بازگشت به صفحه نخست

 

گریز به جلو

Uri Avnery

 

برگردان ناهید جعفرپور

 

 

آلمانی ها به آن می گویند " گریز به جلو". یعنی وقتی که اوضاع و احوال مایوسانه است، بجای عقب نشینی حمله کن! و به جلو برو!

این متدها در سال 1948 موفق بود. آواخر ماه مه آن سال ارتش مصر بسوی تلاوید روانه بود. ما خط دفاعی بسیار بسیار باریکی داشتیم و این تنها چیزی بود که سر راه ارتش مصر قرار داشت. بلاخره حمله را آغاز کردیم. بار ها و بارها این کار را کردیم. کشته شدگان ما زیاد بودند اما موفق شدیم ارتش مصر را از حرکت باز داریم.

حال آهود المرت همان متد را بکار می گیرد. اوضاع و احوال وی مایوسانه است. هیچکسی در اسرائیل در این مسئله شکی ندارد که وی  مقدار بسیار زیادی رشوه بصورت پاکت های پر از دلار گرفته است. احتمالا دادستانی زمانی از وی اقامه دعوا خواهد نمود و این مسئله باعث خواهد شد که وی مجبور شود از مقامش کناره گیری کند.

و حال نگاه کن ـ در چنین لحظات بحرانی، کمی قبل از اینکه بدترین جزئیات علنی بشوند، همزمان در اورشلیم، دمشق و آنکارا بیانیه ای مشترک علنی می شود که در آن شروع مذاکرات صلح میان اسرائیل و سوریه با ترکیه بعنوان رابط اعلام می گردد.

مسائلی که در این مذاکرات مطرح می گردند بر محور بند های کنفرانس مادرید سال 1991 یعنی باز پس دادن تمامی بلندی های جولان، قرار دارد.

هوهوهوهوهو!

همچنین در آنجا هم المرت دانش آموز برازنده و با وقار نخست وزیر قبل از خودش یعنی شارون می باشد. شارون تا خرخره زیر رسوائی های رشوه خواری قرار داشت. در یکی از این رسوائی ها بنام " رسوائی ساحل یونانی" داوید آپل میلیونر اسرائیلی مقدار قابل توجه ای پول به پسر تازه کارشارون برای " مشاوره" پرداخته بود. همچنین آنزمان هم بنظر می رسد که دادستانی نتوانسته بود اقامه دعوا کند.

پاسخ شارون خیلی استثنائی بود: جدائی. جدائی از نوار غزه و جدائی از دادستانی.

عملیاتی غول آسا بود. در یک نمایش ملودراماتیک، دقیق و هماهنگ با هم مناطق مسکونی گوش کاتیو جمع شدند. همراه با لشکر های بیشماری از ارتش، تمامی نیروهای پلیس  ـ همان پلیس هائی که احتمالا رسوائی های خانواده شارون را می بایست مورد بررسی قرار دهند ـ با یک آکسیون ملی هیجان انگیز حضور داشتند. جبهه طرفداران صلح طبیعتا از جمع کردن شهرک ها پشتیبانی نمود. رسوائی های رشوه خواری به دست فراموشی سپرده شدند.

جدائی ای که بدون هرگونه دیالوگی با فلسطینی ها صورت پذیرفت، تمامی نوار غزه را تبدیل به یک بمب ساعتی نمود و حال آهود المرت باید در باره آتش بس مذاکره کند. برای شارون اما در مجموع موفقیت بود. اگر وی سکته مغزی نمی کرد امروز هم نخست وزیر اسرائیل بود.

حال ما نباید از یک چنین حقه های کثیفی پشتیبانی نمائیم.  ما نمی توانیم صلحی را قبول کنیم که فراورده بزه کاری است!

بنظر می رسد که احساس زیبای من از بین رفته است زیرا که من هم آماده بودم از یک رهبر کاملا رشوه خوار، بله، خود شخص شیطان، صلح را قبول کنم. اگر رشوه خواری یک سیاستمدار وی را مجبور کند که کاری بکند که زندگی صدها و هزاران انسان را در هر دو طرف اختلاف نجات دهد ـ در این صورت برای من همه چیز درست است. آیا فریدریش هگل فیلسوف از " نیرنگ عقل" صحبت نکرد؟

کتاب تورات از ارتش دمشق گزارش می دهد که چگونه ساماریا پایتخت پادشاهی اسرائیل را محاصره نمود: چهار بیمار جذامی به شهر خبر دادند که دشمن فرارکرده است.

(2.Kön.7)

راشل شاعره عبری می نویسد ـ کنایه از این داستان ـ که وی آماده نیست خبر های خوب را از جذامی ها دریافت کند. حال اما من آماده ام.

روی این مسئله همواره توافق وجود داشته است که برای صلح کردن احتیاج به رهبری قوی است. اما حالا بنظر می رسد که مسئله برعکس است: رهبری ضعیف که کاملا در مشکلات غرق شده است و دوران خدمتش هر لحظه می تواند پایانی ناگهانی داشته باشد و ائتلافش روی پایه های لق قرار گرفته است. رهبری که هیچ چیزی دیگر برای از دست دادن ندارد و هر ریسکی می کند تا پیمان صلح را امضا کند.

این داستان می تواند جهات مختلف داشته باشد: اولین امکان: همه چیز " اشپین" یعنی تبلیغات است ـ واژه ای آمریکائی که اسم مستعار المرت شده است. او مذاکرات را چون آدامس به درازا خواهد کشید، همانطوری که با فلسطینی ها می کند، و منتظر می شود تا طوفان برطرف شود.

برای او سخت است این چنین عمل کند زیرا که ترکیه هم در این بازی شرکت دارد. حتی المرت هم می فهمد که عصبانی کردن ترک ها که اعتبار ملی شان را مورد رسیک قرار داده اند، احمقیت کامل است. اما بیتفاوت که از این مذاکرات چه بیرون آید، اینکه المرت قبول کرده است مذاکراتی را انجام دهد که بر پایه بازپس دادن کامل بلندی های جولان استوار است، خود مهمترین قدم به جلوست.

افزون بر وظایف گذشته اسحاق رابین، بنیامین نتانیاهو و آهود باراک، این خود قدمی است که راه برگشت از آن وجود ندارد.

 

 دومین امکان: المرت واقعا دراین امر جدی است و به لحاظ دلائل خودخواهانه می خواهد مذاکرات را با " نیت خوب" رهبری کند ـ همانطوری که وی در این هفته وعده داد ـ و به پیمان صلح دست یابد.

در اسرائیل هم اکنون کارزاری تحریک آمیز بر علیه وی در جریان است. مجلس در حال از هم پاشیدن است و انتخابات جدید باید صورت پذیرد و المرت مجددا در صدر لیست حزب کادیما قرار خواهد داشت و بعنوان بانی صلح پیروز خواهد شد. یا اینکه وی این انتخابات را بازنده خواهد بود. اما او صحنه سیاست را به مناسبتی شرافتمندانه ترک خواهد نمود ـ نه بخاطر رشوه خواری ـ بلکه بعنوان کسی که خود را در مسلخ صلح قربانی نموده است.

یا: دادستانی با وجود تمامی شکایت ها ـ المرت از مقامش کناره گیری می کند و با سری بالا به خانه می رود درست بمانند رهبری که قدمی تاریخی برداشته است ـ بله دادستانی با تمامی شکایت ها چون خرابکار صلح نظاره می گردد و احتمالا حتی بعنوان کسی که جنگی دیگر را باعث شده است.

سئوالی اساسی: اگر المرت به واقع تصمیم گرفته باشد " گریز به جلو" را انتخاب کند، پس چرا به سمت صلح می رود و نه به سمت جنگ؟  معمولا باید عکس این اتفاق بیافتد: رهبران ملی که در آستانه یک فاجعه قرار می گیرند، جنگی کوچک و یا برخا بزرگ را آغاز می کنند. هیج چیزی چون جنگ این همه توجه ها را بخود جلب نمی کند و جنگی را رهبری کردن ـ حداقل در ابتدا ـ همواره عامه پسند تر است تا صلح نمودن.

همچنین در اینجا هم سه امکان وجود دارد:

اولین امکان : المرت چون پایلوس وحی گرفته است و به واقع مرد صلح شده است. هوچی و مردم فریب ناسیونالیست عاقل شده است و حال می فهمد که صلح به نفع منافع ملی است. یک آدم کج بین به صدای بلند خواهد خندید. اما این ها مسائل عجیبی هستند که در راه دمشق اتفاق افتاده اند.

دومین امکان: المرت اعتقاد دارد که افکار عمومی اسرائیلی بین صلح و جنگ با سوریه جنگ را انتخاب خواهد نمود و امیدوار است که بتواند هرچه بیشتر محبوبیتی بعنوان بانی صلح بدست آورد. ( من اعتقاد دارم که چنین است).

سومین امکان: المرت می داند که تمامی روئسای دستگاه امنیتی اسرائیل ( گذشته از رئیس موساد) به لحاظ حساب های استراتژیک، صلح با سوریه را ترجیح می دهند. در منظر ژنرال های ارتش از دست دادن بلندی های جولان قیمتی عاقلانه است که سوریه را از ایران رها خواهد نمود و سوریه را به جائی خواهند کشاند که از حزب الله و حماس کمتر پشتیبانی کند، بخصوص زمانی که این بلندی ها مجددا از آن سوریه بشوند و نیروهای بین المللی در این بلندی ها مستقر گردند.

سوریه کشوری سنی است، حتی اگر که از سوی اعضای یک فرقه کوچک علوی که به شیعیان نزدیک است رهبری شود. ( علوی ها نام خود را از علی  داماد پیغمبرگرفته اند و شیعیان را بعنوان وارثین   حقوقی و حقیقی پیغمبر می دانند).

ائتلاف میان سنی های سکولار سوریه با شیعه های ارتودکس ایران یک ازدواج مصلحتی بدون پایه ایدئولوژیکی است. ائتلاف با شیعیان حزب الله بر بستر منافع مشترک قرار دارد: از آنجا که سوریه این ریسک را نمی کند که به اسرائیل حمله کند تا بلندی های جولان را پس بگیرد، از حزب الله بعنوان نماینده خود پشتیبانی می کند.

تمامی این ماجراها اتفاق می افتد بدون آمریکا.  حتی این هم زمانی وجود داشت: ابتکار عمل سادات که پشت سر آمریکائی ها به وجود آمد( درست این مسئله را بعدا سفیر آنزمانی آمریکا در مصر بمن گفت). همچنین ابتکار عمل در اسلو بدون شرکت آمریکائی ها شکل گرفت.

تا همین اخیرا آمریکائی ها بر علیه نزدیکی اسرائیلی/سوریه ای بودند و حتی حالا هم این مسئله را با ناراحتی نگاه می کنند. طبق جهان بینی جرج بوش کابوی، سوریه به " محورهای شر" تعلق دارد و باید ایزوله شود.

در این باره می توانند هر دو پروفسور های آمریکائی یعنی جان مرزهایمر و استفان والت که در ماه آینده از اسرائیل دیدن می کنند فکر کنند. آنها در کتاب تحریک آمیزخود ادعا نموده اند که لوبی های اسرائیل برسیاست خارجی آمریکا کاملا حکومت می کنند. در این پیشرفت های جدید واقعا بنظر می رسد که گویا اورشلیم خواسته هایش را به واشنگتن تحمیل می کند.

 همین اخیرا در فاصله دیدار جرج بوش از اورشلیم، بر علیه " صحبت با دشمنان" فوش داده می شد. این مسئله بعنوان سرزنش باراک اوباما فهمیده شد، کسی که آمادگی خود را اعلام نمود که می خواهد با مسئولین سیاسی ایران صحبت کند. شاید المرت روی رفتن اوباما به کاخ سفید حساب می کند.

اما هنوز دوران ریاست جمهوری بوش به پایان نرسیده است. هنوز 8 ماه دیگر باقی مانده است و همچنین می تواند این مدت پیامدهای مهمی به همراه داشته باشد " گریز به جلو" اتفاق بیافتد و در این مورد مشخص به ایران حمله شود.

این همه مسائل چگونه می تواند بر روی مادر تمامی مشکلات و  مرکزاختلافات اسرائیلی/ عربی یعنی بر روی مشکل فلسطین اثر بگذارد؟

مناخیم بگین برای اینکه خود را بر روی جنگ با فلسطینی ها متمرکز کند، صلحی جداگانه را با مصر انجام داد و تمامی شبه جزایر سینا را پس داد.

بی شک بگین هم آماده بود این کار را هم در جبهه سوریه انجام دهد. طبق نقشه جغرافیائی ولادمیر یابودینسکی که با المرت بزرگ شده است، بلندی های جولان دقیقا بمانند شبه جزایر سینا هیچ بخشی از اسرائیل نیست.

صلحی جداگانه برای فلسطینی ها خطری بزرگ را معنی می دهد. اگر که دولت اسرائیل پیمانی صلح با سوریه ببندد ( و سپس با لبنان)، در این صورت با تمامی کشورهای همسایه در صلح خواهد بود و فلسطینی ها کاملا ایزوله خواهند شد و دولت اسرائیل در این موقعیت قرار خواهد گرفت که هر طور دلش می خواهد با فلسطینی ها رفتار کند.

بر علیه این مسئله یک منطق مثبت هم وجود دارد: که بعد از پس دادن بلندی های جولان، از داخل و خارج فشاری قوی به اسرائیل خواهد آمد که بالاخره با فلسطینی ها هم پیمان صلح بسته شود.

 ساکنین جولان در اسرائیل محبوب تر از همکارانشان در کرانه غربی می باشند. در حالیکه ساکنین اوفرا و هبرون بعنوان فناتیک های مذهبی دیده می شوند که رفتار دیوانه وارشان برای کاراکتر اسرائیلی کاملا بیگانه است، ساکنین جولان بعنوان " آدمهائی چون ما" دیده می شوند. بخصوص اینکه آنها از سوی حزب لابور به آنجا فرستاده شده اند.

اگر که ساکنین جولان از آنجا کوچ داده شوند، خیلی آسان تر خواهد بود که خود را با جامعه یودا و سامارا مشغول نمود.

اگر که صلح با تمامی کشورهای عربی برقرار گردد، افکار عمومی اسرائیلی هم خود را امن تر احساس می کند و از این روی آماده  ترخواهد شد که این ریسک را بکند و با ملت فلسطین هم پیمان صلح ببندد.

همچنین جو بین المللی هم تغییر خواهد نمود اگر که تصور دیوانه وار " محور های شر" هم به همراه جرج بوش گم شود و رهبر جدید آمریکا بطوری جدی تلاش برای صلح نماید در این صورت خوش بینی مجددا رشد خواهد نمود. برخی رویای یک همکاری میان باراک اوباما و زیپی لیوینی را می بینند.

تمامی این مسائل آهنگ های آینده می باشند. در حال حاضر ما با المرتی ضعیف سروکار داریم که احتیاج به ابتکاری پرنیرو دارد. طبق یک افسانه از تورات سامسون پهلوان یک ماده شیر جوان را می کشد و زمانی که بر می گردد، می بیند که در لاشه حیوان یک توده زنبور با عسل وجود دارد. سامسون برای عامه معمائی را مطرح می نماید:" شیرینی از نیرومند خارج شد". و هیچ کس نتوانست این معما را حل کند.

حال ما هم می توانیم سئوال کنیم:" آیا می تواند شیرینی از ضعیف هم خارج شود؟

برگردان به آلمانی : Ellen Rohlfs

 

نه من نمی توانم!

Uri Avnery

برگردان ناهید جعفرپور

 

توضیح مترجم: در جواب به مقاله حاضر آقای آونری نقدی نوشته شده است که در خاتمه به فارسی برگردانده شده است.

بعد از ماه ها رقابتی تلخ و سخت و مبارزه ای بی مهابا، باراک اوباما هیلری کلینگتون رقیب استثنائی خود را شکست داد. وی معجزه ای باورنکردنی را به حقیقت رساند: برای اولین بار در تاریخ یک سیاه پوست کاندیدای قابل قبول ریاست جمهوری قدرتمندترین کشور جهان شد.

حال وی بعنوان اولین قدم بعد از این پیروزی حیرت انگیز چه کرد؟ وی به کنفرانس لوبی های اسرائیل دوید ( آ ای پ آ س) و در آنجا سخنرانی کرد. سخنرانی که رکورد تمامی فرمانبرداری ها و تملق ها را شکست.

این خود شوکه انگیز است. شوکه انگیز تر این واقعیت است که هیچکسی در آنجا شوکه نبود.

کنفرانس، کنفرانسی فاتحانه بود. حتی این سازمان قدرتمند هم یک چنین چیزی را هرگز تجربه نکرده بود. 7000 کارگزار از تمامی ایالات آمریکا دور هم جمع شده بودند تا فرمانبرداری تمامی برگزیدگان واشنگتن را که در آنجا ظاهر شده بودند، مورد قبول قرار دهند.هر سه نامزدین امیدوار ریاست جمهوری سخنرانی نموده و تلاش کردند با چرب زبانی برهمدیگر فایق آیند.

300 سناتور و اعضای کنگره کریدور ها را احاطه کرده بودند. هر کسی که انتخاب شده و یا می خواست که انتخاب شود و هرکسی که اصولا هرگونه ای از جاه طلبی سیاسی داشت، آمده بود تا ببیند و دیده شود.

جهان نظاره می کرد و متحیر بود. رسانه های اسرائیلی به وجد آمده بودند. در پایتخت های جهان این وقایع با توجه دنبال میگردید و نتیجه گیری ها میشد. تمامی رسانه های عربی در این باره مفصلا گزارش ها دادند. الجزیره بمدت یکساعت در باره این پدیده بحث و گفتگو برگزار نمود.

 نتیجه گیری های افراط گرایانه پروفسور جان میرزهایمر و استفان والت به تمامیت مورد تائید قرار گرفتند. شب قبل ازدیدار آنها از اسرائیل، لوبی های اسرائیل درمرکز زندگی سیاسی آمریکا و تمامی جهان قرار داشت.

به واقع چرا؟ برای چه نامزدهای ریاست جمهوری آمریکا اعتقاد دارند که لوبی اسرائیل این چنین مهم برای انتخابات آنها می باشند؟

آراء یهودی ها مسلما مهم می باشند. بخصوص در بسیاری از ایالت  های مهم که نتایج انتخابات تعیین کننده خواهند بود. اما رای دهندگان آفریقائی/آمریکائی بیشترند و جوامع اسپانیائی هم همچنین.

اوباما میلیون ها رای دهنده جوان را به صحنه سیاست کشاند. به لحاظ عددی جامعه عربی/مسلمان آمریکا هم فاکتوری کم اهمیت نیست.

برخی می گویند که این پول یهودی هاست که تعیین کننده است. یهودی ها ثروتمندند. شاید آنها بیشتر از بقیه برای سیاست خرج می کنند. اما افسانه پول قدرتمند یهودی آهنگی ضد یهودیت دارد. چرا که بالاخره لوبی های دیگر هم و از همه مهمتر شرکت های چندملیتی مقدار قابل توجه ای پول به اوباما ( و مخالف هایش) داده اند و اوباما هم با غرور اعلام نموده است که او صدها هزار شهروند عادی را به جائی رسانده است که به وی کمک های مالی اندک بنمایند که چیزی در حدود ده ها میلیون دلار می شود.

بله درست است. ثابت شده است که لوبی یهودی همواره می تواند انتخاب شدن یک سناتور و یا عضو کنگره را که به ساز اسرائیل نرقصد بلوکه نماید. در برخی از موارد مشخص این لوبی بر سیاست مداران محبوب پیروز شده اند آنهم به این صورت که آنها قدرت سیاسی و مالی خود را برای پشتیبانی ازیک رقیب ناشناخته بکار گرفته اند.

اما در انتخاب یک ریاست جمهور؟

آنطور که بنظر می رسد چاپلوسی های اوباما در مقابل لوبی اسرائیل باعث تلاش های مشابه از سوی کاندیدا های دیگر شده است.

چرا؟ زیرا که او پیروزی گیج کننده خود را در مبارزه قبل از انتخابات، ممنون وعده هایش می باشد که سیاست را تغییر داده و به عملکردهای واشنگتن پایان می دهد وبجای بلغمی مزاج پیر فردی جوان و شجاع می آید که با اصول خود وارد هیچگونه سازشی نخواهد شد.

و نگاه کنید ـ اولین کاری که وی انجام می دهد بعد از اینکه به انتخابش از سوی حزب مطمئن می شود، اصولش را به مصالحه می گذارد و آنهم چه مصالحه ای!

آنچه که وی را از هیلری کلینگتون و جان مک کین متمایز می سازد این است که وی از همان لحظه اول موضعی بدون سازش در مقابل جنگ عراق داشت. موضعی شجاعانه و غیر متداول. موضع وی کاملا بر علیه لوبی اسرائیل بود. لوبی ای که در مجموع جرج بوش را بجائی کشاندند که جنگ را در عراق شروع کند و اسرائیل را از دست رژیمی دشمنانه آزاد نماید.

و حال اوباما می آید و به تملق به خاک پای " آ ای پ آ س" می افتد و راهی کاملا متفاوت را بر می گزیند تا سیاستی را توجیح کند که کاملا بر خلاف ایده های شخصی وی می باشد.

خوب. او وعده داده است که از امنیت اسرائیل با تمامی ابزار ها محافظت کند. این هم مثل همیشه است. خوب. او تهدیدات تیره ای بر علیه ایران نمود. با وجود اینکه وعده نموده است که با رهبر ایران ملاقات کند و تمامی مشکلات را مسالمت آمیز حل نماید. خوب او وعده کرد سه سرباز زندانی مارا پس بگیرد ( اوبه اشتباه فکر می کند که هر سه زندانی در بند حزب الله می باشند ـ اشتباهی که نشان می دهد که وی در باره مسائل ما چه شناخت سطحی دارد).

اما توضیحات وی در باره اورشلیم دیگر مرز تمامی این اشتباهات را عبور می کند. بدون اغراق باید گفت که رسوائی برانگیز است:

هیچ فلسطینی، هیچ عربی، هیچ مسلمانی با اسرائیل صلح نخواهد نمود اگر که حرم الشریف یکی از سه مکان مقدس اسلام و سمبل ناسیونالیسم فلسطینی تحت رهبری فلسطینی ها قرار نگیرد. این خود یکی از مشکلات محوری این اختلافات است.

دقیقا به همین خاطر کنفرانس کمپ دیوید نیمه تمام ماند. بی تفاوت از اینکه نخست وزیر آنزمانی اسرائیل آهود باراک آماده بود که اورشلیم را به نحوی تقسیم کند.

حال اوباما می آید و از "  اورشلیم تقسیم نشده" پایتخت اسرائیل را برای همیشه بیرون می آورد.از زمان کمپ دیوید تمامی دولت های اسرائیل این را فهمیده اند که این مسئله مانعی غیرقابل اغماض برای هرگونه روند صلح می باشد.

در مبارزات قبل از انتخابات ریاست جمهوری های قدیم آمریکا کاندیداهائی که مورد سئوال بودند فکر می کردند کافی است که وعده  دهند که سفیر آمریکا باید از تلاوید به اورشلیم نقل مکان کند. اما بعد از انتخابات هیچگاه یکی از کاندیدها به وعده اش عمل نمی کرد. همه آنها از سوی وزارت خارجه متقاعد می شدند که این مسئله اساسا منافع آمریکا را خدجه دار می کند.

اوباما از این هم فرا تر رفت. ممکن است که این تنها زمزمه ای بوده است و او بخود می گفته است که: خوب حالا من باید این را بگویم تا انتخاب بشوم ـ بعد هم خدا بمن کمک خواهد نمود.

اما اگر اینطور هم بوده باشد نمی توان به واقعیت ها بی اعتنا بود: ترس " آ ای پ آ س" آنچنان وحشتناک است که حتی این نامزد هم که وعده تغییر همه چیز را می دهد، این چنین ریسکی نمی کند. در این مورد وی سبک قدیمی همیشگی واشنگتن را قبول می کند. وی آماده است اساسی ترین منافع آمریکائی را قربانی کند. بلاخره آمریکا منافع حیاتی دارد که به صلح اسرائیلی/فلسطینی برسد زیرا که این مسئله به آنها اجازه می دهد تا از عراق تا مراکش راه به قلب های مردم عرب پیدا کنند.

اوباما به وجه ی خود در جهان اسلام ضرر زد و اگر وی بعنوان رئیس جمهور انتخاب شود این مسئله در آینده برای وی سنگین خواهد بود.

65 سال پیش زمانی که نازی ها برادران و خواهران یهودی ها را در اروپا در حال از بین بردن بود، یهودی های آمریکا مستاصل بودند. آنها در این موقعیت قرار نداشتند که رئیس جمهور فرانکلین روزولت را متقاعد سازند که هلوکاست را متوقف نماید. ( همزمان آمریکائی/آفریقائی ها به خود اجازه نمی دادند که نزدیک محل های انتخابات بشوند زیرا که آنها از سگ هائی که برای جلوگیری از آنها در آن محل ها آورده شده بود، ترس داشتند).

چه چیزی دستگاه آمریکائی/یهودی را برای دسترسی متحیرانه به قدرت کمک نمود؟ استعداد سازماندهی؟ پول؟ صعود از پله های اجتماعی؟ خجالت از اینکه آنها در زمان هلوکاست کوتاهی کردند؟

هر چه بیشتر من در باره این پدیده استثنائی فکر می کنم بیشتر به این باور می رسم که ـ در باره چیزی که من در گذشته هم در باره اش نوشتم) ـ چیزی که واقعا تعین کننده است، تشابه میان شرکت های آمریکائی و صیهونیستی است. اسرائیل آمریکائی کوچک و آمریکا اسرائیلی بزرگ است.

مسافرین " مای فلاور" درست مثل صیهونیست های اولین و دومین موج مهاجرت از اروپا گریختند و با خود رویای مسیحا را به همراه بردند: یا مذهبی و یا خیالی. ( صیهونیست های اولیه غالبا ملحد بودند اما سنت های مذهبی تاثیری قوی روی تصوراتشان داشت). بنیان گزاران جامعه آمریکائی " زوار" بودند و مهاجرین صیهونیستی خود را " اولیم" می نامیدند ـ مخفف " اولیم برگل" یعنی " زوار" ـ هر دو بسوی یک سرزمین نویدی پارو می زدند و اعتقاد داشتند که آنها ملت منتخب خداوند می باشند.

هر دو در کشور جدیدشان بسیار رنج کشیدند. هر دو خود را بعنوان " پیشرو" می دیدند. پیشروئی که صحرا را شکوفا خواهد نمود " ملت بدون سرزمین برای سرزمین بدون ملت".

هر دو کاملا با حقوق مردم بومی بی اعتنا بودند و آنها را بعنوان وحشی و قاتل نگاه می کردند. هر دو مقاومت طبیعی مردم محلی را بعنوان دلیلی برای شخصیت ذاتی کشنده ای که حتی قادر به انجام بدترین قصاوت ها است، می دانستند. هر دو بومیان را رماندن و زمین های آنان را قصب نمودند بطوری که گویا عادی تر از آن وجود ندارد که با یک دست گاوآهن و در دست دیگر تورات در هر تپه و زیر هر درخت ساکن شد.

اسرائیل با وجود اینکه کاری که همتای نسل کشی بومیان آمریکائی باشد نکرد و یا بمانند برده داری که نسل ها در آمریکا برقرار بود اما از آنجا که آمریکائی ها این قصاوت ها را از ضمیر آگاه خود دفع کرده  اند، این مسئله را مانعی برای خود نمی بینند که خود را با اسرائیل مقایسه نمایند.

بنظر می رسد که در ضمیر ناخودآگاه هر دو ملت خمیر مایه احساس  گناه خفه شده ای وجود دارد که خود را در نفی اعمال گذشته بشکل رفتار ستیزه جویانه و ستایش قدرت نشان می دهد.

چگونه است که مردی چون اوباما پسر پدری آفریقائی خود را این چنین کامل با اعمال نسل گذشته سفید های آمریکائی شناسائی و هویت می دهد؟

این خود بار دیگر نشان می دهد که تا چه اندازه قدرتمند در ضمیرخود آگاه یک فرد افسانه های اساطیر و خدایان می توانند ریشه بدوانند بطوری که آن فرد خود را صددرصد با قصه های ملی خیالی شناسائی و هویت ببخشد. حتی در این فرد می تواند نیاز ناآگاهانه ای جای گرفته شود که اگر امکان داشته باشد جزء پیروزمندان باشد.

از این روی من پیش قضاوتی ها را با شرط قبول دارم: خوب حالا. او باید این چنین صحبت کند تا انتخاب شود. یکبار وارد کاخ سفید شود بعد او مجددا به خودش برمی گردد. البته در این باره مطمئن نیستم. می تواند مشخص شود که این ایده ها واقعا بر دنیای ذهنی وی حکومت می کنند.

اما یک چیز برای من مشخص است: توضیحات اوباما در کنفرانس  " آ ای پ آ س" بسیار بسیار برای صلح بد می باشند و هر چیزی که برای صلح بد باشد برای اسرائیل  و هم برای ملت فلسطین بد است.

اگر که او انتخاب شود ـ هر آن چه را که به صلح میان این دو ملت در این سرزمین بر می گردد ـ وی مجبور خواهد بود که بگوید:" نو آی کنت" نه من نمی توانم!

برگردان به آلمانی: Ellen Rohlfs

1

نقد به مقاله آقای آونری ( نه من نمی توانم):

claus pichlo

09.06.2008

آقای آونری عزیز

قیاس ذکر شده از جانب شما میان اسرائیل و آمریکا را مسلما در رابطه با وضعیت سیاسی/فرهنگی شان می توانم کاملا درک کنم. من هم مدتها پیش یک چنین تفکراتی داشتم. حتی اگر چه برای من روشن است که ریشه آمریکائی کاملا عرفانی است و در ضمیر ناخودآگاه اش تصورات صد ساله است. اما آنچه که در فلسطین می گذرد امروز درست 60 سال بعد از آشویتز است. بنابر این بر بستر آگاهی قومی کاملا دیگری از ملت کشی است که در حال حاضر دچار مردم سرخپوست آمریکای شمالی است. من هم اکثرا در این باره فکر کرده ام که چه نوع هائی از ملت کشی وجود دارند که اما همه یک هدف مشترک را دنبال می کنند؟

یک چیزی اما ثابت شده است: اگر که این ملت کشی این چنین آرام آرام طوری که آمریکائی ها می کنند انجام شود، همانطور که می دانیم هیچ کسی که زنده بماند و هیچ اثری از آن در تاریخ نگاری وجود نخواهد داشت.

از نوشته های شما فهمیدم که شما امید هائی در رابطه با آقای اوباما داشتید و دارید. من این امید ها را کاملا واهی و بی اساس می دانم. برعکس من شما را بیاد آقایان دیگر با پیش زمینه قومی مشابه چون برای مثال آقای پاول وزیر امورخارجه اسبق ( دروغگو) و یا خانم ریس جانشینش که مهمترین پایه های سیاست نابود کننده آمریکا بودند و هستند می اندازم. با اعمالی که آنها کرده اند می توان آنها را با انسانهای کاملا بی وجدان قیاس نمود که نه تنها به کشورشان خسارات وحشتناک زدند بلکه رنج و بدبختی را در جهان گسترش داده و می دهند. این یک تجربه قدیمی است که انسانهائی که در ابتدا از یک موقعیت بی چشم انداز به موقعیت مسئولیت می رسند( غالبا بی دلیل) شک به قابلیت خود از طریق هزار درصد وفاداری به خط و غالبا فرصت طلبی بد و بی وجدانی پیدا می کنند.

آقای اوباما با تمامی این مشخصات همخوانی دارد. یک مثال وحشتناک بخصوص برای تملق و فرمانبرداری را ما آلمانی ها در حال حاضر  پیش روی داریم. صدر اعظم کنونی ما خانم دکتر مرکل  خود را بعنوان وسیله رسیدن به خوشبختی قدرت سلطه گر آمریکا ثابت نمود. زیرا که وی بعنوان کمونیست اسبق آلمان شرقی و کسی که تحصیلات در مسکو نمود و بخصوص وفادار به خط ( البته در گذشته) و بعنوان یکی از رهبران " زنان جوان آلمان" و مسئول تبلیغات (!)، حال مجبور شده است که وفاداریش را به پستی که به وی سپرده شده است روزانه به آمریکا ثابت کند. در این راه وی آماده است که اساسا منافع آلمان را قربانی کند!

یک متخصص تبلیغات کمونیستی بعنوان صدر اعظم. غیر ممکن است؟

آقای اوباما به کدام بازدهی غیر معمولی در ناحیه " انعطاف پذیری" توانا است؟ لطفا این را در نوشته تان شرح دهید. " آ ای پ آ س"  و همچنین بقیه دیوان سالاری آمریکائی می تواند کاملا آرام باشد زیرا که آقای اولماز و شرکا در اسرائیل و همچنین آقای اوباما آنها را مایوس نمی کنند و فلسطین همچنان سقوط فرهنگی سیاسی اش را ـ امیدوارم که سقوط فیزیکی نکند ـ در پیش روی دارد. همچنین ملت های آمریکای شمالی . برای اینکه در فضای قیاس شما مانده باشم.

MfG, C.Pichlo