروان، ژنس، ونیز، پیز و غیره) کنار بمانند و اغلب به استقلال نایل آیند. تمامی قسمت مسیحیت بربر (نخستین هزاره در غرب) از این تمرکز کنار ماندند. به موازات آن، منطق تمرکز بنا بر قدرت، رابطه های سرمایه داری آغازین را تا آن حد بر می انگیزد که سوداگری جزیی مازاد در منطقه از میان نمی رود. من حتی برای آن در برخی منطقه ها و دوره ها مثلاً در قرن های درخشان اسلام، در شهرهای ایتالیایی در آغاز جنگ های صلیبی اهمیت زیادی قایلم. بر این اساس، من شکل بندی های دنیای عرب را شکل بندی های خراجی- سوداگری نام داده ام.

 

   از زاویه بینشی که به شرح مطلب پرداختم قطعاً مرا به این نتیجه می رساند که سرمایه داری « می توانست» این جا نیز بوجود آید. در این باب به بحث های پرشوری رجوع می کنم که در آن شرکت داشتم. اگر سرمایه داری این جا بوجود نیامد، از آن روست که نخست در اروپای آتلانتیک بوجود آمد. بنابراین واقعیت، روندهای تحول سرمایه داری (در اروپا) رشد و گسترش آن را با خشونت در جاهای دیگر متوقف نمود. دربارة دلیل شتاب گیری تحول سرمایه داری در غرب آتلانتیک (که مرکز ثقل سیستم از کرانه های مدیترانه به کرانه های غرب انتقال می یابد)، به عقیدة من این مسئله به طور اساسی به مستعمره کردن (آمریکا سپس تمامی سیاره) و ضمناً به خصلت پیرامونی فئودالیسم غرب مربوط می گردد.

 

5- آیا می توان از یک سیستم جهانی خراجی سخن گفت؟

 

     فرض متدولوژیک من مرا به ملاحظة سایر «حوزه های فرهنگی» به عنوان دیگر سیستم های مستقل خراجی سوق می دهد. مخصوصاً به نظر من سیستم خراجی چینی- کنفوسیوسی در نفس خود و با مرکز خاص خود (چین) جهانی را تشکیل می دهد. این سیستم بنا بر تمرکز سیاسی نیرومند (هر چند این تمرکز تابع نیروهای گریز از مرکز درونی است و دوره به دوره از هم می گسلد، اما دوباره بازسازی می شود) و پیرامونی هایش (مخصوصاً ژاپن) توصیف می شود که در رابطه با چین وضعی بسیار مشابه با رابطة اروپای قرون وسطی با شرق متمدن دارد. برای این که بدانیم آیا حوزة فرهنگی هندویی از سیستم خراجی « واحد» ساخته شده، مسئله را به پی کاوی می گذارم.

 

   با اینهمه، سئوالی که مطرح می گردد اینست که آیا سیستم مدیترانه ای « جدا» یا در ارتباط با تنگاتنگ با دیگر سیستم های آسیایی و آفریقایی بوده است؟

 

    آیا فراسوی منطقة مدیترانه و پیش از شکل گیری آن می توان وجود یک سیستم جهانی « پایدار» را در یک تحول دایمی تأیید کرد. تشدید روابط مبادله میان مدیترانة سرمایه داری آغازین، شرق چین، و هند و جنوب صحرای آفریقا و شاید حتی وسعت مبادلات میان این منطقه های مختلف دنیای قدیم در دهه های پیشین، برخی ها (مخصوصاً آ. ژ. فرانک) را به دادن پاسخ در این راستا هدایت کرده است. اما من گمان ندارم که با معلومات کنونی بتوان به این سئوال پاسخ گفت. اما طرح آن به منظور تبادل نظر منظم دربارة آنچه که می توان از معلومات مان نتیجه گیری کرد، فرضیه هایی که بر می انگیزند و راه های پژوهشی که اثبات این فرضیه ها می طلبد، خالی از فایده نیست.

 

    من مایل نیستم « شمّ» خاصم را جانشین نتایج احتمالی این بحث کنم. اما برای برانگیختن بحث، این جا فقط آنها را زیر عنوان موقت قرار می دهم. از این رو، «تز» های موقت زیر را مطرح می کنم:

 

     نخست این که بشریت بنا بر منشاء خود یگانه است. ما برای شناخت خط سیر مسکون شدن سیارة زمین از کانون انسان نماها شروع می کنیم. این انسان نماها در آفریقای شرقی پدیدار شدند، از دره نیل پایین آمدند، در آفریقا مسکن گزیدند، برای گشودن اروپا و آسیا از مدیترانه و دماغة سوئز عبور کردند. باب برینگ را پشت سر نهادند و شاید در عصر جدیدتر برای استقرار در آمریکا از اقیانوس آرام گذشتند. از این رو، ما به پی بردن تاریخ گشایش زمین های حاصلخیز سیاره مبادرت می کنیم. سئوال درخوری که بدین مناسبت مطرح می گردد، شاید از این قرار باشد: آیا « تنوع» خطوط تحول گروههای مختلف انسانی که در محیط های فوق العاده گوناگون جغرافیایی می زیستند و بنابراین واقعیت با مبارزه جویی های طبیعت متفاوت دست به گریبان بودند، ناشی از پراکندگی است؟ یا ورای این تنوع، خطوط تحول موازی این نتیجه را به دست داده است که بشریت در مجموع زیر فرمانروایی « قوانین» تحولی با اهمیت جهانی قرار دارد؟ و در تکمیل این سئوال می توان از خود پرسید اهمیت روابط میان نقاط مسکونی پراکنده انسان و بنابراین، شدت و شتاب انتقال معلومات، تجربه ها و اندیشه ها چه بوده است؟

 

     به طور شهودی می توان پنداشت که برخی گروه های انسانی بالنسبه جدا و منفرد در شرایط مخصوصاً دشواری قرار داشتند و برای سازگاری ویژه خود با محیط که برای تحول شان چندان مساعد نبود به مبارزه برخاستند. از این رو، این گروه ها در « بن بست» هایی محبوس ماندند و ناگزیر به باز سازماندهی خاص خود مبادرت کردند، بی آنکه این سازماندهی نشانه هایی از فرارفت خاص شان از وضع موجود ارائه کرده باشد. در میان آنها به عنوان مثال شاید به عنوان جامعه های (همواره پراکنده) شکارچیان، ماهیگیران، میوه چینان شمال و جنگل استوایی، جزیره های کوچک و برخی کرانه های دریاها را ذکر کرد.

 

     اما دیگر گروهها که در شرایط کمتر دشواری قرار داشتند، امکان یافتند همزمان در جهت سلطه بر طبیعت (گذار به کشاورزی ثابت، اختراع افزارهای بسیار مؤثر) و سازماندهی جامعه های بسیار متراکم پیش بروند. در ارتباط با این گروه هاست که مسئله « قوانین احتمالی تحول اجتماعی دارای اهمیت عام» و حامی «روابط خارجی» در این تحول مطرح می گردد.

 

    دوم این که آیا می توان در رابطه با جامعه هایی که آشکارا « پیشرفته اند» پله ها- مرحله های مشابهی یافت که همه عبور کرده باشند. آیا عبور از این پله ها- مرحله ها با آهنگ های کم و بیش سریع بوده است؟ آیا تمام دانش اجتماعی ما روی این « فرض»- که امری ضرور درک شده- برای اقناع ذهن بنا گردیده؟ و این که تا چه اندازه وسیله برای  توجیه سیستم ارزش های عمومی است؟ فرمول بندی های این « تحول ضرور» که در قرن 19 جایگزین گردید، هم بر توالی شیوه های بهره برداری از زمین و افزارهای مورد استفاده (نمونه عصر کهن سنگی، عصر نو سنگی، عصر فلزات و غیره) و هم بر توالی شکل های اجتماعی سازماندهی (نمونة عصر توحش، عصر بربریت، عصر تمدن ...) مبتنی است. تحول های مختلف در قلمروهای « ویژه» با این گرایش های عام که امری اساسی تلقی شده اند، گره خورده اند. مانند توالی « عصر مادرسالاری- پدرسالاری» توالی عصرهای فکر فلسفی (عصر ابتدایی جان گرایی Animisme، عصر متافیزیک، عصر پوزیتیویستی آگوست کنت) و غیره. من این جا به این « تئوری» ها که تقریباً همواره مبتنی بر نیاز به « تعمیم دادن»، از سوی دیگر درک وجود تنوع آشکار که ویژه روش علمی است، اشاره می کنم.

 

   به نظر من، پیچیده ترین فرمول بندی از میان تئوری های مربوط به تحول عام، تئوری پیشنهادی مارکسیسم است که بر محور مفهوم های ترکیبی موسوم به « شیوه های تولید» استوار است. این شیوه های تولید نیز به نوبة خود بر مفهوم سازی عناصر پایة ترکیب: نیروهای مولّد، روابط تولید، زیربنا و روبنا و غیره مبتنی است، که در پیوند تئوری های بهم پیوستة ویژه (چون تئوری خانواده، تئوری دولت و غیره) با تئوری های « شیوه های تولید» «غنی شده اند». این جا نیز من درباره این مسئله که آیا این ترکیب های مارکسیستی، ترکیب های خود مارکس اند یا محصول تفسیرهای بعدی و یا این که آنها منطبق با روح مارکسیسم اند یا نه وارد بحث نمی شوم و نیز دربارة صحت این تئوری ها در قیاس با تکمیل معلومات مان نسبت به واقعیت جامعه های گذشته گفتگو نمی کنم و یک بار دیگر این فرمول بندی ها را به عنوان مظهر نیاز به « فراگیر بودن» که بر امکان « تعمیم دادن» دلالت دارد، تلقی می کنم.

 

     سوم این که بر اساس مفهوم سازی های پیشنهادی، بدون دشواری می توان شمار معینی از جامعه های خراجی را در عصر مورد بحث نشان داد که کم و بیش به رشد عمومی در زمینة تکنیک های تولید، ابزار کار، تولید کالاهای مختلف، شکل های سازماندهی قدرت، سیستم های اطلاعات، اندیشه ها و غیره دست یافته بودند. علاوه بر این، یک رشته مبادلات بالنسبه متراکم از هر نوع مانند مبادلات محصولات، اطلاعات، تکنیک ها و اندیشه ها میان جامعه های مورد بحث دیده می شود. آیا بر اساس این تراکم مبادلات مجازیم به طور خاص از سیستم یگانة جهانی (که خراجی توصیف شده) سخن گوییم. آ. ژ. فرانک در این زمینه ملاک دقیقی پیشنهاد کرده است؛ به عقیدة او سیستم یکپارچه هنگامی وجود دارد که تأثیرهای متقابل « قطعی» باشند؛ یعنی A بدون روابطی که با B دارد، آنچه هست نخواهد بود. به عبارت دیگر، تمامی سئوال این است که آیا این روابط «قطعی» اند یا نه؟

 

     با اینهمه، عمومیت ( Universalité ) قوانین تحول اجتماعی به هیچ وجه به جهانی شدن (Mondialisation) دلالت ندارد. این جا مسئله عبارت از دو مفهوم متمایز است. مفهوم نخست به این واقعیت توجه دارد که جامعه های مجزا- که بر اثر فاصله های جغرافیایی یا زمانی جدا بوده اند- توانسته اند بنا بر همان دلایل منطقی به طور موازی تحول یابند. مفهوم دوم بر این دلالت دارد که این جامعه ها از یکدیگر مجزا نبوده اند، بلکه عناصر یک جامعة جهانی را تشکیل می داده اند. در تحول جامعة جهانی- جهانی بنا بر ضرورت اوضاع- قوانین مورد بحث از نتایج کُنش متقابل عناصر گوناگون تشکیل دهندة جامعة جهانی جدایی ناپذیرند.

 

     در این زمینه من دو بررسی مقدماتی انجام می دهم. الف- مبادله های اقتصادی جبراً عنصر « تزئینی» نبوده اند که وجودشان هیچ تأثیر نمایانی بر «شیوة تولید» و از دیگر سو بر سطح رشد نداشته باشد. مبادله توانسته بود وسیلة مهم باز توزیع مازاد و برای بخش معینی از جامعه ها که با هم رابطه داشتند، جنبة قطعی داشته باشد. این جا مسئله عبارت از یک اصل نیست، بلکه واقعه است. آیا براستی آنها واقعه بوده اند؟ اگر واقعه بوده اند، کی و کجا؟ من این جا نسبت به هر تعمیم شتابزده که نتیجه بگیرد آنها هموراه (یا عموماً) واقعه بوده اند و یا بگوید ( جز در موارد نادر) هرگز واقعه نبوده اند، بدگمانم. مثلاً در مورد منطقه عربی- اسلامی گفته ام که مبادلات این جا از حیث نشان دادن شکل گیری اساسی خصلت (خراجی- سوداگری) برای درک تاریخ آن، مخصوصاً درک توالی (سیر قهقرایی) یک مرحلة «درخشان» که در پی یک « انحطاط» حادث می گردد، مانند جابجایی مراکز ثقل ثروت و قدرت در این منطقه، با اهمیت است. همچنین گفته ام که شکل بندی « سرمایه داری آغازین» اروپای مرکانتیلیست (در قرن های 18- 17 ) این مرحله را به موهبت این مبادله ها که بر آن فرمانروا بود، به سرعت به سوی سرمایه داری طی کرده است. اما آیا مبادله ها جای مشابهی را در چین، هند، امپراتوری روم و غیره اشغال کرده بودند. من شخصاً در این باره چیزی نمی دانم. ب- مبادله های مورد بحث نباید فقط به مبادله های اقتصادی تقلیل داده شوند. چنین کاری بعید است. از سوی دیگر، تاریخ نگاری در برخورد با دوره های پیش از سرمایه داری بیشتر روی مبادلات فرهنگی (و بخصوص توسعة مذاهب) و مبادلات نظامی- سیاسی (ایجاد و فروپاشی امپراتوری ها، تهاجم « بربرها» و غیره) تکیه می کند. حال آنکه، در روابط درون سیستم جدید جهانی روی بُعد اقتصادی تکیه شده است. آیا این نارواست؟ من چنین گمانی ندارم. برعکس، گمان من اینست که در این وضعیت، این موضوع به طور شهودی وارونه شدن سلطه ها از سیاسی- ایدئولوژیک به اقتصادی که محور اصلی تز من است، درک شده است. پس از این قرار آیا می توان از یک سیستم جهانی خراجی سیاسی- ایدئولوژیک سخن گفت؟ من چنین عقیده ای ندارم و به این دلیل ترجیح داده ام از « حوزه های فرهنگی» متفاوت خراجی سخن گویم که مشخصاً مبتنی بر سیستم های بزرگ با مرجع های غالباً ویژه مذهبی مانند کنفوسیوسی، هندویی، اسلامی و مسیحی است. البته، میان متافیزیک های متفاوت موصوف خویشاوندی عینی وجود دارد. زیرا آنها نیاز اساسی یک نوع جامعه را که خراجی بود، منعکس می کردند. این خویشاوندی به نوبة خود اقتباس های متقابل را آسان می نمود.

 

     پس برای پیشرفت در پاسخ به سئوال (وجود یک سیستم یا سیستم ها) باید سه عنصر را ترکیب کرد: 1- تراکم مبادلات اقتصادی و انتقال های مازاد که در مجرای خود باز توزیع می گردد. 2- درجة تمرکز قدرت سیاسی و تنوع -ویژگی نسبی 3- استقلال سیستم های ایدئولوژیک

 

     استقلال سیستم های خراجی مختلف موجود روابط مبادلات اقتصادی و غیره میان آنها و حتی وجود مبادلات مهم را رد نمی کند. بدون مراجعه به این مبادلات، یعنی انتقال تکنولوژیها از هر نوع (قطب نما، باروت، کاغذ و ابریشم که نامش را به جادة مخصوص بخود داد، دستگاه چاپ، ادویه های غذایی چینی ایتالیایی شده! و غیره) و نیز بدون مراجعه به انتقال اندیشه های مذهبی (بوداگرایی که از هند به چین و ژاپن منتقل می گردد، اسلام که تا اندونزی و چین رسوخ می کند، مسیحیت که تا اتیوپی، جنوب هند و آسیای مرکزی گسترش می یابد) و غیره، درک وقایع و تحول های تاریخی بسیار نااستوار خواهد بود.

 

    البته، فراسوی این مبادلات که توانست این جا و آنجا مشکل های پایدار سرمایه داری آغازین را ایجاد کند، میان آنها (از چین و هند تا جهان اسلام، ساحل آفریقا و اروپای قرون وسطی) و به وسیلة آنها میان انتقال های مازاد- که شاید برای نقطه های مهم شبکة مبادلات جنبة قطعی داشت- پیوند بوده است. یقیناً تمرکز مازاد در سطح سیستم جهانی که با تمرکز دنیای معاصر قابل مقایسه باشد، وجود نداشت. دلیل آن اینست که تمرکز مازاد در این دوره اصولاً در پیوند با تمرکز قدرت عمل می کند و هیچ شکلی از یک « امپراتوری جهانی» یا حتی یک « قدرت جهانی» در مقایسه با آنچه که هژمونی بریتانیا در قرن 19 یا هژمونی ایالات متحد در عصر ما را تشکیل می دهد، وجود ندارد.

 

    از این رو، در زمینة « قطب بندی» در مقیاس جهانی میان دوره های پیشین (خراجی) و دنیای جدید سرمایه داری وجه تشابهی وجود ندارد. سیستم های پیشین با وجود نتایج مهمی که در معاملات بین خود کسب کرده بودند، قطب بندی کننده در مقیاس جهانی نبودند؛ هر چند در مقیاس منطقه ای به سود مراکز سیستم های منطقه ای (رُم، قسطنطنیه، بغداد، شهرهای ایتالیایی، چین و هند و غیره) قطب بندی کننده بودند. برعکس، سیستم سرمایه داری در مقیاس جهانی کاملاً قطب بندی کننده است و بنابراین واقعیت شایسته است که به معنای خاص کلمه سیستم جهانی توصیف گردد.

 

    به این دلیل متدولوژی پیشنهادی در زمینة تحلیل تأثیر متقابل میان سیستم های خراجی شاید به تجدید نظر دربارة داوری های «سُنّتی» در مورد « بربرها» ی مشهور که تاریخ نگاری القاء می کند، نیاز دارد. بربرها در آن وقت فضاهای کوچکی را در تصرف داشتند که حوزه های خراجی بزرگ فرهنگی را از هم جدا می کرد. آیا وظیفة این « بربرها» کاملاً همان بوده است که خواسته اند به آنها بسپارند؟ یعنی وظیفة صرفاً منفی « ویرانگر»؟ به عبارت دیگر، وظیفه فعال آنها در مبادلات فیمابین سیستم های خراجی، استعداد معینی در دست زدن به برخی ابتکارهای مؤثر به آنها بخشید که مخصوصاً هم کامیابی (نه فقط نظامی) آنها را در « متحد» کردن سرزمین های وسیع (امپراتوری چنگیزخان) نشان می دهد و هم نمایشگر استعداد آنها در اعتلای شان به جایگاه های مرکزی در سیستم خراجی (مانند وظیفه درخشان خوارزم در قرن های نخستین اسلام) و غیره است.

 

     آخرین مسئله به تنظیم فرضیة وجود یک سیستم جهانی در خلال تاریخ مربوط می گردد. آیا می توان پیش از قرن های چهارم و سوم پیش از میلاد از سیستم های خراجی و شبکه های قابل ذکر مبادلات سخن گفت؟ دست کم به سه دلیل زیر من چنین گمانی ندارم. الف- چونکه سیستم های اجتماعی بخش مهمی از بشریت هنوز از مرحله ای که من آن را همبودی Communautaire  توصیف کرده ام، عقب بوده اند. ب-  چونکه جزیره های کوچک تمدن با رسیدن به مرحله ای که دولت در آن شکل قابل تشخیص تبلور قدرت است، هنوز بیان ایدئولوژیک کامل خراجی را نیافته بود (رجوع کنید به توضیح های من پیرامون این موضوع در ارتباط با ایدئولوژی دنیای قدیم در « اروپا مرکز انگاری»). پ- چونکه تراکم روابط مبادلات میان این جزیره های کوچک هنوز ناچیز بود (این امر برخی اقتباس ها مثل اقتباس تکنولوژیک را که توانسته بود مسافت های ناشناخته را در نوردد، نفی نمی کند).

 

 6- انتقاد از تحول گرایی (Evolutionnisme)

 

     تزی که طبق آن همة جامعه های بشری در تمام زمان ها سیستم جهانی یکپارچه ای را در تحول دایمی تشکیل می دهند، بی آنکه سرمایه داری در این تحول گسست کیفی ایجاد کرده باشد، نهایتاً فلسفة تاریخی ای را پیش می کشد که مبتنی بر مفهوم رقابت است. البته، این تز با بررسی واقع گرایانه رویدادها نتیجه می گیرد که همة جامعه های سیاره در تمام دوران ها به شیوة معینی با یکدیگر در « رقابت» بوده اند. و این اهمیت نداشته است که آنها به دلیل وجود روابط و یا عدم وجود روابط میان خود آگاهی داشته باشند. وانگهی می دانیم که قوی تر جبراً پیروز می شود و خود را بر دیگران تحمیل می کند. در این سطح انتزاع تنها یک جهان وجود دارد چونکه یک بشریت وجود دارد. شاید حتی بتوان افزود که جامعه های « بازتر» که روابط گسترده ای با دیگران دارند، از شانس بیشتری در رقابت و قدرت مقابلة مؤثر در این عرصه برخوردارند، بر عکس، آنهایی که این رقابت را رد می کنند و با در خود تنیدن می کوشند شیوة زیستن خود را دایمی سازند، با این خطر روبرویند که پیشرفت های دیگران آنها را واپس زند و بنابراین واقعیت سرانجام در حاشیه قرار گیرند.

     این بحث نادرست نیست، اما بسادگی می توان تمیز داد که در سطح انتزاع بسیار بالایی قرار دارد. و بالمآل این سئوال واقعی را پیش می کشد که این رقابت چگونه بروز می کند. دو تاریخ دان بورژوا و فیلسوف تاریخ (برای نفی مارکس) به طور مصمم در این سطح انتزاع بسیار کلی قرار گرفته اند. آرنولد توین بی در این زمینه یک مدل عملی ارائه کرده است، که در دو اصطلاح « مبارزه جویی» و «پاسخ به مبارزه جویی» خلاصه می شود. به عقیدة من این مدل که برای همه زمان ها و مکان ها معتبر دانسته شده، چیزی به ما نمی آموزد که از پیش واضح نباشد. زیرا توین بی قانونی را پیشنهاد نمی کند که چرایی برپا شدن و یا برپا نشدن مبارزه جویی را توضیح دهد؛ بلکه به گزارش مورد به مورد واقعه اکتفا می کند. یک مقایسة تقریباً متضاد طبیعی این جا مطرح می گردد که اصول بدیهی اقتصاد بورژوایی موسوم به نئوکلاسیک («کمبود»، «سودمندی» و غیره) را که در اصطلاحات خاص خود تعریف شده و در طلب معتبر بودن برای تمام زمان هاست، در برابر بینش تاریخی شیوه های تولید متوالی کیفیتاً متفاوت قرار می دهد؛ بینشی که چارچوب های نهادی ویژه ای را تعیین می کند که « عقلانیت دایمی موجودات بشری» در آن به نمایش در می آید. به عقیدة من ژاک پیرن با نکته سنجی به مراتب عالی تر از توین بی تباین دایمی میان جامعه های «باز» («دریایی») و جامعه های « بسته» («قاره ای») را مطرح می کند و در توصیف گروه نخست به « سرمایه داری» (سومر، فنیقی، یونان، اسلام قرن های نخست، شهرهای ایتالیایی و غرب جدید) و توصیف جامعه های گروه دوم به « فئودالی» (از پارس باستان تا اروپای قرون وسطی) تردید روا نمی دارد. او هرگز شک نکرده است که برای آنچه که من آنها را « عناصر آغازین سرمایه داری» می نامم، جای تعیین کننده ای در پیشرفت های جامعه های « باز» قایل گردد و آنها را محرک رشد نیروهای مولّد اعلام دارد. او هرگز پنهان نکرده است که هدف تزِ او بی اعتبار کردن تجربه های « بسته» اتحاد شوروی و ارزش نهادن به دینامیسم دنیای آتلانتیک است. از این رو، پیرن، یقیناً با قابلیت، موفق گردید مبارزة دایمی میان گرایش سرمایه داری و گرایش فئودالی در جامعه های بشری را جانشین مبارزة طبقاتی سازد.

 

     من همواره بر این اعتقادم که اسلوب مارکس دقیقاً بخاطر این که انتزاع را در سطح مناسب قرار می دهد، برتر است. اندیشة شیوه های تولید بُعد مشخص واقعی اش را در تاریخ بازسازی می کند. اهمیت و طبیعت گسست سرمایه داری در این سطح نمودار می گردد. این گسست چنان است که به نظر من همانند دانستن رقابت میان جامعه های پیشین و رقابتی که درون سیستم جدید جهانی فرمانروا است. سخت نارواست. بدواً بخاطر این که رقابت پیشین بندرت از طیف آگاهی می گذشت. روی این اصل هر جامعه به شیوة خود خویشتن را « برتر» می دید و می پنداشت « به وسیلة خدایان خود حفاظت می شود»؛ حتی هنگامی که در مجاورت تهدید کننده دایمی شان بهترین آگاهی مطرح بود (وضع مسلمانان و صلیبی ها در جوار یکدیگر از این قرار بود). از سوی دیگر فاصلة میان جامعه های بزرگ خراجی پیش از سرمایه داری چندان نبود که برتری یکی بر دیگری واضح باشد. این برتری همواره اتفاقی و نسبی بود. پس از آن، هیچ چیز قابل مقایسه ای برای نشان دادن برتری مسلم جامعه های سرمایه داری بر دیگر جامعه ها وجود ندارد. از این رو، من برای وقوف به این برتری، اهمیت قطعی قایلم و بر پایه این واقعیت آغاز سرمایه داری را از سال 1943 می دانم. از این زمان است که اروپایی ها در می یابند که از این پس خواهند توانست جهان را فتح کنند و با اتکاء به آن خود را برای این کار آماده می کنند (بنگرید به توضیح های من دربارة این موضوع در اروپا مرکز انگاری). بنا بر تجربه-که البته بازیگران عصر از آن بی خبر بودند- می دانیم که « قویتر» کسی است که به مرحلة شیوة تولید کیفیتاً عالی یعنی سرمایه داری گام نهاده باشد. اضافه می کنم که در رقابت پیشین مسافت در کاستن آن عمل می کرد. شدت مبادلات میان روم و چین هر چه بوده باشد، من به این اعتقاد اشکال دارم که این عامل خارجی توانسته باشد اهمیت مشابه با اهمیت فاصله های بهره وری عصر ما داشته باشد. من گمان دارم که این دوری نسبی به عوامل دقیقاً درونی وزن نسبی قابل ملاحظة قطعی تری می داد. وانگهی، این علت خود وسیعاً موجب دشواری هایی شد که هر دو آنها (روم و چین) آگاهی به روابط نیروهای واقعی را احساس کردند. موضوع دیگر، مسئله رقابت در درون سیستم جدید جهانی است که آگاهی به آن به قدری حاد است که همچون ترجیع بند کسل کننده در بحث روزمرة قدرت ها خودنمایی می کند.

 

7- دورة تکوین سیستم خراجی جهانی

 

     شکلواره شماره یک مفهومی را توضیح می دهد که من دربارة « سیستم پیشین جهانی» (محدود به جامعه های نیمکرة موسوم به شرق: اروپایی، آسیایی و آفریقایی) به دست داده ام. سیستمی که در برگیرنده دوره هایی به درازای 18 قرن است. این دوره ها شکل بندی سیستم یونانی در خاورمیانه (300 پیش از میلاد)، تشکیل دولت هان در چین (200 پیش از میلاد)، تأسیس دولت های کوشان و موریا در آسیای مرکزی و هند (200 پیش از میلاد) را از رنساس اروپا (از 300 پیش از میلاد تا 1500 م) جدا می سازد. من ویژگی های

 

آنها را در ارتباط به آنچه که در پی می آید، خلاصه می کنم:

 

.

 

 

اول: همانطور که قبلاً گفته ام، همة جامعه های این دوره از نوع خراجی هستند. با اینهمه، میان این جامعه ها آنهایی که من آنها را « خراجی مرکزی» نامیده ام، از آنهایی که « خراجی پیرامونی» هستند، متمایزند. ویژگی گروه های نخست همانا تمرکز مازاد در مقیاس دولت بالنسبه قوی و باز توزیع آن زیر نظارت این دولت است؛ حال آنکه در شکل بندی های پیرامونی، ویژگی جنینی دولت (تقریباً حتی عدم وجود آن) موجب پراکندگی بسیار زیاد توزیع مازادی که توسط (فئودال های محلی) احتکار شده بود می گردد. تقابل مراکز- پیرامون ها این جا مشابه تقابل دنیای سرمایه داری نیست. در جهان (معاصر) سرمایه داری رابطة مورد بحث رابطه سلطه اقتصادی مراکز بر پیرامون است (که زیر سلطه اقتصادی گرد آمده اند). چنین رابطه ای در قدیم وجود نداشته است. شکل بندی های خراجی که زیر سلطه ارگان ایدئولوژیک قرار داشته اند، بنا بر درجة تکمیل تمرکز قدرت و تبلور آن در مذهب دولت، مرکزی یا پیرامونی هستند. در شکل بندی های مرکزی مذهب دولت با کیفیت مذهبی و هدف عمومی شکل مذهب یا فلسفة دولت را پیدا می کند و پیوندش با مذهب های منطقه ای ویژه روستایی دوره های پیشین که من آنها را « همبودی» توصیف کرده ام، قطع می گردد (بنگرید به طبقه و ملت). همزمانی شکل گیری جامعه های بزرگ خراجی در وجه کامل آن و پیدایش جریان های بزرگ مذهبی و فلسفی که طی دو هزار سال بر تمدن ها فرامانروایی داشته اند، برجسته و نمایان است. این جریان های مذهبی و فلسفی عبارتند از: یونان گرایی (300 ق. م)، مسیح گرایی شرقی، اسلام (600 م.)، زرتشت، بودا و کنفوسیوس ( هر سه 500 ق. م). به عقیده من، این همزمانی که به هیچ وجه نافی اقتباس های متقابل نبود و همواره به وسیلة روابطی که همة تمدن های خراجی بین خود حفظ کرده بودند، انتقال می یافت، جنبة اتفاقی ندارد، بلکه برعکس، یکی از پایه های رابطة منطقی با تز من « شیوة خراجی» مسلط به شمار می رود.

 

     شکل گیری جنبش های بزرگ فلسفی و مذهبی که با شکل بندی سیستم های خراجی در می آمیزد، نخستین موج عظیم انقلاب های تاریخ عمومی را به نمایش می گذارد و در بینشی با هدف عمومی که از افق های فکری « منطقه های روستایی» دوره های پیشین فراتر می رود، جلوه گر می شود. این انقلاب سیستم خراجی را به عنوان سیستم عمومی در مقیاس تمامی- یا تقریباً تمامی- بشریت برای 2000 تا 2500 سال بنیان می نهد. رنسانس (و انقلاب در مسیحیت که خود در آن سهیم بود) و بعد سه انقلاب بزرگ جدید: انقلاب فرانسه، روسیه و چین. دومین موج انقلاب های با اهمیت عمومی را که راهگشای مدرنیتة سرمایه داری و فرارفت احتمالی سوسیالیستی از آن است، نشان می دهند.

 

  از دید من حد اعلای « مدل» شیوة خراجی را چین ارائه می کند که به نظر می رسد بدون از سر گذراندن یک دورة تکوین طولانی (چون فقط هزار سال شانگ ها و تسوها  را از شکل بندی سلسلة هان جدا می کند) در شکلی بروز می کند که طی دو هزار سالی که سلسله هان را از انقلاب 1911 جدا می کند، نه در زمینة سازماندهی نیروهای مولّد و روابط تولید، نه در زمینة ایدئولوژی (که تنها بوداگرایی جانشین کنفوسیوس گرایی و تائوئیزم Taoism می شود) و نه در زمینة مفهوم های قدرت، به طور بنیادی تحول نیافت. تمرکز مازاد این جا در مقیاس یک جامعة وسیع به منتهی درجه بوده است. این تمرکز نه فقط در دوره های درخشانی که طی آن یگانگی سیاسی در مقیاس کشور قاره ای چین با سلسله های بزرگ متوالی (هان، تانگ، سونگ، یان، مینگ و کینگ) تحقق یافته بود و یا تقریباً تحقق یافته بود، بلکه حتی در دوران آشوب های درون سلسله ها در شرایط تقسیم این کشور میان چند قلمرو- که با اینهمه وسعت آن برای دورة مورد بحث قابل ملاحظه است، دیده می شود. همچنین در نخستین هزارة عصر ما، کره و ویتنام در پیرامون چین در یک سیستم خراجی مشابه شکل گرفتند و علی رغم استقلال سیاسی شان در برابر چین مدل سازماندهی و ایدئولوژی کنفوسیوسی خود را از آن تقلید کردند.

 

     در خاورمیانه، سیستم خراجی از زمان فتوحات اسکندر به شکل کامل در می آید. در این ارتباط من آگاهی به مفهوم شکل گیری های فلسفی و مذهبی متوالی یونان گرایی، مسیح گرایی و اسلام را پیشنهاد کرده ام (بنگرید به اروپا مرکزانگاری). با اینهمه، در این منطقه دورة تکوینی ریشه های دیرینه سال دارد که برای مصر و بین النهرین به پیش از 30 قرن، ایران و فنیقی و غیره به قبل از 10 قرن و یونان به پیش از 5 قرن باز می گردد. از سوی دیگر، یونان گرایی، مسیح گرایی و اسلام ترکیبی بوجود آوردند که عناصر مسلم هر یک از تشکیل دهندگان قبلی و حتی از طریق ایران عناصر هندی را اقتباس می کند. در این جا نیز تمرکز مازاد طی 2000 سالی که در پی می آید، چشمگیر است. در این تردید وجود ندارد که منطقه پس از یکپارچگی ناپایدار سیاسی زمان اسکندر تقسیم گردید. اما قلمروهایی که پس از تقسیم بوجود آمد، برای آن دوره از وسعتی قابل ملاحظه برخوردار بود. بعد این قلمروها میان امپراتوری های باز هم وسیع تر- امپراتوری بیزانس (300 تا 1400 م.) و امپراتوری ساسانیان (200 تا 600 م.)- تقسیم می شود و سپس بتدریج با توسعة خلافت اسلامی که از قرن هفتم میلادی شکل گرفت و قسطنطنیه را تا پایان دوران ما- در 1453- به تسخیر در آورد، دوباره متحد گردید. در این جا فضاهای تمرکز مازاد همواره وجود داشت. این تمرکز در سه قرن اول خلافت بسیار زیاد واز سال 1000 پس از فروپاشی خلافت به سود سلسله های عربی- بربر در شمال آفریقا و ترکی- ایرانی در مشرق و قسمت غربی آسیای مرکزی بالنسبه قابل ملاحظه بوده است. امپراتوری روم غربی در این تفسیر تاریخی مظهر توسعة مدل خراجی به سوی کرانه های مدیترانه غربی  شناخته شده است. امپراتوری روم از آن رو دارای اهمیت درجه دوم در مقیاس تاریخ عمومی است که ایدئولوژی خراجی را در شکل مسیح گرایی غربی به پیرامون « اروپا» منتقل کرده است. تفسیر اروپا مرکز انگارانة تاریخ، دستاوردهای آن را که فراسوی جزیرة ایتالیا در برابر فئودالی کردن وحشیانه (یعنی پراکندن سیستم خراجی) مقاومت نکرد، دگرگون جلوه داده است.

 

    سومین مرکز کامل خراجی، 200 سال پیش از میلاد در قارة هند از دورة موریا (Maurya) در پی روی کار آمدن دولت های کوشان (فرمانروا بر آسیای مرکزی جنوبی) و گوپتا پس از یک دورة طولانی تکوینی که با تمدن های منطقة سند (موهنجو- دارو و هاراپ Mohendjo - Daro et Harrap  2500 ق. م) شروع می گردد، تشکیل گردید. فتوحات اسلام از قرن 11 که جانشین دورة تخریب و پراکندگی (قرن های 7 و 9) گردید، دوباره به وسیلة غزنویان و سلاطین دهلی (1500 - 1200 م.) و سپس امپراتوری مغول (1800 - 1500 م.) یک تمرکز خراجی در مقیاس وسیع برقرار کرد؛ در حالی که دولت های هندویی دکان  Dekkan که آنها نیز خراجی بودند، قلمروهای قابل ملاحظه ای برای آن دوره بشمار می رفتند.

 

    در شکلوارة ما سه منطقه نشان داده شده که ویژگی پیرامونی آن در تمام، یا تقریباً تمام دورة مورد نظر (از 300 ق. م. تا 1500 م.) چشمگیر و نمایان است.

 

    اروپا (فراسوی منطقة بیزانس و ایتالیا)، یعنی نهایتاً اروپای « بربر» محصول پیوندی خراجی (به ارث رسیده از ایده آل امپراتوری رُم و جهان گرایی مسیحی) با بدنة اجتماعی وسیعاً سازمان یافته روی پایه های تجزیه شده همبود است. من این جا به تحلیلی باز می گردم که در این باره (در طبقه و ملت) ارائه داده ام. تحلیلی که همزمان پراکندگی در کنترل مازادها، که نمایشگر فئودالیسم (شکل ناکامل- پیرامونی- سیستم خراجی) است، و فروپاشی سیستم دولتی را، که جزئاً به وسیلة کلیسا تعدیل شده، مورد نظر قرار می دهد. اروپا به کُندی به سمت شکل خراجی که گواه آن تشکیل پادشاهی های خودکامه است، تحول می یابد. تشکیل این پادشاهی در اسپانیا و پرتغال پس از پایان دادن به اشغال عرب ها، در انگلستان و فرانسه از زمان جنگ صد ساله بوده است. اما این تأخیر بنا بر تز من یک امتیاز مؤثر بود که جهش کیفی زودرس رنسانس و سرمایه داری را آسان کرد (بنگرید به طبقه و ملت)

 

    ژاپن در منتهی الیه دیگر قارة اروپا- آسیا شیوة خراجی پیرامونی شبیه اروپا را داشته  است، که حتی پیش از آنکه میشیو موریشیما (Mishio Morishima) به تأیید تز من برسد، نظرم را جلب کرد. شکل تنزل یافته کنفوسیوس گرایی ژاپن و پراکندگی فئودالی که مقدم بر شکل گیری دیررس تمرکز سلطنتی از آغاز دولت تاکوگاوا takugawa  (1600 م.) است، گواه بر خصلت پیرامونی آن است. این خصلت این جا نیز رفاه نمایانی را نشان می دهد که ژاپن به اعتبار آن در قرن 19 به سرمایه داری گام نهاد (بنگرید به اروپا مرکز انگاری).

 

    آفریقای جنوب صحرا سومین پیرامون را تشکیل می دهد. این پیرامون در مرحلة همبودی برای تحول به سوی شکل های خراجی هنوز بسیار عقب مانده بود. در این مرحله تمرکزهای مازاد خراجی تنها در جامعه هایی با وسعت محدود عمل می نمود. از این رو پراکندگی همچون قاعده باقی ماند.

 

    وضعیت جنوب شرقی آسیا دو سویه است. به نظر من این جا می توان شکل بندی های خراجی نوع مرکزی و منطقه های پیرامونی را (که بنا بر پراکندگی مازاد مشخص می شوند) تمیز داد؛ هر چند آنها فضاهایی ناچیزتر از فضاهای شکل بندی های آسیا داشته اند. امپراتوری خمر Empire Khemer و جانشینان تایی thai، بیرمانیایی، کامبوچیایی آن از قرن 6 و محتملاً قلمرو حکومتی ماجاپاهیت Majapahit در اندونزی از قرن 8 جزء نوع اول محسوب می شوند. برعکس، به عقیدة من، جامعه های سازمان یافتة مالزی و اندونزی که در دولت های زیر نفوذ هندوگرایی (از قرن پنجم) و سپس اسلام شکل گرفته به خانوادة پیرامونی تعلق دارند. آنها بنا بر پراکندگی مازاد جمع آوری شده در مقیاس دولت هایی با وسعت بسیار ناچیز و نسبتاً متعدد و شکننده پراکنده بودند.

 

    منطقة آسیای مرکزی وضعیتی خاص داشت. خود منطقه در مرزهایش کمتر از دیگر منطقه ها مشخص مانده است. در دوره ای زودرس دولت هایی با وسعت مهم چون امپراتوری کوشان در آنجا بوجود آمد که خط ممتد خاورمیانة یونانی و ساسانی و بعد اسلامی را به هند و چین متصل می نمود. منطقه در دورة چنگیزخان (1300 م.) به مرکز ثقل امپراتوری وسیع تبدیل شد. این منطقه چه پیش و چه پس از شکل گیری این امپراتوری در مدار اسلامی قرار داشته است. شیوه های سازماندهی آنها از سرشت خراجی بود که این جا و آن جا (هنگامی که ابراز قدرت متمرکز در مقیاس بزرگ اجازه می داد)، پیشرفته و یا در نتیجة پراکندگی « فئودالی» در حد نازل بود. اما ویژگی مهم منطقة بنا بر موقعیت جغرافیایی آن، تزانزیت ناگزیر مبادلات شرق و غرب (چین، هند، خاورمیانه و فراسوی پیرامون های سیستم) بود. در رقابت با راه دریایی دور، به اقتضای زمان، راه قاره ای اهمیت خود را مسلماً خیلی دیرتر، یعنی از قرن 16 از دست می دهد.

 

 در شکلواره شمارة 2 مرکزها با مستطیل ها و پیرامون ها با دایره ها نشان داده شده اند:

 

 

 

 

Schéma: Le système de monde tributaire - 300 av. K. C. 1500 ap. J.C.

 

 

 دوم: در تمامی دورة هیجده قرن مورد نظر، همة جامعه هایی که در شکلواره نشان داده شده اند، نه تنها از وجود متقابل یکدیگر، بلکه از هر نوع روابط مبادله (تجارت و جنگ، تقلید تکنولوژیک و فرهنگی) بسی عمیق تر از آنچه که معمولاً می پندارند، کاملاً آگاه بودند. در این مفهوم بسیار کُلی می توان از « سیستم جهانی» سخن گفت؛ البته بی آنکه طبیعت آن را با طبیعت سیستم جهانی معاصر (سرمایه داری) درآمیزیم.

 

    من این روابط را در شکلواره با 11 پیکان نشان داده ام. البته، شدت جریان داد و ستدها که هر یک از این پیکان ها نشان می دهند، در زمان و مکان به طور قابل ملاحظه تنوع یافته است. اما مخصوصاً پیوستگی آنها با دینامیسم خاص درونی سیستم های متفاوت خراجی که آنها را مرتبط می سازد و من روی این موضوع تأکید دارم، نه تنها به طور اساسی متفاوت با پیوندی است که « روابط بین المللی» سیستم جدید جهانی را توصیف می کند، بلکه از یک شکل بندی خراجی تا شکل بندی خراجی دیگر به طور متفاوت عمل کرده است.

 

     برای درک روشن آن، من چهار مجموعه روابط را مطرح می کنم:

 

     الف- روابطی که سه مرکز بزرگ (A - روم و بیزانس- امپراتوری ساسانی، خلافت،  B- چین، C- هند) میان خود حفظ کردند، به ترتیب با پیکان 1 (خاورمیانه- چین از راه شمال آسیای مرکزی)، پیکان 2  (خاورمیانه- هند از راه جنوب آسیای مرکزی) و پیکان 3 (خاورمیانه- هند از راه دریا) نشان داده شده اند. بدون شک، این روابط تنها بنا بر ثروت و قدرت نسبی مراکز مورد بحث، دست کم در دوره های درخشان تاریخ آنها از همه عمیق تر بوده است.

 

     ب- روابطی که مرکز عربی- ایرانی اسلامی با سه پیرامون (اروپا، آفریقا، جنوب شرقی آسیا) حفظ کردند به ترتیب با پیکان 4 (راه دریایی خاورمیانه- مالزی، اندونزی)، پیکان 5 (راه فراز صحرای آفریقای شمالی- ساحل آفریقا)، پیکان 6 (راه دریایی خاورمیانه- ساحل شرقی swahili آفریقا) و پیکان 7 (خلافت و بیزانس- اروپا) نشان داده شده اند. مبادلات مورد بحث (به دلیل فقر نسبی پیرامون ها) کمتر از مبادلات پیشین شدت داشته و به ویژه نامتقارن بوده اند (مفهومی که من آن را با نابرابری خاص و روابط مراکز- پیرامون های دنیای جدید در نمی آمیزم. این روابط تشکیل دولت ها در صحرای آفریقا و شرق آفریقا و نیز در مالزی و اندونزی را  به طور چشمگیر شتاب داده اند (بنگرید به طبقه و ملت) و از این طریق راه را به روی اسلامی کردن این منطقه ها گشوده اند (بدین ترتیب اسلام بنا بر قدرت خاص جامعة خراجی جانشین مذاهب قلمروهای محدوده گذشته می گردد). این روابط، همچنین به پیدایش شهرهای تجاری ایتالیا تحرک بخشیده و بدین ترتیب به توسعة نفوذ تجاری در تمام اروپای فئودالی شتاب داده است.

 

     پ- روابطی که مرکز چینی با پیرامون ژاپنی (پیکان 8) وپیرامون جنوب شرقی آسیا (پیکان 9) حفظ کرد، از همان نمونه روابط قبلی بود. من این جا به پیکان 11 اشاره می کنم که ارتباط مستقیم مستقر میان چین و اروپا را البته با استفاده از راههای آسیای  مرکزی بدون عبور از کانال مرکز خلافت اسلامی نشان می دهد. این ارتباط مستقیم تنها در یک دورة نسبتاً کوتاه در چهارچوب صلح مغول (امپراتوری چنگیزخان در قرن سیزده) برقرار گردید. البته، این ارتباط برای تاریخ بعدی نقش قطعی ایفا کرده است؛ زیرا به اروپا امکان داد که تکنولوژی های مهم چین (باروت، چاپ، قطب نما و غیره) را اقتباس کند. در این زمان اروپا برای این اقتباس و جهش کیفی سیستم خراجی پیرامونی (فئودالی) به سرمایه داری به بلوغ لازم رسیده بود. از سوی دیگر، پس از مدت کمی اروپا راه دریایی را جانشین همة شکل های پیشین حمل و نقل در مسافت طولانی می کند و بدین وسیله روابط مستقیم میان خود و هر یک از منطقه های دیگر جهان (آفریقا، هند، چین و جنوب شرقی آسیا) برقرار می کند و به اعتبار آن آمریکا را « کشف» و سپس فتح می کند.

 

     ت- روابطی که مرکز هندی (بودایی و هندویی) با پیرامون های جنوب شرقی آسیا « پیکان 10» حفظ کرده بود، مشابه با نوع روابط چین- ژاپن بود.

 

     به نظر واضح می آید که شدت نسبی جریان « دادو ستدهای خارجی» نسبت به جمعیت های مختلف گردآمده در شکل بندی های منطقه ای مورد نظر، بطور قابل ملاحظه از یک منطقه تا منطقه دیگر متفاوت بود. سه منطقه مرکزی کلیدی A، B، C (خاورمیانه، چین و هند) از حیث وزن اقتصادی نمایشگر شماری از عناصری است که هر یک از منطقه های دیگر را تشکیل می داد. پس اگر حجم مازاد متمرکز درهر یک از این منطقه های مرکزی کلیدی با شاخص 1000 سنجیده شود، شاخص هر یک از دیگر منطقه ها (اروپا، آفریقا، ژاپن، آسیای  مرکزی، جنوب شرقی آسیا) نباید از 100 فراتر رود. به علاوه، تنها یک بخش، محتملاً به نسبت کمتری (شاید 10 تا 20%) این مازاد می توانست موضوع مبادلات مسافت طولانی باشد.

 

     مثلاً چهار پیکان مربوط به چین (پیکان بزرگ 1 و پیکان های کوچک 8 و 9 و پیکان فرعی 11) « ارزش» شاخص درجة 100 (10 درصد مازاد تولید شدة چین) را نشان می دهند. سه پیکان مربوط به هند (دو پیکان بزرگ 2 و 3 و پیکان کوچک 10) از شاخص 50 تا 70 فراتر نبودند. همة تاریخ دانان این واقعیت را خاطرنشان کرده اند که مبادلات « خارجی» این دو جمعیت قاره ای نسبت به حجم تولیدشان فرعی بود.

 

     برعکس، وزن مبادلات خارجی برای منطقه A که یگانه منطقه دارای رابطة مستقیم با همة منطقه های دیگر است، بسیار نمایان بنظر می رسد. مبادلات منطقه با پیرامون های اروپا (پیکان 7، آفریقا (پیکان های 5 و 6) و جنوب شرقی آسیا (پیکان 4) را به پیکان های 1، 2، 3 می افزایند که مبادلات A با B و C با ارزش شاخص کل: 115 در فرض ما)را  نشان می دهند، افزوده می شود. مجموع می تواند از درجة ارزش شاخص 25 باشد. پس در مجموع، مبادلات خارجی این جا ارزش شاخص 140 (20% مازاد) را نشان می دهند. همچنین، سهم مبادلات خارجی برای هر یک از پیرامون ها نسبتاً زیاد است. شاخص آن به ترتیب برای اروپا 20، آفریقا 10، جنوب شرقی آسیا 20 و ژاپن 20 است که 20 تا 30% مازاد تولید شده در این منطقه ها را در بر می گیرد. همچنین جریان دادوستدهایی که از راه آسیای مرکزی تزانزیت می شد (پیکان 1، 2 و 11) از درجة شاخص 100، حجم بالا و حتی حجم مازاد تولید شده در محل را نشان می دهد.

 

     ارزش شاخص هایی که به حجم مازاد تولید شده در هر منطقه و به حجم مبادلات متبلور در هر یک از پیکان های نمادی نسبت داده می شود، برای فهم درجه های کمیت نسبی از جانب ما ابداع شده اند. بر عهدة تاریخ دانان است که آن را به وجه مطلوب تر تدوین کنند. با توجه به این نقص (که چیزی در این زمینه به دست نیامده)، رقم هایی که من آن را ارائه می دهم، درجه های کمیتی را تشکیل می دهند که از نظر من قابل قبول است و می توان آن را در شکلواره شماره 3 زیر ملاحظه کرد.

 

.

 

 

    موقعیت جغرافیایی به منطقه مرکزی کلیدی A وظیفة استثنایی بی رقیبی تا عصر جدید بخشید؛ یعنی تا هنگامی که اروپا با تسلط بر دریاها توانست اجبارهای جغرافیایی موصوف را برطرف کند. در واقع این منطقه مستقیماً با همة منطقه های دیگر (چین، هند، اروپا و آفریقا) تماس داشت و از این حیث یگانه بود. این منطقه طی دو هزار سال گذرگاه اجباری اروپا به چین، هند و آفریقا بود. از سوی دیگر، منطقه در زمینة جغرافیایی (که از کرانه های مراکشی آتلانتیک تا دریای آرال، پامیر، دریای عمان گسترش یافته بود و ثبات بلوک قاره ای چون چین و هند را نداشت) و نیز در ارتباط با مردم تشکیل دهندة آن که نتیجة تکثیر سریع زودرس تمدن های بسیار قدیمی (مصری، سومری، آشوری، بین النهرینی، ایرانی، هیتی، فنیقی و یونانی) بود و به زبان های خانواده های مختلف (سامی، حامی، هند و اروپایی) سخن می گفتند، از همگونی نسبی نظیر چین و هند برخوردار نبود. فتوحات اسکندر و پیروزی ترکیب تمدن یونانی بیداری جمعی ای را برانگیخت که بعد با مسیح گرایی (که در مرز ساسانی متوقف ماند) و سپس مخصوصاً به وسیلة اسلام تقویت شد. به عقیدة من یکی از رمزهای کامیابی اسلام ناشی از آن است که منطقه در مدت کوتاه سه قرن اول هجری شکل قطعی اش را به وجود می آورد. در نتیجه آن سه لایة متواتر از اقوامِ به اسلام گرویده تشکیل می شود: عربها از آتلانتیک تا خلیج ایرانی ها از زاگرس تا پاکستان، ترکها در آناتولی و در مجموع ترکستان از بحر خزر تا چین. از این رو، اسلام نه تنها اقوام « شرق» موسوم به کلاسیک را متحد کرد، بلکه همزمان آسیای مرکزی را که گذرگاه اجباری برای رفتن به چین و هند بود، به هم پیوند داد. به گمان من این کامیابی علی رغم همة کشمکش های محلی بر سر منافع سیاسی که تاریخ این جا نیز مانند جاهای دیگر به آن گواهی می دهد، مدیون این واقعیت است که اسلام توانست همبستگی معینی به وجود آورد و احساس هویت ویژه ای را در برابر « دیگران» یعنی دقیقاً در برابر چینی ها، هندی ها، اروپایی ها و آفریقایی ها برانگیزد که اُمت مسلمان در هر یک ازمرزهایش با آنها روبرو بود. در آسیای مرکزی، کامیابی اسلام وحدتی منطقه ای بوجود آورد که تا آن زمان سابقه نداشت. زیرا تمدن در این منطقه، که از راه آن ارزش های عالی محتملاً با ارزش های ایجاد شده به عنوان مازاد تولید محلی تزانزیت می شد، بستگی به ظرفیت جلب بخشی از جریان داد و ستدهای ترانزیتی در گذرگاه داشت.

 

     اهمیت روابط با دیگران برای تمام منطقة مرکزی کلیدی A و پیوند آن با آسیای مرکزی به سیستم اجتماعی آن خصلت ویژه ای می بخشد که من آن را « خراجی- سوداگر» نامیده ام و این به نوبة خود اهمیت شکل های سرمایه داری آغازین (روابط کالایی، کارمزدی، مالکیت خصوصی) درجامعه های خراجگیر دنیای اسلامی عرب را نشان می دهد. از سوی دیگر، توسعة اسلام در فراسوی این منطقه یعنی فتح تدریجی پیرامون های آفریقایی و جنوب شرقی آسیایی آن خود منطقه را نیز در رابطة تنگاتنگ با دینامیسم سوداگرانه اش قرار داد (بنگرید به ملت عرب، طبقه و ملت)

 

     سوم: سیستم جهانی که در بالا پیرامون 18 قرن پیش از رنسانس توضیح داده شد، همانند سیستم مدرنی که (طی زمان) جانشین آن می گردد، نیست. گفتگو از سیستم قدیم در کلیت زمانی و مکانی یا حتی در ترکیب عربی- اسلامی آن به عنوان « سلف» سیستم مدرن فریبنده است؛ زیرا یا مسئلة فقط عبارت از یک چیز پیش پا افتاده- توالی در زمان- است، یا القاء این مطلب است که گسست کیفی وجود نداشته، بلکه مسئله تنها عبارت از رشد کمی و « جابجایی» مرکز ثقل. سیستم از کرانة جنوب مدیترانه به ساحل شمالی آن (شهرهای ایتالیایی) و سپس سواحل آتلانتیک بوده است. آنچه به صیقل دادن موضوع اساسی باز می گردد، دقیقاً تغییر کیفی در طبیعت سیستم است: یعنی قانون ارزش جهانی شده تنها بر دینامیک سیستم مدرن فرمان می راند نه بر دینامیک سیستم خراجی. این جهانی شدن ارزش، یگانه ضامن شکل گیری تناقضاتی است که از این پس در مقیاس جهانی عمل می کند (یک مرکز- که خود مرکب از مراکز ملّی است که از حیث تاریخی بدین سان شکل گرفته- و پیرامون ها که همه از حیث اقتصادی وابسته به این مرکزند) و در طی تمام پنج قرن تاریخ سرمایه داری و بنا بر همة افق های مرئی یا قابل تصور در چارچوب قوانین پایدارش موجب تمایز فزایندة دوره به دوره میان مرکز و پیرامون ها می گردد. این جا هیچ چیز قابل مقایسه با موازنه ای که طی 2000 سال به طور پایدار میان منطقه های مرکزی کلیدی عصر خراجی برقرار شده بود، وجود ندارد.

 

     این تفاوت کیفی مانع از آن است که از « وابستگی متقابل» - نابرابر- عناصر مختلف تشکیل دهندة سیستم پیشین در روابطی مشابه با روابطی که بر دنیای جدید فرمان می راند، سخن گوئیم. منطقه های کلیدی A، B و C یقیناً با یکدیگر (و دیگر منطقه ها) در ارتباط بوده اند. این نکته باقی می ماند که نشان دهیم که این « وابستگی متقابل» اساسی بوده است. وجود توازی در تحول آنها دلیل ویژگی قطعی « روابط» شان نیست. این توازی فقط خصلت عمومی قوانینی را بازتاب می دهد که بر تحول اجتماعی همة بشریت (که « ویژگی» هایشان در جای خود باقی است) فرمان می رانند. همزمانی احتمالی « پیشرفته ها» و « عقب مانده ها»، « ترقی» و «زوال» دولت های گذشته نمی تواند همچون امری بدیهی خود را تحمیل کند. نظر اجمالی به شکلواره شماره 4 که تاریخ موازی سه مرکز کلیدی و دیگر منطقه ها را رسم می کند، نشان می دهد که این همزمانی صرفاً یک تصادف محض است. پیرن (Pierren) قبلاً همزمانی میان زوال امپراتوری روم و امپراتوری سلسله هان  را که بعد آ. ژ. فرانک هم آن را تکرار کرد، یادآور شده بود. ولی زوال روم مصادف با پیشرفت بیزانس، ساسانی و دولت کوشان بود و زوال سلسله هان ها از سال 600  (در بحبوحة دورة بربر در غرب) با ترقی سلسلة تانگ ها و سه قرن زودتر زوال سلسلة گوپتاها (آنهم بر حسب تصادف) با ترقی اسلام مطابقت دارد. هیچ چیز امکان نمی دهد که سیکل های « عام» پیشرفت و زوال را بیرون کشیم. وانگهی، اصطلاح زوال این جا فریبنده است. مسئله عبارت از زوال یک شکل سازماندهی دولتی در نظام مفروض است، حال آنکه در اکثر موارد در زمینة رشد نیروهای مولد چنین چیزی مطرح نیست. من بیشتر زیر تأثیر عکس آن بوده ام؛ یعنی تداوم تاریخ های طولانی موازی از رُم- بیزانس- ساسانی- اسلام تا عثمانی ها و صفویه ها، از سلسله موریا تا سلسله دولت مغول، از سلسله هان تا مینگ و کینگ که در آنها تغییرات کیفی اندک بود، ولی پیشرفت کمی روی همان پایه های سازمانی (خراجی) دیده می شود. این مسئله به هیچوجه نافی آن نیست که در بررسی تحولات محلی بتوان به تفسیر این یا آن ترقی سیاسی (زوال)- همواره نسبی- پرداخت که در آن « روابط خارجی» بنا بر اوضاع و احوال ویژه توانسته است به طور اتفاقی نقشی ایفاء کند. مضافاً هیچ چیز مشابهی با « سیکل» های اقتصاد سرمایه داری در آن ها وجود ندارد که مانند جهانی شدن قانون ارزش که پایة اقتصاد سرمایه داری است، اهمیتی واقعاً جهانی داشته باشد.

 

    من تفسیری دربارة این مسئله (در طبقه و ملت) ارائه داده ام که طبق آن جهش کیفی، نخست در پیرامون خراجی (اروپا)، نه یکی از مراکز (A، B یا C) آن- و سپس در پیرامون دیگر (ژاپن)- صورت گرفت. تفسیر من مبتنی بر متمایز کردن انعطاف پذیری پیرامون ها و انعطاف ناپذیری مراکز است. یعنی در چارچوب منطق ویژة عام تحول جامعه ها (یا « رشد نابرابر») شکل عام تحول همسان در راستای خود باقی می ماند. من فکر می کنم که این تفسیر رضایت بخش تر از تفسیرهایی است که بینش های مختلف « اروپا مرکز انگاری» مسلط مطرح کرده اند (بنگرید به اروپا مرکز انگاری). همچنین من آن را رضایت بخش تر از تز پیرن  می پندارم که مبتنی بر تباین دایمی « سرمایه داری» (مترادف با « گشایش»، مخصوصاً در زمینة « دریایی») و « فئودالیسم» (مترادف با « بستگی» مخصوصاً « قاره ای» است. این تز که وجه دیگری از انحراف اروپا مرکز انگاری است (و « معجزة اروپایی» را بنا بر گشایش راه دریایی منطقه « توضیح می دهد») و تز آ. ژ. فرانک (که در نهایت نزدیک به آن است) ویژگی مدرنیته سرمایه داری را نفی می کنند.

 

 

   البته، شکل گیری سرمایه داری در اروپا که نتایج ویژه ای برای تحول بعدی سایر منطقه ها داشته است، تاریخی معین دارد ( این تحول با ضربه های سحرآمیز در 1493 بوجود نیامده است). پیشرفت شهرهای ایتالیایی که سرچشمة این تحول به شمار می رود به نوبة خود محصول پیشرفت خراجی- سوداگری منطقة عربی- اسلامی بوده است. یعنی هنگامی که پیشرفت ایتالیایی در منطقة پیرامونی (اروپای فئودالی) عمل می کند، موجب شتاب دادن آهنگهای شکل گیری سیستمی کیفیتاً عالی تر از سیستم جامعه های خراجی بسیار پیشرفته پیشین در اروپا می شود. من نظرم را دربارة دینامیک که با ضعف دولت ارتباط دارد و فضای مستقلی برای طبقة واقعی جدید- بورژوازی- و اتحاد دولت با این طبقه برای فرارفت از پراکندگی فئودالی بوجود می آورد و دولت خودکامة سوداگر جدید را بنیان می نهد و غیره به تفصیل بیان کرده ام (بنگرید به طبقه و ملت). نتیجة عمومی شکل گیری جدید اروپا (سرمایه داری، نه خراجی) آشکار است. این شکل گیری تحولات جامعه های دیگر جهان را که به تدریج در سیستم جدید پیرامونی می شوند، مانع می گردد. البته، از سوی دیگر، شکل گیری سرمایه داری اروپا، خصومت ویژه نسبت به منطقه عربی- اسلامی را در پی داشته است. این جا باز به بررسی ای باز می گردم که پیشتر دربارة موقعیت ویژة جهان اسلام در سیستم پیشین انجام داده ام. اروپا برای برقراری روابط مستقیم با بقیة جهان به سود خود، می بایست موقعیت انحصاری و واسطگی اجباری که جهان اسلام از آن سود می جست، در هم شکند. از جنگهای صلیبی که بیدرنگ در پی گشوده شدن جاده اروپا- چین بنا بر صلح مغول در عصر چنگیز درگرفت، خصومت مورد بحث تا دوران ما ادامه یافت و همواره با رفتار ویژه عصبی نسبت به مسلمانان خود را نشان داده و متقابلاً عکس العمل مشابه آنان را در پی داشته است. نهایتاً برای در هم شکستن انحصار واسطگی اجباری منطقه است که اروپایی ها به دریاها رو می آورند. این انتخاب آنطور که پیرن فکر می کند در « جغرافیا ثبت نشده» است.

 

     چهارم: بررسی های انجام گرفته دربارة دو هزارسالگی خراجی در مورد دوره های پیشین معتبر نیست: از یک سو، جامعه های متمدن شناخته شدة این دوره ها- و به طریق اولی جامعه های بربر-گاه متفاوت با جامعه های دورة خراجی سازمان یافته اند. از سوی دیگر، شبکة روابطی که آنها میان خود حفظ کرده بودند، متفاوت با شبکه ای است که ما در شکلواره و جدول 2 نشان داده ایم.

 

     بدون شک اطلاعات علمی از گذشته که ما در اختیار داریم هراندازه از حیث زمان به عقب برویم از استحکام کمتری برخوردار است. با اینهمه، به نظر می رسد که می توان دو خط فکری (فلسفه های تاریخ) را در رابطه با دوره های « پیش از خراجی» از یکدیگر تمیز داد.

 

    تز پیرن که در این نقطة اساسی با دیدگاه مورد قبول آ. ژ. فرانک شباهت دارد، نه تنها برای حدود 300 ق. م. و نیز برای حدود و عصر مسیحی یا پایان امپراتوری روم (پایان دورة باستان بنا بر رساله های متداول) گسست کیفی قایل نیست، بلکه گسست کیفی جداکنندة « عصر مدرن» از دوره های پیشین را به رسمیت نمی شناسد. به عقیدة پیرن همان تباین و تخالف (جامعه های باز، دریایی و « سرمایه داری» در برابر جامعه های بسته، قاره ای و « فئودالی») دوره های تاریخ بشریت را توصیف می کند. مثلاً، سومر، فنیقی، یونان باستان به گروه اول و مصر و ایران به گروه دوم تعلق دارند. از سوی دیگر، پیرن - مانند آ. ژ. فرانک- روی روابط مبادله که جامعه های هر چند دورافتاده میان خود حفظ کردند (مثلاً روی مبادلات سومر- تمدن هندو، مصر، کرت، فنیقی- یونان) تأکید می ورزد. تز پیرن مانند تز آ. ژ. فرانک مبتنی بر یک فلسلفة تاریخ خطی است که بر اساس آن پیشرفت کمی و مداوم، بدون دگرگونی های کیفی است. در زبان فرانک این را « تراکم تجمّع» می گویند: تز مارکسیسم « قراردادی» برعکس، سه مرحله تمدن متفاوت کیفی: بردگی، فئودالیته و سرمایه داری را تمیز می دهد. من این جا در زمینة مارکس شناسي و این که آیا این تز واقعاً تز مارکس (و انگلس) است و تا چه مقیاسی مربوط به آنهاست و یا مربوط به دخل و تصرف مارکسیسم بعدی است، بحث نمی کنم. طبق این تز، رویهم رفته همه جامعه هایی که در جدول 4 به ثبت رسیده اند، « فئودالی» هستند. اروپا از پایان امپراتوری روم، خاورمیانة بیزانسی و اسلامی از زمان شکل گیری شان، هند از سلسلة موریا و چین از عصر هان. در مقابل، گفته می شود که همة آنها قبلاً از مرحلة برده داری گذشته اند. در این مفهوم از راه قیاس تز مرحله برده داری در چین (از شانگ ها تا هان ها)، در هند (تمدن های هندو و تمدن های آریایی ها) و در خاورمیانه (بین النهرین) را مطرح می کنند. می گویند نشانه های وجود برده داری و دیرتر کشف همزمانی آن با تجربة شکل های اجتماعی همبود در برخی منطقه های آفریقایی، دلیلی در زمینة گذار از مرحلة برده داری فراهم آورده که می تواند جوابگوی انتظار عمومی باشد.

 

     من با این دیدگاه هم رأی نیستم (بنگرید به طبقه و ملت) و در برابر آن تز زیر را قرار داده ام:

 

     الف- شکل عام جامعة طبقاتی که جانشین شکل های همبودی پیشین می شود، شکل جامعه خراجی است.

 

     ب- شکل فئودالی قاعدة عام نیست، بلکه تنها شکل پیرامونی شیوة خراجی است.

 

     پ- موارد شکل عام خراجی متفاوت اند (کاست ها، دولت ها به مفهوم اروپایی دوره های فئودالی، Stande، همبودهای دهقانی تابع بوروکراسی دولت و غیره)

 

     ت- شکل برده داری به هیچ ضرورت عام پاسخ نمی دهد و در اغلب خط سیرهای تاریخی (مصر، هند و چین) حضور ندارد. این شکل هیچ رشد مهمی را جز در پیوند با اقتصاد کالایی نشان نمی دهد و بنابراین واقعیت در عصرهای مختلف رشد نیروهای مولد وجود دارد (برده داری یونانی، رومی و بردگی در آمریکا تا قرن 19).

 

     در این صورت آیا زمان های پیشین با « گسست خراجی» که در شکلوارة شماره 4 نشان داده شده از بقیة تاریخ پیش از سرمایه داری متمایز نمی شوند؟ مخصوصاً مصر که نمونة یک جامعة خراجی را ارائه می دهد و تاریخ آن از 3000 سال پیش از شکل گیری تمدن یونانی شروع می شود، فارغ از بردگی بوده است. آشور، بابل، ایران هخامنشی، محتملاً هند پیش از موریا و چین قبل از هان گاه عملاً بردگی را به اجرا در آورده بودند، اما بی آنکه این بردگی شکل اصلی بهره گیری از کار مولد را تشکیل داده باشد. ماحصل آن این که بنا بر تز من جامعة خراجی حقیقتاً به صورت کامل خود تنها هنگامی شکل گرفت که یک ایدئولوژی مذهبی عمومی را بوجود آورد. این ایدئولوژی مبتنی بر ارزش های اخلاقی بود که از ایدئولوژی های خویشاوندی و مذاهب قلمرو محدود خاص مرحلة همبودی پیشین فراتر می رود. در این دورنما زرتشت، بودا و کنفوسیوس بیانگر شکل گیری خراجی اند. حتی این جا من ترجیح می دهم از « دورة کمون» یا اگر مایلیم، از « گذار شکل های همبودی به شکل خراجی» سخن گوییم. شاید این گذار ساده و سریع در چین، در هند به سبب حمله آریایی ها که تمدن های هندویی را ویران کردند، پیچیده تر بود. در خاور میانه تنوع اقوام و خط سیرها و همچنین تأثیر متقابل آنها بر یکدیگر اینطور القاء می کنند که منطقه را به عنوان یک « سیستم» بنگریم. من بلوغ پیش رس خراجی مصر و ویژگی سوداگری در یونان برده داری را که اهمیت ویژه ای به ترکیب تمدن یونانی بخشید و بر انقلاب های مسیحی و اسلامی که حقیقتاً یگانگی منطقه را تأمین کردند، مقدم بود. در این چارچوب قرار می دهم.

 

    آیا فشردگی روابط مبادله میان جامعه های دوره های دوردست مورد اشاره امکان می دهد که از « یک سیستم» سخن به میان آوریم؟ من در آن تردید دارم. از آن رو که جامعه های متمدن، یعنی پیشرفته در گذار به شکل خراجی هنوز جزیره هایی کوچک در اقیانوس شیوه های همبودی هستند. خط سیرها حتی هنگامی که مشابه اند، نشان نمی دهند که جامعه های مورد بحث یک سیستم را تشکیل می دهند، بلکه فقط صحت قوانین عام تحول را به اثبات می رسانند.

 

 پی نوشت:

 

1- به تعبیر سمیرامین شیوة تولید « خراجی» (tributaire ) به شیوة تولیدی گفته می شود که برای پایداری همبود یا جماعت Communauté روستایی یک دستگاه اجتماعی و سیاسی بهره کشی را  به منظور اخذ خراج (tribut) به خدمت می گیرد. شیوة تولید خراجی یک شکل بسیار بغرنج است که شکل بندی های طبقاتی پیش از سرمایه داری را نشان می دهد. ما آنها را به ترتیب متمایز می کنیم: الف) شکل های پیش رس . ب) شکل های تحول یافته مانند شیوة تولید فئودالی که در آن همبود روستایی مالکیت ممتاز زمین را به سود اربابان فئودال از دست می دهد. همبود در وضعیت همبود خانواده ها باقی می ماند.

 

1- نظام قدیم، به نظام پیش از انقلاب 1879 گفته می شود. مترجم.

 

2- Mercantilisme

 

  

نقش آسیای مرکزی در سیستم خراجی

 

دنیای باستان

 

     در فصل  I،  بررسی جامعه های دنیای باستان را برای تمام دوران 20 قرن مورد نظر به عنوان مجموعه ای از جامعه ها که نمایشگر مشخصّه های مشترک اند، پیشنهاد کرده ام و آن ها را شکل های مرکزی و پیرامونی شیوة تولید خراجی نامیده ام. این جامعه ها در یک سیستم بر پایة مبادله های فشرده از هر نوع با هم پیوند دارند. من آن جا خوانندگان را به آن چه که سیستم های مفهومی پیشنهادی برای تحلیل شیوة تولید خراجی است، بازگشت می دهم و نتیجه گیری هایم را در یک شکلواره و دو جدول خلاصه کرده ام. حجم های مبادله ها بین مرکزها و پیرامون ها در این شکلواره را نشان داده ام. این شکلواره تزانزیت از راه آسیای مرکزی («جاده های ابریشم») برای هر یک از جاده های مهم مورد استفاده ارزش یابی و توسط 11 پیکان شکلواره مشخص شده است.

 

     دورة ترسیم شده نزدیک به 20 قرن را در بر می گیرد که در جریان آن آشکارا وزنة نسبی هر یک از منطقه ها (مرکزهای A، B و C، پیرامون ها) مشخص شده و بنابراین، همان طور مبادله های خارجی شان تحول یافته است. شاخص های حفظ شده هم برای حجم مازادهای تولید شده در منطقه ها و مبادله ها و هم برای توزیع این مبادله ها بنا بر پیکان های نشان داده شده در شکلواره در طی زمان تغییر یافته است. بنابراین، در برابر آن چه که در پی توجیه معیارهای میانگین است، من شرح این زمان دراز تاریخی را بیان می کنم.

 

     I – چین به وسعت و فراخی این 20 قرن به یقین نه فقط مرکز بسیار مهم، بل که هنوز مرکزی را نشان می دهد که به رغم بی نظمی هایی که در دوره های درون دودمانی بازتولید می شود، توسعه آن بیشتر پیوسته بوده است.

 

     جمعیت چین 70 میلیون نفر در هنگام عصر مسیحی (28% جمعیت کلی آن دوره، یعنی 250 میلیون نفر) بود. این جمعیت برای رسیدن به 200 میلیون نفر در سال 1700 (همواره 28% جمعیت جهان که تا 680 میلیون نفر ارزش یابی شده) به طور منظم افزایش یافت. بین 1700 و 1800 حرکت جمعیت آن را شتاب بخشید؛ آنگاه جمعیت چین به 330 میلیون نفر رسید که 35% جمعیت جهان را تشکیل می داد که در آن وقت 950 میلیون نفر برآورد شده بود.

 

     چین به فراخی این تاریخ دراز، منطقه ای بسیار پیشرفته در همة زمینه ها بود و به طور متوسط از قوی ترین بهره وری کشاورزی سرانه و شمار بسیار زیادی از شهرها که در آن جمعیت اداری آموزش دیده و پیشه های کارشناسانه جا داشتند، برخوردار بود. و این به تقریب برای همه به عنوان مثال ارزیابی شده بود. اروپایی ها، هنگامی که در قرن 18، قرن بسیار باشکوه شان چین را کشف کردند، کوشیدند از آن الهام گیرند (بنگرید به Etiemble، اروپای چینی). خیلی پیش تر خلق های خاورمیانه به ثروت و قدرت آن پی بردند (بنگرید به حدیث محمد پیامبر اسلام: بروید علم را در چین جستجو کنید).

 

     من به این دلیل شاخص 100 را برای نشان دادن حجم مبادله های خارجی چین به فراخی این دوره انتخاب کرده ام. در فرضیه ای که در آن این مبادله ها روی 10% مازاد تولید شده در چین تکیه کرده اند، این مازاد می تواند تا شاخص 1000 (برای جمعیتی که به طور منظم از 50 تا 330 میلیون نفر افزایش می یابد) برآورد شود.

 

     2- چین به گستردگی این دوره، رابطه های تنگاتنگ پیوسته و فشرده ای را با مرکز خاورمیانه (یونانی، سپس بیزانسی و اسلامی- عرب، ایران، تُرک) حفظ کرده است. من این حجم از مبادله ها را تا دوسوّم (65%) مجموع مبادله های چین برای تمام دوره، در برابر 20% برای مبادله ها با ژاپن، 5% با  جنوب شرقی آسیا و 10% با اروپا برآورد کرده ام. شاخص هایی که من این برآوردها را بر پایة آن ها بنا نهاده ام، کدام اند؟

 

     مرکزی که نمایشگر خاورمیانه است با تحول تاریخی بسیار متفاوت با تحول چین روبرو بوده است. این مرکز در 200 سال پیش از عیسی مسیح جمعیتی برابر با جمعیت چین (50 میلیون نفر) و به احتمال، سطح کلی توسعة دست کم برابر داشته است. البته، در هنگام عصر مسیحیت جمعیت آن 35 میلیون نفر (در بر ابر 70 میلیون نفر جمعیت چین) بوده است و این در صورتی است که تعریف محدود منطقه (یونانی، آناتولی، مصر، سوریه، عراق، ایران) مدّ نظر باشد. امّا اگر ایتالیا و مراکش را به آن  اضافه کنیم که امتداد آن را به سمت غرب تشکیل می دهد، با ساخت امپراتوری رُم، یک جمعیت 50 میلیون نفری را در بر می گیرد. برای قرن هایی که در پی می آیند، جمعیت مرکز خاورمیانه (بیزانس به علاوه خلافت) به نسبت راکد ماند. جمعیت وارثان امپراتوری عثمانی از سال 1500، امپراتوری پارس و امیرنشین ها و خان نشین های آسیای مرکزی تُرک از 50 میلیون نفر در برابر بیش از 200 میلیون نفر چین و به همان اندازه نسبت به هند در سال 1700 فراتر نمی رود. افول وضع نسبی خاورمیانه در عمل از عصر مسیحی، به رغم جنبه های درخشان- اما کوتاه- کوشش های بازگشت (عصر ژوستی نین، دو قرن نخستین عباسی) ادامه یافته است.

 

 

     در مقابل وضع نسبی خاورمیانه در زمان های بسیار قدیم در مقیاس جهانی فرمانروا بوده است. در طی دو هزاره ای که مقدم بر عصر مسیحیت بوده است، شاید جمعیت آن نمایشگر 30% جمعیت جهانی در برابر 18% در عصر مسیحیت و 7% در سال 1700 است (که به آهستگی از 100 تا 250 میلیون نفر در این دوره افزایش یافت. مصر باستانی جمعیتی داشت که از مرز ده ها میلیون گذشت. با این همه، جمعیت این کشور به 2 میلیون نفر در سال 1800 پایین آمد و تنها در عصر معاصر به سطح دورة فرعونی خود در قرن 20 رسید. این جا جای بحث دربارة دلیل های احتمالی این افول زودرس و پابرجا نیست. امّا نمی توان از ذکر شدت آن بر اثر ویرانی عظیم در آسیای مرکزی، ایران و عراق که تاخت و تازهای تُرک و مغول موجب شد ایران و بین النهرین، یکی از گهواره های تمدن جهانی به یک استپ بیابانی تبدیل شود، شانه خالی کرد. روسیه و شرق اسلامی قربانیان اصلی این تاخت و تازها بوده اند. چین بی اندازه شایسته آن بود که در چنین وضعیتی تاب بیاورد. همواره از عصر مسیحیت مرکز میانه شرقی هرگز گواه پویایی مقایسه پذیر با پویایی چین نبوده است.

 

     بنابراین واقعیت، مبادله های چین- خاورمیانه به نسبت در دوره های باستان که سرانجام در دوره های مربوط افول می کند، بسیار شدید بوده است. مرحله ای که- برای چین- بنا بر افزایش رابطه های اش با کُره و ژاپن، ویتنام و جنوب شرقی آسیا و سرانجام اروپا نخست از راه جاده مغولی (قرن 13) سپس از راه های دریایی (در دوره های مدرن) پا گرفت.

 

     رکود نسبی خاورمیانه به این معنی است که اگر مازاد تولید شده در این منطقه مقایسه پذیر با منطقة چین در آغاز دورة مورد نظر (از 50 سال پیش از عیسی مسیح) بود، این مازاد بیش از یک سوّم آن را در حدد 1500 - 1300 نشان نمی دهد، تحول نسبت رقم های جمعیت مربوط در نظر گرفته شده است. میانة این دو سر شاخص- 1000 و 150 - پیرامون سال 700 در رقم شاخص حفظ شده در شکلوارة ما برای تمام دورة (سال 800) اندکی پایین است.

 

     با این همه، وضع رو به زوال خاورمیانه که تا اندازه ای بنا بر وضع جغرافیایی اش که وضع پلاک چرخان را دارد، جبران می شود، خود را چونان میانجی اجباری برای تقریباً همه مبادله های فراقاره ای دوره های پیش مدرن تحمیل می کند. این امر بر پایه درجه ای از تجاری شدن اقتصاد و حجمی از مبادله های خارجی به نسبت آشکارتر نمودار می گردد. شاید سطح 20% در برار 10% برای چین. این تناسب- از ساده تا دوبرابر- به هم پیوسته با ارزش یابی های مقایسه ای مبادله ها بین منطقة خاورنزدیک از یک سو، و سایر منطقه های جهان پیش مدرن از سوی دیگر است (به جلوتر بنگرید).

 

     اهمیت مبادله های چین- خاور نزدیک، هر چند در دوره های مربوط رو به زوال واقعیتی مهم باقی می ماند که سیستم ارتباط ها بین منطقه های دنیای پیش مدرن را مشخص می سازند. این انتقال های کالاهای خاورنزدیک به انتشار علم و فن های چینی پیشرفته تر- به ویژه به سوی اروپا- امکان داده است. راه برگزیدة دایمی، آوازه مند به نام «جاده ابریشم» از راه دالان گانسو از چین خارج می شود و در جنوب از رشته کوه های تیان شان که در امتداد بیابان تاکلاماتان کشیده شده می گذرد، خواه از راه شمال (حامی، آکسو، کاشغر) خواه از راه جنوب (کوکاند- کاشغر) سپس از راه جنوب آسیای مرکزی شوروی سابق (سمرقند- بخارا- خیوه) به سمت پارس راه می سپرد.

 

     دوام این جادة حیاتی بسیاری از پدیدارهای اندک توضیح پذیر به نحو دیگر را بیان می کنند: مانند نفوذ زودرس و عمیق مذهب های برآمده از خاورنزدیک: نستوری گرایی مسیحی، مانی گرایی پس از زرتشت گرایی (اغلب فراموش می کنند که آسیای مرکزی پیش از قبیله های ژرمنی مسیحی بوده است)، بعد اسلام (که بی درنگ پایه های محکمی را در این منطقه- در خوارزم بنیان می نهد) یا هند (بوداگرایی). این نفوذ با یکجانشینی زودرس جمعیت های محلی همراه بوده است: از قرن نهم ترکستان شرقی (اویغورستان) به کلی یکجانشین شده است. از مرزهای خاص چین تا مرز پارس، جاده پوشیده از شهرهای بزرگ تجاری، مرکزهای فعالیت فکری است و از منطقه های کشاورزی آبیاری متمرکز احاطه شده است.

 

     در این صورت درک می کنیم که کشمکش عمده در زمینة جغرافیای راهبردی دوره های پیش مدرن روی نظارت بر این راه تکیه داشته است. در این باره، به این تأیید رسیده ایم که مرز نظامی بین منطقة زیر نظارت چین و منطقة زیرنظارت خاورمیانه (خلافت و پارس) با ثبات چشمگیری باقی می ماند که به تقریب ثبات مرزهای کنونی چین است. هم چنین به این واقعیت رسیده ایم که ترکستان شرقی به رغم اسلامی شدن همواره زیر نظارت سیاسی و نظامی چین و غربی آن زیر نظارت خاورمیانه پیش از فتح آن توسط روس ها بود.

 

     3- افول نسبی مبادله های چین - خاورمیانه با پیشرفت دیررس امّا نیرومند رابطه ها با کُره و ژاپن، ویتنام و جنوب شرقی آسیا جا به جا می شود. در سپیده دم عصر مسیحیت این منطقه ها هنوز خیلی کم جمعیت اند (یک میلیون کُره و ژاپن، 6 میلیون جنوب شرقی آسیا در مجموع کم تر از 10% جمعیت آن دوره)؛ برای تشکیل دولت های متمرکز در آن ها با الهام از مدل چین، می بایست تا نیمه دوّم هزاره نخست انتظار کشید. امّا این جا پیشرفت ها شتابان اند. حتی اگر رشد جمعیت پایین تر از رشد جمعیت چین باقی بماند اگر فرضیه حجم مبادله های رشد یابنده را موازی با رقم های جمعیت های مربوط حفظ کنیم در پایان دوره (که این جا از فراسوی سال 1500 تا نزدیک 1850 ادامه می یابد) به شاخصی برابر با شاخص مبادله های چین- خاورمیانه می رسیم. از سوی دیگر، یادآور می شویم که این رابطه های واپسین طی 20 قرن مورد نظر گسترش می یابد (به تدریج در رابطه های مربوط افول می کند). در حالی که رابطه های نخستین طی 6 قرن واپسین دورة خراجی توسعه می یابد. بنابراین، شاخص متوسط شان از درجة ثلث شاخص متأثر از رابطه های نخستین 25 (در برابر 65) می باشد که به طور عمده به سود ژاپن (20)، به طور فرعی به سود جنوب شرقی آسیا تقسیم شده است.

 

     شاخص برای مبادله های چین- اروپا (بدون عبور از راه خاور نزدیک)-  10 می باشد- که جلوتر توجیه می شود.

 

     4- پس از چین، هند دومین کانون تمرکز انسان و تمدن را تشکیل می دهد. هند خیلی زود در جریان سوّمین هزارة پیش از عیسی مسیح، یعنی در همان دورة مصر و بین النهرین که شاید تمدن های هندوها با آن ها در ارتباط اند، در راه تمدن به حرک در آمد.

 

     هند، مانند چین و هم زمان با خاورمیانه از آغاز تا نزدیک سال 700 پویایی پیوسته ای آزمون کرد و 45 میلیون نفر جمعیت در سپیده دم عصر مسیحیت، 200 میلیون نفر در سال 1700 (در آن وقت به اندازه چین) را در بر می گرفت، امّا از این دوره وارد بحران شد. در سال 1800 پیرامون 200 میلیون نفر جمعیت درجا زد و دیرتر یعنی در قرن 19 آن را از سر گرفت. قارة هند هنوز امروز منطقة تمرکز بسیار زیاد انسان پس از چین است.

 

     بنابراین، برای دورة مورد نظر (از 500 پیش از عیسی مسیح، دوره ای که بودا ظهور کرد، تا قرن شانزده، هنگامی که کنترل نیروی دریایی اروپا از اقیانوس هند شروع شد) می توان فرضیة مازاد تولید شده در منطقه را هم ارز با مازاد تولید شده در چین (همان شاخص 1000) بنا بر واقعیت بهره وری زیاد کشاورزی و موقعیت شکوفایی شهرهای آن پذیرفت.

 

     با این همه، نمی توان انکار کرد که تاریخ هند آشفته تر از تاریخ چین است. هند اغلب زیر تصرف (همواره از سوی غرب) (نه چندان متحد بجز در دورة پیشین موریا (Maurya) در سپیده دم دورة ما) به دشواری متحده شده است. به عقیدة تاریخ دانان بنظر می رسد که هند بجز چین کم تر به روی مبادله های خارجی گشوده بوده است. وانگهی، این مبادله ها اغلب با خاورمیانه، بخشی از راه زمینی ایران و افغانستان و بخشی از راه دریایی انجام می گرفت. دربارة مبادله ها با جنوب شرقی آسیا باید گفت که این مبادله ها در دورة هندویی کردن این منطقه بین سال 600 و سال 1000 اهمیت یافت و سپس اسلامی شدن اندونزی – مالزی و تشدید نفوذ چین جانشین آن شد.

 

     در سپیده دم عصر مسیحیت، جمعیت اروپا از جمله ایتالیا در سطح 20 میلیون نفر (8% جمعیت جهان، کمتر از 30% جمعیت چین و نیمی از جمعیت خاورمیانه) بود که نیمی از آن در ایتالیا و در گل ها (سرزمین های این سو و آن سوی کوه های آلپ) قرار داشت: حرکت اروپا بسیار آهسته بود، چون در سال 1000 اروپا از جمله ایتالیا هنوز 30 میلیون جمعیت داشت. با این همه، این حرکت بین سال 1000 و 1350 انجام گرفت. آنگاه جمعیت آن به 80 میلیون نفر می رسد (18% جمعیت جهان که 440 میلیون نفر ارزش یابی شده است)، در مقابل در 1400 (در نتیجه طاعون سیاه) شمار جمعیت به 60 میلیون نفر کاهش یافت؛ ولی در سال 1700 این جمعیت به 120 میلیون نفر افزایش می یابد ( 18% جمعیت جهان: 680 میلیون نفر)، در 1800 جمعیت به 180 میلیون نفر بالغ گردید (19% جمعیت جهان؛ 950 میلیون نفر). بدین ترتیب، اوج گیری جمعیت اروپا آغاز می گردد و در قرن 19 فوران می کند.

 

     تا سال 1000 باروری کشاورزی اروپا به وسعت پایین تر از بهره وری منطقه ای چین، هند و خاورمیانه بوده است ولی قاره هنوز تهی از شهرها است. با این همه، شتابان از سال 1000 از جا کنده می شود و دو قرن بعد می بینیم که اروپا پوشیده از شهرهای فعال و بناهایی است که بر دامنة رشد مازادی که از کشاورزی مایه می گیرد، گواهی می دهد. اروپا برای دو یا سه قرن واپسین دورة مورد نظر که در 1492 با آغاز هژمونی جهانی اروپای مدرن و سرمایه داری خاتمه می یابد، مرکز جدید زایش وزنه ای برابر با نیمی از وزنة چین، و هم اکنون دو یا سه برابر وزنة خاورمیانه را به نمایش می گذارد و این در صورتی است که فرضیة نزدیک به حقیقت باروری های کشاورزی و درجه های شهرسازی هم ارز را بپذیریم. در مقابل، طی نزدیک به 15 قرن پیش از آن اروپا به تقریب چیزی را در سیستم جهانی آن دوره نشان نمی دهد. زیرا بهره وری ناچیز کار مانع از کسب مازاد گویا از کارها است: شاخص این مازاد نزدیک به صفر به زحمت موجود است. حال آن که در قرن های 1500- 1200 با شتاب تا شاخص 350 (یک سوّم چین) بالا می رود. میانگین (یا میانگین متعادل) که در شکلواره برای مجموع دورة  بلند حفظ شده، می تواند این جا تقریباً برای ژاپن و جنوب شرقی آسیا فریبنده و حتی بیشتر برای جنوب شرقی آسیا چونان پیشرفت شتابان امّا دیررس باشد.

 

     حجم مبادله های خارجی اروپا که بنابر شاخص 20 ارزش یابی شده، در واقع به دورة چهار قرن 1500 – 1100 مربوط است. مبادله هایی که به دوره های پیشین مربوط اند، ناچیزند. در این دوره جمعیت اروپا بین ثلث و نیمی از جمعیت چین را نشان می دهد. امّا در مقابل، یقین بسیار است که به آن پربهاء داده می شود و آن در صورتی است که مجموع دورة دراز سال 300 پیش از عیسی مسیح تا 1500 پس از عیسی مسیح را در نظر گیریم.

 

     نکته اساسی این که این تجارت از  راه خاورمیانه جریان می یابد. هر چند بسیاری از فرآورده ها توسط اروپا وارد می شوند، امّا از جاهای بسیار دور یعنی چین و هند به دست آمده اند و از راه خاورمیانه ترانزیت می شوند. در مقابل در قرن 13، برای نخستین بار تماس مستقیم بین اروپا و چین از راه مبادله زمینی مغولستان برقرار می گردد و از خاورمیانه دوری می گزیند. با این همه، تأثیر پیروزی های چنگیزخان به طور مشخص در هنگامی رونما می شود که اروپا از چارچوب خود بیرون می آید و با شتاب به منطقه های بسیار پیشرفته که از سه مرکز شرقی تشکیل شده، ملحق می شود. بنابراین واقعیت، هر چند دوره ای که طی آن از جاده مغولستان خیلی کوتاه یعنی کم تر از یک قرن استفاده شده، مبادله های اروپا- چین بسیار شدید بوده است. رویهم رفته از 1500، راه دریایی جانشین جاده های قدیمی زمینی می گردد. البته، به شاخص حفظ شده برای مبادله ها (10) در صورتی پربها داده می شود که ناگزیر شویم حجم آن را در مجموع دورة دراز مورد نظر نشان دهیم. بنابراین واقعیت ارزش یابی که استوار بر پیروزی های چنگیزخان است در نزد اروپایی هایی که موجودیت چین را کشف کردند، تغییر شکل یافته است. از این رو، گفتمان فرمانروا، اروپا مرکزانگاری مانند همیشه به امپراتوری مغول نقش مثبت در برقراری ارتباط شرق و غرب نسبت داده شده که در واقع تا دیرزمان وجود داشت. در صورتی که اروپایی ها [از واقعیت آن] بی خبر بودند. در مقابل در چشم انداز اروپا مرکزانگاری به تأثیر منفی پیروزی های تُرک و مغول که شریکان مبادله های عمدة قدیمی: چین از شمال، آسیای مرکزی از جنوب غربی، ایران و عراق و همان طور روسیه را با ویرانگری های عظیم برانگیخته ضعیف کرد، همواره کم بهاء داده شده است.  سرانجام پیروزی های مغول ها در آن چه مربوط به مبادله های شرق و غرب در مجموع آن است، بیش از مثبت بودن منفی است.

 

     حتی طی قرن های واپسین دورة دراز مورد نظر عقب ماندگی اروپا، پیرامونی در سیستم قدیم، بر جا ماند. این واقعیت گواهی می دهد که موازنة تجاری اروپا همواره با کسری شدید روبرو بوده است. این منطقه چیز زیادی برای عرضه نداشت، در حالی که فرآورده های لوکس و تکنولوژی های شرق را وارد می کرد، ناگزیر به تنظیم کسری خود از راه صادرات فلز بود.

 

     6- ارزش یابی پیشنهادی برای شاخص های حجم های مازاد تولید شده در پیرامون های جنوب صحرای آفریقا و جنوب شرقی آسیا، استوار بر ارزش های رقم های جمعیت های این منطقه ها است: به تقریب نیمی از جمعیت اروپا در سپید دم عصر مسیحیت نمودار جمعیتی اندک پویا و یک کشاورزی ناچیز و همان طور نبود شهرنشینی شایستة این نام در اروپا تا سال 1000 است.

 

     همان طور در مورد اروپا ملاحظه می کنیم که باروری ناچیز به این معنا است که مازاد تولید شده نسبت به منطقه های پیشرفته تر کم تر نسبی در رقم های جمعیت است. در مقابل به دقت به خاطر این که مازاد ناچیز برخلاف فرآورده های لوکس خارجی با تولید محلی مبادله شده و درجة تجاری شدن بسیار زیاد این مازاد خیلی بالا رفته است: مبادله های دوردست به طور نسبی مهم تر از مبادله ها با مسافت کوتاه است. از این رو، این درجه این جا پیرامون 20% (در برابر 10% برای چین و 6% برای هند) برای اروپا (مازاد: 100، مبادله های خارجی: 20) جنوب صحرای آفریقا (مازاد: 50، مبادله های خارجی: 20)، و حتی 30% برای جنوب شرقی آسیا (مازاد، 60، مبادله های خارجی: 20) دور می زند.

 

     جنوب صحرای آفریقا، آن گونه که نوشته های عرب گواهی می دهند، یک پیرامونی فقیرتر از اروپا در پیش از قرن 11 نبود. عقب ماندگی آفریقا خیلی بعد در مقایسه با اروپا هنگامی آشکار می شود که اروپا از چارچوب خود بیرون می آید. این عقب ماندگی با شتاب از راه ویرانگری های عظیم که موجب برده فروشی اتلانتیک نه فقط بنا بر تأثیرهای ویرانگر روی جمعیت قاره، بل که بنا بر خرابی های سیاسی که با آن در پیوند است، گردید (ویرانی دولت های بزرگ در حال شکل بندی و جانشین کردن دولت های غارتگر نظامی بجای آن).

 

     جنوب شرقی آسیا در عزیمت از دورة بلند ما از وضع پیرامونی مقایسه پذیر با وضع اروپا و جنوب صحرای آفریقا آغاز می کند. این منطقه زودتر از اروپا پیشرفتی را از آغاز قرن هفتم با هندویی شدن اش (که اسلامی شدن جانشین آن می شود) شروع می کند که همراه مبادله های شدید با هند نسبت به چین و خاورمیانه بسیار محقر بود. این پیشرفت از قرن 16 هنگامی که نیروی دریایی اروپا رابطه های پیشین را در هم شکست با خشونت متوقف شد. با این همه، شاید به خاطر این که مانند آفریقا دستخوش صدمه ها و زیان های بندگی نشد و به موقعیت آن مانند موقعیت قارة سیاه آسیب نرسید.

 

     7- حال می توانیم به خاورمیانه این لوح گردان مبادله های پیش مدرن بازگردیم و به شرح دادوستدهای آن بپردازیم: شاخص های مربوط به این منطقه در آن زمان از این قرارند: مبادله ها با چین (65)، هند (50)، آفریقای سیاه (10)، اروپا (10) و جنوب شرقی آسیا (5). مبلغ کلی این داد و ستد ها – 140- 20% مازاد تولید شده محلی را نشان می دهند، در صورتی که شاخص سال 800 حفظ شده باشد. این شاخص بسیار زیاد است؛ اگر رکود نسبی منطقه در برابر پویایی دایمی چین و هند و پیشرفت دیررس، امّا نشان دار در نظر گرفته شود، پورسانتاژ مازاد تجاری شدن در مبادله ها با خارج هنوز بسیار بالا است. در واقع، این رابطه اجتناب ناپذیر است، زیرا بخشی از مبادله ها نشانگر ترانزیت است. دوره های قدیم هنگامی که خاورمیانه بنا بر اهمیت اش مرکز مقایسه پذیر با چین و هند را نشان می دهد. موضوع اساسی مبادله ها سرشت تجارت ترانزیتی ندارد (در این صورت موضوع اساسی عبارت از مبادله ها در مقیاس جهانی است) در عوض هنگامی که اروپا بیرون آمدن از چارچوب اش را در سال 1000 می آغازد، به یقین بخش مناسبی از مبادله های اش از چین و هند سرچشمه می گیرد و کاری جز ترانزیت از راه خاورمیانه انجام نمی دهد.

 

      8- آن چه در بالا دربارة خاورمیانه گفتیم در مقیاس  باز  هم زیاتر در صورتی درست است که منطقة «آسیای مرکزی» را در نظر گیریم که موقعیت آن نه موقعیت یک مرکز و نه یک موقعیت پیرامونی است.

 

     آسیای مرکزی، منطقه  گذرگاه اجباری بین مرکزهای عمدة پیش مدرن که به ویژه چین را به خاورمیانه پیوند می دهد، پیوسته کم جمعیت بوده است. بنابراین، این منطقه در نفس خود بر پایة این واقعیت، بدون شک مازادی ناچیز تولید می نمود. به این ترتیب، به احتمال به شاخص 60 ما، که این جا تنها جنبة نمودگارانه دارد. کم بهاء داده شده، در صورتی که در دورة معینی منطقة ترکستان جنوب غربی، پیرامون راه های آبی سیر  Syr و آمودریا، با توسعة درخشان روبرو بوده است. با این همه، جریان های مبادله ای که توسط منطقه ترانزیت می شوند، چشمگیرند. چنان که مجموع شاخص هایی که به آن ها مربوط اند، (100)، آن را نشان می دهد. آسیای مرکزی بیش از هر منطقه دیگر جهان از این ترانزیت، که بخشی از ارزش آن بدون شک ناممکن در ارزش یابی، امّا چشم نپوشیدنی در مکان باز ستانده می شود، سود می برد.

 

     با این همه، پرهیز از تعمیم های بسیار نادرست در ارتباط با این منطقه که هرگز همگون و کاهش پذیر به چادرنشینی نبود، اهمیت دارد. آسیای مرکزی در مجموع به وسیلة سلسله جبال تیان شان  در منطقة جنوبی- جادة واقعی ابریشم- و منطقه شمالی که حاشیه ای در ارتباط های شرق و غرب دست کم از قرن 6 پیش از مسیحیت بود، تقسیم شده است.

 

     بخش جنوبی منطقه آشکارا از سه خرده منطقة متمایز ترکیب شده است: ترکستان شرقی (ایالت سین کیانگ)، ترکستان غربی در جنوب کازاخستان  کنونی، افغانستان.

 

     دوسوّم جریان های مبادله که از آسیای مرکزی ترانزیت می شوند و با مبادله های چین- خاورمیانه شرقی در ارتباط اند، همواره همان جاده را در پیش گرفته اند که از سین کیانگ و دره های سیر  Syrو آمودریا می گذرد. شکل های متفاوت این جاده که از بیابان تاکلاماتان از شمال یا جنوب دوری می کند و جاده سونگاری یا گردنه هایی را می گزیند که به فرغانه می روند، همه در شعاع منطقه ای مورد نظر قرار دارند.

 

     بخش شرقی آسیای مرکزی جنوبی (سین کیانگ) به ویژه خشک و پراکنده در واحه ها است که مانع از سکونت مهم، بجز شهری است. زیرا شهرهای واحه های مورد بحث توانستند هم زمان توسط منطقه های کوچک آبیاری ممکن در مجاورت بی میانجی خود و ترانزیت تجارت با فاصله دراز را تدارک کنند. بنابراین، مسئله در این منطقه هرگز شکل بندی اجتماعی با مشخصة چادرنشین نبوده است. مشخصه در این شکل بندی شهری- سوداگری است. البته، در این صورت، آشکار است که این شکل بندی محلی در خارج از رابطة شرق- غرب که با آن گره خورده باشد، وجود ندارد. اگر قدرت های محلی در این هنگام از خودگردانی نزدیک به «استقلال» سود برده اند یا در هنگام دیگر آن ها به طور تنگاتنگ پیرو دولت چین بوده اند، در واقع، هیچ چیز را در صورتی که شکل بندی اجتماعی تنها یک خرده سیستم پیوستگی بین شکل بندی های خراجی چین و خاورمیانه باشد، تغییر نمی دهد. این وابستگی عینی به هیچ وجه اهمیت منطقه و درخشش تمدن را که نمودار یکجانشینی کلی زودرس (که بعد در قرن 19 اوج می گیرد) و بنا بر زندگی فکری مرکزهای گشودة شهری (که، بنابراین واقعیت، به راحتی شکل های مذهبی پیشرفته را با رسالت جهان روایانه مانند نستوری گرایی،  مانی گرایی، بوداگرایی یا اسلام می پذیرند) کاهش نمی دهد.

 

     در غرب سد کوهستانی که سین کیانگ را از ترکستان غربی جدا می کند. شرایط جغرافیایی وجود جمعیت چادرنشین استپ های بسیار شمارمند و پدید آمدن کشاورزی آبیاری شده پیرامون شط های سیر (Syr) و آمودریا را ممکن می سازد. می توان گفت که امتداد فلات ایران و ارتفاع های افغان، منطقه به حد کمال منطقه مشخص یکجانشین (کشاورزان و شهری ها) / چادرنشین بود. بنا بر رویدادهای تاریخ، برتری در شکل بندی های اجتماعی منطقه، شهری- سوداگری (با پشتوانة کشاورزی برخوردار از آبیاری) و چادرنشینی بوده است. بدیهی است که تجارت شرق- غرب بیشتر در حالت نخستین برانگیخته شده و در حالت دوّم با مانع روبرو بوده است. تاخت و تازهای ترک و مغول برخلاف پیشداوری رایج هرگز عامل مساعدی برای این تجارت نبوده است.

 

     افغانستان جای ویژه ای در این سیستم منطقه ای بدست آورد. هند همواره رابطه های تنگاتنگی را با خاورمیانه حفظ کرد و علاوه بر راه دریایی، از جاده ای که از شمال ارتفاع های افغانستان می گذرد و بدین ترتیب به وسیله آمودریا به راه چین- خاورمیانه می پیوندد، استفاده کرده است. در این جایگاه تماس سه بخشی (خاورمیانه- هند- چین) تمدن های مرکب به ویژه جالب (مانند دولت کوشان) شکوفا می شود. هم چنین مبادله ها بین هند و چین از این نقطه می گذرند و  مانع عبور ناپذیر هیمالیا و تبت را که از طرف غرب احاطه شده، دور می زنند. راه وام گرفته از بودیسم چنین بوده است.

 

     در مجموع، نیمه شمالی آسیای داخلی به مغولستان کنونی (در شمال تیان شان) و استپ های قزاقستان (در شمال دریای اورال و سیر دریا) مربوط اند و با گذر از شمال دریای خزر و دریای سیاه تا مرکز اروپا امتداد می یابند. این منطقه نقش کم اهمیت تری در رابطه های شرق- غرب، دست کم به دو دلیل ایفا کرده است: عقب ماندگی اروپا تا سال 1000 و برتری جمعیت چادرنشین های فتنه انگیز استپ ها. همان طور که دیده ایم از این جاده شمالی تنها طی دورة کوتاه استفاده شده است که پیشرفت اروپا از قرن 12 فتح دریاها و از قرن 16 را از زمانی جدا می کند که به پیروزی تمام منطقه توسط چنگیزخان مربوط بود.

 

     شکل بندی اجتماعی فرمانروا در منطقه با شکل بندی هایی که در نیمة جنوبی آن برتری دارد، متفاوت است. این جا چادرنشینی، غالب از حیث کمی، با رابطه های تجاری ناچیز، بدون مقایسه با شدت این رابطه ها در کنار «جادة ابریشم» واقعی پیوند می یافت. مغولستان تهی از اثرهای شهرهای مهم باقی ماند و حتی در عصر چنگیزخان پایتخت قره قوروم یک قصبه (با 5000 جمعیت) بوده است. هیچ چیز مقایسه پذیر با شهرهای آسیای مرکزی جنوبی نیست، زیرا مبادله های عمدة شرق- غرب از آن جا عبور نمی کردند. وانگهی، مبادله ها بین چین و منطقه واقع در شمال تیان شان- مغولستان و سیبری- در نهایت محدود ماند و در عمل به واردات اسب ها و پوست های خز محدود بود. با این همه نمی توان انکار کرد که کنترل این مبادله ها توسط چین کینگ ها، پس از فروپاشی مغولستان چنگیزخان پیوستگی جدید چادرنشنی- فئودالیسم- بوداگرا- مرکانتی لیسم چینی- فرمانروا از قرن 16 تا قرن 20 برقرار می گردد. هم زمان توسعة روسیه در سیبری موجب کشمکش جدید کنترل جغرافیای سیاسی، رویارویی روسیه و چین گردید. با این همه، روسیه در این دوره- یعنی در زمان های مدرن- خود را نه کانون اروپای سرمایه داری، بل که نیمه پیرامونی فقیر نشان می دهد. مبادله های خارجی اش بنابراین  واقعیت فرعی بودند.

 

     اشاره ای که این جا به جایگاه بودیسم در شکل بندی مغول شد، ناشی از مسئله ای است که شایستة بررسی فراخ تر است. در واقع، ناکامی بودیسم در مرکزهای تمدن های آسیایی منعکس گردید: در هند، کشور خاستگاه آن و در چین، که در آن هندوئیسم و کنفوسیانیسم با شتاب برتری یافت و در کناره جاده های ابریشم که اسلام چیره شد. در مقابل، بودیسم قاطعانه در دو منطقة حاشیه ای سیستم آسیای مرکزی در تبت و مغولستان مستقر گردید.

 

     همان طور که اشاره شد، در غرب مغولستان، منطقه آسیای داخلی شمالی که بدون حدود مشخص باقی ماند، کازاخستان و روسیه جنوبی را در بر می گیرد. در این منطقه است که به طور مستقیم اشغالگران چادرنشین همه- یا به تقریب همه- به تدریج اسلامی شدند (البته بی آن که دین گردانی، دیررس تأثیرهای فرهنگی عمیق نداشته باشد) و نه کمتر اشغالگران روس.

 

     9- ساختار کلی سیستم خراجی طی 20 قرن مورد نظر مشخصه های  ثبات چشمگیر را به رخ می کشد. این چیزی است که به عنوان تصویر این ثبات مشروعیت اش را به شکلواره می دهد. به این دلیل، اهمیت نسبی هر یک از گروه های مذهبی- در جمعیت و ثروت- موضوع تحول هایی بوده است که به تدریج رابطه های بین این گروه ها را زیر رو کردند و ساختار جدید مشخصّه سرمایه داری مدرن را ساخته اند. بنابراین، به رغم خطر تکرار یادآور می شوم که رقم ها- شاخص هایی که من بنا بر آن ها جریان های مبادله های فهرست شده را توصیف کرده ام، میانگین هایی برای دورة دراز مورد نظرند. بنابراین، به طور قطع با هیچ یک از خرده دوره های تشکیل دهندة این دوره مطابقت ندارند. برای هر یک از این خرده دوره ها ما سیستمی از رقم های  شاخص های ویژه خواهیم داشت که اهمیت نسبی منطقه های این دوره را تصویر می کند.

 

     اینک مشخصه های بسیار گویای این تحول را از نظر می گذرانم:

 

     الف- در طی 20 قرن مورد نظر پیشرفت چین پایدار و مداوم بوده است. بنابراین، این کشور قاره ای موقعیت برجسته (امّا نه فرمانروا- بنگرید به پایین) و ثابت در سیستم دنیای قدیم خراجی را حفظ می کند. موقعیت هند دومین کشور قاره ای سیستم البته با درجة کم تر به همین ترتیب است.

 

     ب- هم زمان رکود خاورمیانه در تمام درازای این دوره به ناچار حامل پس رفت نمایان موقعیت اش در سیستم است.

 

     پ- تحول بسیار برجسته به اروپا اختصاص دارد. اروپا به عنوان یک پیرامونی حاشیه ای در طی 15 قرن در جریان 5 قرنی که مقدم بر انقلاب سرمایه داری است با پیشرفت عظیمی در ارتباط با آهنگ آن روبرو بوده است.

 

     ت- این زیرورویی هنوز بیشتر در دو قرنی که در دورة مورد بررسی با کشورگشایی و ساختن آمریکا توسط اروپا دنبال می شود، آغازگر دگرگونی سیستمی است که تا آن جا مربوط به دنیای قدیم در یک سیستم سیاره ای کامل بوده است.

 

     ث- تحول هایی که مربوط به دیگر منطقه ها (ژاپن، جنوب شرقی آسیا، آفریقا) است به شیوة خود تشکیل سیستم سرمایه داری و سیاره ای را فراهم می آورند.

 

     ج- سیستم سرمایه داری که از 1500 میلادی برقرار می گردد به طور کیفی با سیستم پیشین تفاوت دارد. مسئله تنها عبارت از زیرورویی در موقعیت های  منطقه های مربوط به سود اروپا نیست. اروپا در مرکز فرمانروایی در مقیاس سیاره تشکیل شد، مرکزی که بر پایة توسعة اروپا در آمریکای شمالی و ظهور ژاپن گسترش یافت. مفهوم فرمانروایی که از این پس سیستم جدید جهانی را توصیف می کند در سیستم خراجی پیشین وجود نداشت. در  پیوند با این دگرگونی، من اهمیت دگرگونی نه کم ترکیفی را تصریح کرده ام: یعنی انتقال برتری دستگاه سیاسی- ایدئولوژیک در سیستم اجتماعی به اقتصاد.

 

     چ- آسیای  مرکزی یک منطقه در سیستم پیشین، منطقة گذرگاه اجباری بوده است که منطقه های پیشرفته تر دوره های پیشین (چین، هند، خاورمیانه که دیرتر اروپا به آن ها افزوده می شود) را پیوند می دهد. بررسی های مربوط به این منطقه اهمیت واقعی تأثیرهای متقابل و مبادله های تجاری، علمی، فن شناسی را که توسط این منطقه کلیدی ترانزیت شده اند، برجسته کرده اند. آسیای مرکزی این کارکردها را در سیستم سرمایه داری جهانی از دست می دهد و بنابراین واقعیت، به طور قطع در آن حاشیه ای شده است.

 

 

سایت فرهنگ توسعه