بازگشت به صفحه نخست

 

گزینش نظامی

Uri Avnery  

برگردان ناهید جعفرپور

 

جنگ با سوریه؟ صلح با سوریه؟ عملیات بزرگ نظامی بر علیه حماس در نوار غزه؟ آتش بس با حماس؟

رسانه های ما با بیتفاوتی قابل توجه ای در باره این پرسش ها با هم بحث و گفتگو می نمایند بطوری که انسان می اندیشد که موضوع بر سر گزینش های هم ارزش است. درست بمانند مردی که در نمایشگاه اتومبیل در انتخاب دو مدل اتومبیل سرگردان است و نمی داند کدام را انتخاب کند. این یکی خوب است و دیگری هم خوب است کدام را باید بخرد؟

و هیچ کسی فریاد نمی زند: جنگ نهایت احمقیت است.

کارل وان کلایوسویتز تئوریسین معروف نظامی جمله ای معروف گفته است: "جنگ چیز دیگری نیست جز ادامه سیاست با ابزاری دیگر". این به این مفهوم است که جنگ به سیاست کمک می کند و اگر این کار را نکند چیزی بیهوده است.

جنگ های صد سال گذشته چه سیاستی را یاری رساندند؟

نود و چهار سال پیش اولین جنگ جهانی آغاز گشت. بهانه بلافاصله این جنگ قتل ولیعهد اطریش، گویا توسط دانشجویان صربستانی بود. زمانی که من آنجا بودم محلی را که این قتل انجام گرفته بود به من نشان دادند: بعد از اینکه اولین تلاش در خیابان اصلی با ناکامی روبرو شده بود و ترور کنندگان از این کار منصرف شده بودند، یکی از آنها کاملا اتفاقی با قربانی خود روبرو شده و وی را بقتل رسانده بود. دقیقا بخاطر این قتل کاملا اتفاقی 4 میلیون انسان در چهار سال بعد از این واقعه جان خود را از دست دادند.

طبیعتا این قتل بهانه ای بیش نبود. هر کدام از کشورهای درگیر جنگ منافع سیاسی و اقتصادی خود را از این جنگ می برد.

اما آیا واقعا جنگ به این منافع یاری رساند؟

پیامد های بعدی دقیقا عکس این ماجرا را نشان می دهند: سه امپراطوری بزرگ ـ روسیه، آلمان و اطریش ـ درونی فروپاشیدند. فرانسه موقعیت برتر قدرتی خود را در جهان از دست داد و هیچگاه دیگر نتوانست به این موقعیت برسد. امپراطوری بریتانیا بطوری مرگ آور زخمی شد.

کارشناسان نظامی اشاره به احمقیت باورنکردنی تمامی جنرال می کنند. جنرال هائی که سربازان بیچاره خود را همواره به جبهه های مایوسانه ای پرتاب می کردند که چیز دیگری نبود جز محل تکه تکه شدن آنها.

آیا مردان دولت ها عاقل تر بودند؟ هیچکدام از سیاستمدارانی که جنگ را آغاز نمودند، نمی توانستند تصور کنند که جنگ این همه طول بکشد و اینچنین وحشتناک باشد.

اوائل اوت 1914 زمانی که سربازان تمامی کشور ها با خوشحالی تمام به جنگ عازم شدند به آنها وعده داده شده بود که آنها قبل از کریسمس مجددا به خانه های خود بر خواهند گشت.

در این جنگ هیچ هدف سیاسی بدست نیامد. پیمان صلحی که تسلیم بازندگان گردید، سند یک احمقیت وحشتناک بود.

می توان ادعا نمود که نتیجه اصلی جنگ جهانی اول جنگ جهانی دوم بود.

جنگ جهانی دوم بنطر می رسد که عقلانی تر بود. مردی که بتنهائی این جنگ را آغاز نمود کسی نبود جز آدولف هیتلر ـ او می دانست که چه می خواهد. مخالفین وی به جنگ رفتند زیرا که حق انتخاب دیگری نداشتند. اغلب جنرال های هر دوطرف جنگ بسیار دانا تر از جنرال های ماقبل خود بودند. اما با این وجود این جنگ هم جنگی احمقانه بود.

هیتلر اصولا مردی عقب افتاده بود که در گذشته ها زندگی می کرد و روح زمان خود را درک نمی کرد وی می خواست آلمان را به موقعیت قبلی خود به عنوان قدرت جهانی تبدیل کند. هدفی که خارج از توانائی های آلمان قرار داشت. او تصمیم داشت که بخش های دور اروپای شرقی را هم فتح نماید و پاکسازی انسانی ( سکنه آنجا را از بین ببرد) کند تا در آنجا آلمانی ها را مستقر سازد. در واقع این خود منطق قدرتی مایوسانه ای بود که درست بمانند تمامی ایده هائی که تاسیس شهرک های مهاجرین را بعنوان استراتژی توسعه قدرت ملی می دانستند این هم به صدها سال قبل تعلق داشت. هیتلر مفهوم انقلاب تکنولوژی را نفهمید. انقلابی که در حال تغییر جهان بود. می توان گفت که: هیتلر تنها یک مستبد خبیث و جنایتکار جنگی نبود بلکه در واقعیت هم یک آدم احمق بود.

تنها چیزی که وی در آن کاملا موفق شد، نابودی ملت یهودی بود. اما حتی این دیوانگی هم در نهایت با شکست روبرو شد زیرا که یهودیان امروز نفوذ بسیار زیادی در قدرتمندترین کشور جهان دارند و هلوکاست نقش مهمی در تاسیس کشور اسرائیل بازی نمود.

هیتلر می خواست شوروی را نابود کند و با امپراطوری بریتانیا به توافق برسد. او نقش آمریکا را بها نداد و کاملا با آن با بی توجه ای برخورد نمود.

پیامد جنگ این بود که شوروی بخش بزرگی از اروپا را اشغال نمود و آمریکا بزرگترین قدرت جهان شد و امپراطوری بریتانیا برای همیشه از هم فروپاشید.

به واقع هم دیکتاتور نازی بیشتر از هر کسی دیگر بیان گر بیهودگی بی حد جنگ بعنوان ابزاری سیاسی در زمان کنونی است.

بعد از نابودی امپراطوری هیتلر آلمان موفق شد به هدف خود برسد. آلمان هم اکنون قدرت رهبری کننده اقتصادی و قدرت سیاسی در اتحادیه اروپاست ـ اما این موقعیت را مسلما از طریق تانک و توپ بدست نیاورد. بله بدون جنگ و بدون قدرت نظامی اش. بلکه تنها از طریق دیپلماسی و صادرات به این موقعیت برتر رسید.

یک نسل بعد از اینکه تمامی شهر های آلمان در پایان عمر نازی ها به مخروبه تبدیل شده بودند، آلمان به شکوفائی ای رسید که تا کنون نشناخته بود.

درست همین موقعیت را می توان در باره ژاپن گفت که از آلمان نظامی تر بود. ژاپن هم با ابزار صلح آمیزی که جنرال ها و آدمیرال ها با جنگ به آن موفق نشدند، به موقعیت امروزش رسید.

من وقت به وقت گزارشات علاقه مندانه توریست های آمریکائی را در باره ویتنام می خوانم. " چه کشور عالی ای. چه مردم مهربانی. چه تجارت های خوبی می توان در آنجا انجام داد!

بله نسل قبل در این کشور جنگی وحشیانه انجام گرفت. مردم بسیار زیادی کشته شدند. صد ها دهکده به آتش کشیده شد. جنگل ها و مزارع با مواد شیمیائی از بین برده شدند. سربازان چون پشه کشته شدند. چرا؟ آیا این انعکاس دومینو بود؟ این تئوری می گوید که اگر تمامی ویتنام تسخیر شود، سپس تمامی کشور های دیگرآسیای جنوبی هم پیروی می کنند. اما واقعیت نشان داد که این فکر واهی و پوچ است. کمونیست ها ویتنام را تسخیر نمودند بدون اینکه به ثبات تایلند و مالزی و سنگال صدمه بزنند. زمانی که خاطرات جنگ از بین رفتند ویتنام به واقع راه همسایگان شمالی خود  یعنی چین سرخ را دنبال نمود اما در این فاصله چین اقتصاد سرمایه داری ی شکوفائی دارد.

در جنگ ویتنام احمقیت ژنرال ها با احمقیت سیاستمداران در رقابت بود. هنری کسینجر در صدر آنها قرار داشت. جنایتکار جنگی که خودخواهی اش احمقیت واقعی اش را پوشانده بود. در نقطه عطف جنگ وی به کشور همسایه صلح آمیز کامبوج حمله نمود و این کشور را تکه تکه کرد. پیامد این حمله نوعی جنگ داخلی و مردم کشی وحشیانه ای را موجب شد و کمونیست ها مردم خود را بقتل رساندند. هنوزهم بسیاری کسینجر را بعنوان سیاستمداری خارق العاده می دانند.

بنظر می رسد که رهبریت سیاسی در واشنگتن بالا رفتن غمناک مصرف نفت در جهان را پیش بینی می کرد. از این روی تصمیم گرفت به موقع رهبریتش را بر ذخایر نفت در خلیج فارس و اطراف دریای خزر قوت بخشد.

جنگ می بایست عراق را به زاتلیت آمریکائی تبدیل کند و آنجا تحت یک رژیم دوستانه پادگان های دائمی آمریکائی مستقر شوند و تمامی منطقه را زیر کنترل خود بگیرند.

نتایج تا به امروز برعکس بوده اند. بجای اینکه عراق بعنوان کشوری متحد تحت یک رژیم با ثبات طرفدار آمریکا قرار بگیرد، غرش یک جنگ داخلی به هواست و این کشور می رود تا از هم بپاشد: مردم از آمریکائی ها متنفرند و به آنها به عنوان دشمنان اشغال گر می نگرد. استخراج نفت کمتر از زمان قبل از اشغال است. هزینه جنگ اقتصاد آمریکا را صدمه زده است. قیمت نفت همچنان افزایش می یابد و نظر افکار عمومی جهان در باره آمریکا به پائین ترین درجه خود رسیده است و افکار عمومی آمریکا خواهان خروج سربازان از عراق است.

بیشک منافع آمریکائی از طریق راه های دیپلماسی خیلی بهتر بر آورده می شد و اقتصاد آمریکا این همه صدمه نمی دید و جان هزاران سرباز آمریکائی و ده ها بار بیشتر سربازعراقی و بیشمار غیر نظامی عراقی  نجات می یافت و بیلیون ها دلار صرفه جوئی می شد.

اما خود خواهی مشکل ساز جرج بوش باعث این جنگ شد. کشور اسرائیل در فاصله 60 سال موجودیتش 6 جنگ بزرگ و تعدادی جنگ کوچک را آغاز نمود.

اگر که ما تجاوز یهودی به فلسطین را با این واقعیت توجیح کنیم که آنها راه حل دیگری برای حل مشکل ادامه بقای شان نداشتند در این صورت مقابله سال 1948 جنگی بدون آلترناتیو بود. اما دومین دور  جنگ یعنی جنگ 1956 مثالی بود از کوته بینی غیر قابل باور.

جنگ افروزان ، یعنی 1ـ فرانسویان در یک موقعیت انکار قرار داشتند: آنها خیلی ساده نمی خواستند بپذیرند که در الجزایر یک جنگ آزادی بخش واقعی رخ داده بود از این رو آنها به خود تلقین می کردند که رهبر مصر " کمال عبد ال ناصر" ریشه مشکلات است.

2 ـ داوید بن گوریون و همکارش ( بخصوص شیمون پرس) می خواستند که مستبد مصر را ( آنزمان در اسرائیل همه جا وی با این نام خوانده می شد) براندازند، زیرا که او خواهان وحدت عربی شده بود، مسئله ای که مجددا تهدید برای موجودیت اسرائیل بود. 3 ـ بریتانیا هم بعنوان سومین شریک جنگ در آرزوی شهرت سابق خود بعنوان امپراطوری بسر می برد.

تمامی این اهداف توسط جنگ کاملا بر باد رفت. فرانسه از الجزایر بیرون رانده شد ـ به همراه بیش از یک میلیون مهاجر: بریتانیا برای همیشه از خاورمیانه بیرون رانده شد و "خطر" وحدت عربی بعنوان مترسک خود را نشان داد.

قیمت برای این جنگ: نسل کاملی از عربها به این باور رسیدند که اسرائیل متحد بد ترین رژیم های استعمارگر بود و بنا براین شانس صلح میان اسرائیل و فلسطین سالها به عقب افتاد.

جنگ 1967 در ابتدا می بایست اشغال اسرائیل را فراهم سازد اما در فاصله مبارزه از جنگ تدافعی یک جنگ پیروزمندانه حاصل شد و اسرائیل را به نشئه گی مسمومی فرو برد بطوری که تا به امروز هنوز از این نشئه گی بیرون نیامده است.

از آن زمان تا کنون ما در یک دایره شیطانی اشغال ، مقاومت ، شهرک نشینی و جنگی دائمی زندانی شده ایم.

یکی از پیامد های مستقیم این جنگ، جنگ 1973 بود. جنگی که عرف ارتش شکست ناپذیر ما را نابود نمود. بله دولت ما ناخواسته در این جنگ نتیجه ای مثبت را بدست آورد: سه شخصیت چون انورسادات، مناخیم بگین و جیمی کارتر موفق شدند غرور مصری در باره عبور موفقیت آمیز از کانال سوئز را در یک پیمان صلح تغییر دهند. اما همین صلح هم اگر کولدا مایر پیشنهاد سادات را رد نکرده بود می توانست یکسال قبلش هم قابل دست یافتن باشد ـ بدون جنگ و بدون هزاران کشته.

اولین جنگ لبنان  شاید مایوسانه ترین و احمقانه ترین جنگ اسرائیل بود. جنگی که مخلوطی از خود پسندی، احمقیت و نادانی کامل در باره مخالف بود. آریل شارون می خواست ـ قبلش هم به من گفته بود ـ که 1/ " پ ال او" را نابود کند 2/ آوارگان فلسطینی را به جائی بکشد که لبنان را ترک کنند و به اردن متواری شوند. 3/ سوریه را از لبنان بیرون راند. 4/ لبنان را به جزئی از اسرائیل تبدیل کند.

پیامد ها این بود: الف/ عرفات به تونس رفت و بعنوان پیامد اولین انتفاذه بعدا با پیروزی به فلسطین بازگشت. ب/ آوارگان فلسطینی با وجود کشتار صبرا ـ و شاتیلا که در نظر داشت آنها را بترساند اما در لبنان ماندند.  س/ سوریه برای 20 سال دیگر در لبنان ماند. د/ شیعیان که سنتا تحت فشار قرار می گرفتند و در مقابل اسرائیل دوستانه برخورد می کردند، در لبنان نیروئی قدرتمند شدند و دشمنی مصمم  برای اسرائیل شدند.

هر چه کمتر در باره جنگ دوم لبنان صحبت کنیم بهتر خواهد بود ـ موجودیت حقیقی این جنگ از همان آغاز روشن بود. اهداف این جنگ از بین نرفت چون خیلی ساده این جنگ اصولا هدفی نداشت. حزب الله آنجائی است که قبلا بود. قویتر و مسلح تر و از سوی نیروهای بین المللی در مقابل اسرائیل محافظت می گردد.

اولین انتفاذه اسرائیل را به جائی کشاند که سازمان فلسطینی آزادی بخش " پ ال او " را برسمیت بشمارد و عرفات را به سرزمینش برگرداند. بعد از دومین انتفاذه حماس انتخابات فلسطینی را برنده شد و کنترل مستقیم بر بخشی از این سرزمین را در اختیار گرفت.

آلبرت انیشتن می گوید زمانی که انسانها همواره عملکردهای مشخصی را تکرار می کنند و هر بار با وجود اینکه شکست می خورند از آن عملکرد انتظار نتیجه ای را دارند، این خود نشانه بیماری جنون است.

اغلب سیاستمداران و جنرال ها با این قاعده جور در می آیند. آنها همواره تلاش می کنند اهدافشان را با ابزار نظامی بدست آورند و در مقابل نتیجه ای بدست نمی آورند. ما اسرائیلی ها در میان دیوانگان جایگاه ویژه ای دارا می باشیم.

یک جنرال آمریکائی گفت که جنگ جهنم است. او هم بندرت به اهدافش دست یافت.

 

 برگردان به آلمانی Ellen Rohlfs und Christopher Glanz