بازگشت به صفحه نخست

 

 

در بازار احزاب دستفروش سر چه‌كسي كلاه مي‌رود

فروزان آصف نخعي‌

  دكتر اكبري، همواره شاهديم كه از حفظ انقلاب، اصلاحات، ايجاد احزاب، جامعهء مدني و... صحبت مي‌شود اما دربارهء چگونگي حفظ اين پديده‌ها كه بخش مهمي‌از آن‌ها به داشتن تئوري و برنامه‌ريزي اقتصادي و اجتماعي برمي‌گردد تاكنون صحبتي نشده است . تاكنون كسي به اين موضوع نپرداخته كه چرا احزاب در ايران به برنامه‌ريزي اقتصادي توجهي نشان نداده‌اند. البته اين فرض هم وجود دارد كه سوال از برنامه‌ريزي اقتصادي احزاب مستلزم توجه به اين نكته است كه اساسا آيا ما حزب واقعي داريم كه برنامه‌ريزي اقتصادي از آنان انتظار داشته باشيم؟

 در حوزهء علوم انساني هنگامي‌كه روند تاريخي  پديده‌اي را مورد مطالعه _قرار مي‌دهيم، معمولا نقاطي در اين روند وجود دارد كه از آن‌ها به عنوان نقاط «تجلي» ياد مي‌كنيم; وضعيت تاريخي‌اي كه پديده ظهور و بروز مي‌يابد و در معرض ديد  قرار مي‌گيرد اما در مراحل قبل شرايطي وجود دارد كه پيش از وقوع قادر به ديدن آن‌ها به درستي نيستيم، لذا محقق بايد به سراغ آن‌ها برود وآن لايه‌هاي زيرين را معلوم كند. مساله برنامه‌ريزي اقتصادي احزاب از اين جمله است. سوال شما يعني بازشناسي علل عدم برنامه‌ريزي اقتصادي توسط احزاب، نقط بسيار مناسبي است كه با پرداختن به آن  وضعيت حقيقي احزاب سياسي در جامعهء ايران را نيز درك مي‌كنيم.در واقع اين موضوع خود يكي از نقاط تجلي است.

 اما براي پاسخ به بحث بايد، دو مقدمه را عرض ‌كنم. درمقدمه اول بايد معلوم كنيم كه  احزاب در جوامع بر اساس چه نيازهايي شكل گرفته‌اند و كدام كاركردها و وظايفي را در جوامع سياسي برعهده دارند؟ همچنين چه نسبتي ميان نوع جامعهء سياسي با نهادهايي مانند احزاب سياسي وجود دارد؟ به نظر مي‌آيد احزاب سياسي در معناي خاصي كه در اين بحث از آن مراد مي‌كنيم نهادهاي سياسي غيردولتي هستند كه در جوامع مبتني بر دموكراسي پديد مي‌آيند و وظايفي خاص را به عهده مي‌گيرد. بر اساس اين تعريف، اين نهادها وقتي ظهور مي‌كنند كه پيش‌زمينه‌ها و مقدمات لازم خود را داشته باشند. احزاب بدون وجود زمينه‌هاي زيرساختي و مناسبات دموكراتيك، به معني واقعي كلمه ظهور نمي‌كنند.    مقدمهء دوم آن كه  در تاريخ 200 ساله اخير شاهد دو نوع جامعه به لحاظ نسبت‌شان با تجربهء مدرن (در وجوه مختلف‌اش از جمله در حوزه جامعه سياسي) هستيم. ابتدا تجربه‌اي كه عمدتا در غرب روي داده و به عنوان جوامع دموكراتيك از آن ياد مي‌‌كنيم. تجربه  دوم در جوامع ديگري همچون جوامع جهان سوم (در تعبير قديم) يا جهان پيرامون (در ادبيات امروز جهان) كه اين‌ها نيز به دلايلي نوع خاصي از آن تجربه را دنبال كرده‌ا‌ند.  

 اشتراكات و تمايزات اين دو تجربه چيستند؟

 اين دو نوع تجربه گرچه در صورت ظاهر داراي برخي مشابهت‌ها با يكديگر هستند ولي به طور واقعي ناظر به دو دنياي متفاوت است.   

 درواقع  اين يكي از ويژگي‌هاي عصر مدرن است كه به دليل برخورداري از امكانات و ابزارها و سوار كردن تمدن وسياست بر بال تكنولوژي امكان اشاعهء گستردهء نوع و سبك زندگي از جملهء زندگي سياسي خود را به ساير جوامع داشته است اما پديده‌اي را كه در ساير جوامع به وجود آورده، آن طوري كه تجربه تاريخي به ما مي‌گويد، ظهور سبك زندگي مدرن در آن جوامع نيست. آنچه اتفاق افتاده منتهي به ايجاد نوعي از «ريخت افتادگي» شكل زندگي كهن در اين نوع از جوامع بوده است مانند جامعهء ايران. آنچه درتجربه جهان پيراموني  شاهدش هستيم، در بهترين شكل‌اش،  نوعي نمايش‌هاي صوري و شكلي از مدرنيته است و اين پديده، ارتباطي با جامعه‌‌هايي كه در غرب و در عصر مدرن شكل گرفته است، ندارد و از اين نظر فاقد خصوصيات بنيادين آن  است.

 به اين ترتيب ‌مي‌خواهم عرض بكنم كه در اين‌جا وقتي مي‌گوييم احزاب سياسي ابتدا بايد روشن كنيم دربارهء چه پديده‌اي و كدام نهادهاي سياسي صحبت مي‌كنيم. چون اشتراك لفظي ممكن است موجب ابهامات و اعتشاشات مفهومي‌و نظري را بعدها به وجود بياورد.

 بايد التفات داشته باشيم آنچه با آن مواجه هستيم، ماهيتا و بنيادا متفاوت است با آن چيزي كه در آن ديار وجود دارد. به عبارت ديگر اگر من بخواهم محل نزاع را به خوبي روشن كنم بايد بگويم احزاب سياسي در جوامعي مثل جامعهء ايران در تاريخ _100 ساله گذشته آن نهادهايي نيستند كه در متون سياسي كلاسيك و در تجربهء تاريخي مدرنيت از آن‌ياد مي‌شود.اين نهادها و  نهادهاي ديگري ازاين نوع برآمده از شرايط تاريخي جامعهء ايران هستند;جامعه‌اي كه به هر حال به نوعي در معرض تجربهء جديد غربي قرار گرفته و به نوعي رنگ و لعاب آن ديار را در وضعيت خود انعكاس داده است. من بارها تاكيد كرده‌ام كه ايران در صد سال گذشته به لحاظ تاريخي در «مدار تحولات عصر مدرن» بوده‌ا ست. به عبارتي ديگر بنده مي‌پذيرم كه عصر  مدرن روزگاري  است كه هيچ كس را از آن كناره نيست اما اين موضوع به معناي آن نيست كه همهء آن‌هايي كه در وضعيت مدرن زندگي مي‌كنند مدرن تلقي مي‌شوند. همچنين اين موضوع به معناي آن نيست كه همهء تجربياتي كه در اين دورهء تاريخي به دست مي‌آيد، لزوما همه از يك جنس و يك سنخ هستند. خير، در اين معركه  برخي صحنه‌گردان و در متن هستند و جماعت ديگري در حاشيه قرار دارند و هر كدام  تجربهء تاريخي خود را دارند.پس بايد معلوم كنيم آنچه كه ما به آن‌ها مي‌گوييم احزاب سياسي، منظورمان دركدام يك ازاين انواع تجربيات است؟

 براين اساس احزاب سياسي در تجربهء تاريخي 100 سالهء ايران  شبه تشكل‌هايي هستند كه با وضعيت تحول تاريخي در جامعهء ايران تناسب دارند.

 بايد ببينيم ايران به لحاظ تاريخي از چه وضعيتي نسبت به مناسبات دموكراتيك در يكصد سالهء اخير برخوردار بوده است. من استنباطم اين است كه به معناي واقعي كلمه ما نمي‌توانيم صحبت از مناسبات و جامعهء سياسي دموكراتيك در ايران بكنيم. ما در طول يكصد سال گذشته هيچ گاه برخوردار از مناسبات پايدار جامعه سياسي دموكراتيك نبوده‌‌ايم.

 بنا براين با اين رويكرد شما،  از مشروطيت و... تحت چه عناويني مي‌توانيم ياد كنيم؟ آيا اين جنبش و امثال آن دموكراتيك نبودند؟

 ما مي‌توانيم از برهه‌ها و مقاطع كوتاهي در تاريخ صد سال گذشته ياد بكنيم كه در آن نشانه‌ها و نمايش‌هايي از زندگي دموكراتيك بروز كرده است. اين برش‌هاي كوتاه با توجه به بحران‌هاي ساختار مستقر در ايران به وجود آمده‌اند. در اين دوران است كه ما شاهد ظهوربرخي احزاب سياسي هستيم.

 آيا مي‌توانيم بگوييم حداقل در حوزهء حقوقي ساختار قدرت، دچار تحول بوده‌ايم؟

 البته  در سراسر تاريخ 100 سالهء ايران به لحاظ شكلي، داراي جامعهء دموكراتيك هستيم. به تعبير امروز، ساختار حقوقي قدرت تا حدودي ساختار دموكراتيك بوده است اما ساختار حقيقي قدرت، جز در مقاطع بحراني، چنين نبوده است. سلطانيزم قديم و سلطنت مطلقهء جديد، شكل مسلط در ساختار حقيقي قدرت بوده است. در چنين زمينهء تاريخي‌اي اساسا امكان ظهور و بروز احزاب سياسي منتفي است. احزاب سياسي زماني مي‌توانند ظهور كنند كه وجود آرا، عقايد، ديدگاه و گرايش‌ها و مطالبات مختلف به طور كلي و قاعدهء رفتار دموكراتيك، به عنوان روش حل منازعه منافع متضاد به رسميت شناخته شود. طبيعتا براي آن كه مساله رويه‌هاي حل منازعه از يك تداوم تاريخي برخوردار باشد ناچاريم نهادهايي چون احزاب را تاسيس كنيم.

 اما از لحاظ تاريخي جامعهء سياسي كنوني ايران از چنين زمينه‌اي برخوردار نبوده است.يعني ساختارهاي حقيقي قدرت، اقتدارگربوده است. در يك ساختار اقتدارگرا، تنوع، تكثر و گوناگوني به رسميت شناخته نمي‌شود تا بخواهد موضوع حل منازعهء سياسي به شكل دموكراتيك مطرح شود و نهادهاي لازم خود را به وجود بياورد.

 اما در عين حال شاهد وجودشكلي اين‌ها هستيم، يعني همان طور كه ما در ساختار حقوقي يا شكل و صوري قدرت  در 100 سال اخيربرخوردار از مناسبات غيردموكراتيك نبوده‌ايم، در ساختار حقوقي و ساختار شكل و فرمي‌جامعهء سياسي هم هيچ‌وقت عاري از احزاب سياسي نبوده‌ايم اما وقتي در اين‌جا از احزاب سياسي نام مي‌بريم، بايد بدانيم داريم از صورتي سخن مي‌گوييم كه نه قرار بوده وجود موثري داشته باشد و نه قراربوده كاركردهايي را كه در جوامع سياسي مدرن شاهدش هستيم، اين‌جا ايفا كند. در چنين وضعيتي، آيا انتظار برنامهء اقتصادي از احزاب سياسي، نوعي مطالبهء واقعي نيست؟ وقتي از احزاب سياسي مي‌توانيم بپرسيم چرا به برنامه‌ريزي اقتصادي توجه نداشته‌اند كه برپايه اصول شكل گرفته باشند و چنين وظيفه‌اي را براي خود قايل باشند، در حالي كه نهادهايي مانند احزاب، مطبوعات و امثال اين‌ها معمولانقش مطلوبيت دادن به ساختار خشن حقيقي قدرت را برعهده داشته‌اند.

 آيا دوره‌هايي از تاريخ معاصر ايران سراغ داريد كه حتي به اين نوع از رسانه‌ها نيز دولت‌ها نيازي نداشته باشند؟

 بله، اتفاقا در اين‌جا مي‌خواهم به نكتهء مهم و دقيقي اشاره كنم و آن اين كه در لحظات و مقاطعي، ساختار حقيقي قدرت به دليل استغنايش نسبت به مشروعيت صوري، از آن نيز عبور كرده است. به طور خاص شما اين موضوع را در دورهء پهلوي اول در فاصلهء 1307 به بعد مي‌بينيد. در اين دوره رضاشاه و مجموعهء عناصر قدرت احساس مي‌كنند كه حتي به بزك كردن قدرت نيز نيازي ندارند، چون بزك زماني استفاده مي‌شود كه حكومت‌ها به آن نياز و احتياج دارند.

 به عبارت ديگر كاركرد نهادي نداشته باشد؟

 در چنين وضعيتي است كه 1-احزاب شبه تشكل‌هاي دوران گذارند، گذار از شرايط بحراني به شرايط تثبيت قدرت 2-همين شرايط بحراني نيز بسيار كوتاه است. نهادهايي كه در يك باران بهاري در بيابان‌هاي كويري سر برمي‌آورند، تنها چند روز بيش‌تر دوام نمي‌آورند. با آفتاب تموزي كه برسرشان مي‌ريزد، حياتشان به سرعت به پايان مي‌رسد.

 آقاي دكتر به دليل وضعيت خاص رژيم‌هاي سلطاني و مطلقه در ايران مالكيت را به درستي مشاهده نمي‌كنيم و مردم در دوره‌هاي مختلف هيچگاه به دنبال آن نبوده‌اند تا آنچه كه به حيات و بقايشان مربوط است به دست بياورند، احزاب، با توجه به اين موضوع چگونه مي‌توانند منافعي را نمايندگي كنند وقتي مردم منافعي براي خود قايل نيستند؟

 اگر بخواهيم موضوع را از زاويه‌اي ديگر طرح بكنيم، اين است كه چرا 1-احزاب پايگاه طبقاتي روشني ندارند و 2- چرا احزاب بيانگر منافع طبقاتي خاصي هم نيستند؟ يك وجه پاسخ برمي‌گردد به شرايط تاريخي بحراني و بي‌ثباتي كه احزاب در جامعهء ما ظهور كرده‌‌اند. احزاب در چنين موقعيت‌هايي معمولا در حال گذار هستند.

 اما به نظر مي‌آيد پاسخ اين سوال را هم بايد در ساختار حقيقي قدرت پيدا كنيم. احزاب زماني مي‌توانند يا بايد داراي پايگاه و جهت‌گيري‌هاي اقتصادي روشني باشند كه مخاطبانشان، يا در واقع جامعه‌اي كه آن‌ها را نمايندگي مي‌كنند چنين نقشي را برايشان تعريف كرده باشند. در بحث شما هم بود كه در ساختار حقيقي قدرت، دو ويژگي با هم حضور دارند. 1- ساختار حقيقي قدرت در ايران اجازهء شكل‌گيري مالكيت‌هاي خصوصي غيردولتي را در شكل وسيع خود نمي‌دهد. دوم اين‌كه منابع ثروت را به طور انحصاري در اختيار خودش دارد. معني اين دو محور چيست؟ معني آن اين است كه اول نهاد دولت (نظام سياسي) رقيبي براي خود در حوزهء اقتصادي نمي‌پذيرد و دوم اين‌كه منابع اقتصادي را _به طور انحصاري در اختيار خودش مي‌گيرد. پيام روشن اين موضوع را به جامعه اين است كه اگر كسي در پس بهره‌‌مندي از منابع اقتصادي و مالي است، اين موضوع از مسير دولت عبور مي‌كند. اين موضوع هم در اقتصاد پيشانفتي ايران و هم در اقتصاد نفتي آن وجود دارد.در دوران اقتصاد پيشانفتي دوران قديم مشاهده مي‌كنيم كه نه تنها مناصب و پست‌هاي دولتي، از دولت ناشي مي‌شود، بلكه بهره‌مندي اقتصادي هم از دولت ناشي مي‌شود. در دوران اقتصاد نفتي كه اوضاع بسيار روشن است. در چنين وضعيتي دولت اجازهء شكل‌گيري نهادهاي اقتصادي مستقل از خودش را نيز نمي‌داده، به همين دليل احزاب سياسي به عنوان نهادهاي جامعهء سياسي ولي غيردولتي، چه چيزي را مي‌خواستند نمايندگي بكنند؟   

 از اين رو شما مي‌بينيد طبقات اجتماعي در ايران از يك سو به منابع ثروت در انحصار دولت وصل شده‌اند و از سوي ديگر اين طبقات به نوعي تحت تاثير سياست‌هاي مستقيم دولت در عرصه‌هاي مختلف اقتصادي قرار مي‌گيرند و مديريت مي‌شوند. اين موضوع بحث بسيار روشني در حوزهء احزاب و دموكراسي است. جامعه‌اي كه هزينهء اقتصادي‌اش به طور انحصاري توسط دولت پرداخت مي‌شود چگونه مي‌تواند دولت را پاسخگو به سوال‌ها و خواست‌هايش كند؟   

 بنابراين حضور احزاب داراي برنامهء اقتصادي نيز منتفي است. شما مي‌بينيد جز در برهه‌هاي خاص احزاب سياسي ايران خيلي تفاوتي در برنامه‌هاي اقتصادي يا در رويكرد كلان اقتصادي‌شان  با يكديگر ندارند، زيرا خوان نعمتي وجود دارد كه در اختيار ساختار حقيقي اقتدارگراي قدرت است و آن ساختار حقيقي قدرت تعيين مي‌كند كه سهم هر يك از گروه‌ها واقشار موجود از اين خوان نعمت چقدر است؟

 فرمايشات شما صحيح است ولي ما در تاريخ ايران درست زماني فرمان مشروطيت را داريم كه برخي تحولات اقتصادي را نيز از سرگذرانده‌ايم، با اين‌كه جامعهء ايراني، جامعهء دهقاني است، اما يك قشر از اقشار جامعه كه قشر بازار باشند با فشارهاي خود به موضوع تحريم تنباكو موضوعيت مي‌دهند. در چنين حوزه‌اي اتفاقا جريان اجتماعي بسيار مهمي‌ظهور مي‌يابد. آيا اين خود پديدهء مهمي‌در تاريخ يكصد سال اخير نبوده است؟

 نكته‌اي كه شما اشاره مي‌كنيد، بيش از آن‌ كه محصول تحولات واقعي در اقتصاد ايران باشد، محصول پيدايش وضعيت اقتصادي است كه در نتيجهء گسترش مناسبات سرمايه‌گذاري غربي وارد جامعهء ايران شده است.

 مي‌خواهيد بفرماييد   عكس‌العملي بوده است؟

 آن‌چه در بخش اقتصادي روي داد، اين بود كه بخش‌هايي از جامعهء اقتصادي ايران، متعرض دولت مي‌شوند به اين جهت كه با وارد كردن و گسترش مناسبات سرمايه‌داري خارجي، منافع ساختار اقتصادي كهن_ به خطر افتاد. به عبارت ديگر ما در آن‌جا شاهد گذار جامعهء ايران‌از مناسبات و اقتصاد زمينداري به مناسبات سرمايه‌داري جديد نيستيم، آن چه در قضاياي رژي شاهدش هستيم گسترش مناسبات سرمايه‌داري در اشكال شركت‌هاي سرمايه‌گذاري و امتيازات و... است كه دارند عرصه را بر سرمايه‌داري تجاري و سنتي ما تنگ مي‌كنند. اعتراضشان هم اين است كه چرا دولت دارد نقش واسطهء اين جريان را بازي مي‌كند. پس در اين‌جا تعارض، تعارض سرمايه‌داري سنتي داخلي با سرمايه‌داري غربي  است كه درحال نفوذ در ايران  بود.

 اما چرا دولت ايران اقدام به واگذاري امتياز رژي كرد؟ زيرا واگذاري امتياز يكي از منابع درآمدي جديدي بود كه براي دولت‌هاي در حال بحران وجود داشته و دارد. بعد از امتيازات رژي ما با پديده‌اي همچون استقراض خارجي، ركود اقتصاد دولت، بحران در درآمدهاي دولت و... مواجهيم. هزينهء تمام سفرهاي مظفرالدين شاه پيش از مشروطيت به غرب از طريق استقراض خارجي تامين شده است كه در قبال آن‌ها امتيازاتي به كشورهاي غربي داده مي‌شود. اين اعتراض‌‌ها، متوجه اين وضعيت است. والا به عقيدهء من برخلاف آن چيزي كه بعضا در نوشته‌ها وجود دارد، ما در آستانهء مشروطيت به مانند آنچه در غرب اتفاق افتاد، شاهد ظهورطبقه بورژوازي نيستيم.

اما يك بخش از اعتراض‌ها هم به قدرت مطلقه دولت است. دولت‌هاي ايراني خود را مالك ايران مي‌دانستند و افراد جامعه نيابتا و وكالتا از طرف آن‌ها به فعاليت اقتصادي مي‌پرداختند. درست است كه بر اساس شريعت و مباني فقهي، مالكيت محترم شمرده مي‌شود، اما توجه داشته باشيد كه شاهان اساسا التزامشان به شرع، التزام تام و تمامي‌نيست، يعني شريعتمدار نيستند. اگر در مواقعي منافعشان اقتضا مي‌‌كرد به نحو غيرقانوني دست به غارت و مصادرهء اموال مي‌زدند. در دورهء ناصرالدين شاه و مظفرالدين شاه، وقتي رجال ايران مي‌مردند، از طرف شاه افردي عازم مي‌شدند و بخشي از اموال آنان را مصادره مي‌كردند تا چيزي نصيبشان شود. البته تحت تاثير ادبيات سياسي مدرن كه از طريق مطبوعات، روزنامه‌ها، مسافرت‌ها و مراودات تجاري تجار غرب به ايران منتقل شده بود، ايرانيان اين مقدار دريافته‌بودند كه قدرت مطلقهء دولت را كه هيچ حدودي برنمي‌تافت، مي‌توان مهار كرد، اما اين موضوع به منزلهء ايجاد تغيير در ساختار عيني مناسبات اقتصادي به معني گذار از اقتصاد مبتني بر زمينداري كهن در ايران به اقتصاد بورژوازي مدرن نيست. دست‌كم اين موضوع تا دورهء ‌مشروط در ايران صادق است.

آيا اين موضوع در زمان رضاشاه هم مصداق دارد؟

در دورهء‌رضاشاه اين دولت است كه مدرانيزاسيون را پيش مي‌برد. نخستين تجربهء ما از دولت تمام عياري كه بلامنازع شمرده مي‌شود و نوعي از تجربه تجدد در آن اتفاق مي‌افتد، دورهء پهلوي اول است. براي نخستين بار در تاريخ ايران، به عنوان يكي از مهم‌ترين تصميم‌ها ملي كردن تجارت خارجي در دولت پهلوي اول اتفاق افتاد و براي اولين بار تجار دستشان از تجارت خارجي كوتاه شد. اين موضوع خلاف قانون اساسي مشروطه بود. در حالي كه علي‌القاعده رژيم پهلوي، رژيم سوسياليستي نبود تا بخواهد از جمله به دولتي كردن تجارت خارجي بپردازد.

آيا مي‌توانيم اين فرض را داشته باشيم كه رضاشاه با آگاهي به اين‌كه با توجه به تجربهء جنبش تحريم تنباكو و مشروطه بالاخره با اين قشر در گير مي‌شود اقدام به ملي كردن تجارت خارجي كرد؟ چون اين قشر داراي بافت مذهب سنتي بود كه با منافع رضاشاه در درازمدت همخواني نداشت؟

البته نه اين‌كه اين تعارض وجود ندارد، اما موضوع چيز ديگري است. اسناد و مدارك فراوان تاريخي نشان مي‌دهد كه بخشي از تجار و بازرگانان ايران، با انتقال قدرت به رضاخان موافق بوده‌اند. دست‌كم اين گروه از تجار انتقال قدرت به رضاشاه را در مخالفت با منافع اقتصادي خود نمي‌ديدند. تجار بعدا دچار مشكل شدند; يكي در زمينهء سياست‌هاي اقتصادي، ديگري  هم بحث كشف حجاب وسياست‌هاي   سال 1314 به بعد است كه به بخش‌هاي  فرهنگي مربوط مي‌شد. من عرضم اين است كه در دورهء پهلوي اول، ‌برخلاف تصوري كه وجود دارد، دولت ليبرال وجود ندارد. بلكه قدرتي است با اقتصاد كاملا دولتي. يعني عمده فعاليت‌هاي اقتصادي در چاچوب نهادهاي دولتي صورت مي‌پذيرد. اين موضوع به دليل اين‌كه درآمد نفت افزايش پيدا مي‌كند، در سال‌هاي بعد روند كاملا صعودي به خود مي‌گيرد به طوري كه شما در اواخر دورهء پهلوي دوم، مي‌بينيد كه دولت يك كارفرماي بسيار بزرگ است.

اجازه مي‌خواهم همين بحث را ادامه بدهيم تا به نتيجه برسيم،  بازار در ايران مركز تعاملات و رفتارهاي اقتصادي و گاه سياسي بود. كشف حجاب رضاخان در جايي به نام بازار معنا دارد چون شهر در ايران با بازار معنا پيدا مي‌كند.از اين رو بازار محل تولد گروه‌هايي چون فداييان اسلام و هيات‌هاي موتلفه است. مي‌خواهم بگويم كه به نوعي منافع اقتصادي كهن به شدت با اقتصاد دولتي درگير شده بود ؟

احزاب سياسي در ايران عموما جهت‌گيري روشني نداشتند. اين بحث را در معنا و مفهوم «برنامه‌اي» كلمه عرض مي‌كنم اما اين‌گونه نبود كه احزاب هيچ سخن و حرف اقتصادي نداشتند.

از نخستين احزاب سياسي كه در ايران از مجلس دوم شكل گرفتند، به اين سو، تقريبا تمام احزاب سياسي بخشي از مرامنامه و اساسنامهء خود را به مسايل اقتصادي اختصاص داده‌اند اما طرح روشني براي تغيير و ايجاد تحول در اقتصاد ايران با توجه به شناخت اوضاع اقتصادي آن‌چنان كه در ادبيات علمي‌موردنظر هست، نداشته‌اند.   

حتي بعدها نيزايده‌هاي اقتصادي احزاب بيش‌تر نوعي كپي‌برداري از نگرش‌هاي ايدئولوژيكي است كه در آن روز دنيا وجود داشت. مثلا بررسي مواضع اقتصادي در احزاب چپ در ايران نشان مي‌دهد كه تحليل اين دسته از احزاب از بحران‌ها، مشكلات، نارسايي‌ها و گرفتاري‌هاي اقتصاد ايران و راهبردهايي كه براي برون‌رفت از اين وضعيت و براي اعتلا و اصلاح اقتصادي جامعه قابل تصور است، همان‌چيزهايي است كه اغلب در چارچوب الگوهاي اقتصاد شوروي يا در چارچوب اقتصاد چيني و مائوئيستي  تحليل مي‌كردند.

مطالبي كه در واقع ناظر به جامعهء ايران نيست. ناظر به همان ادبيات ايدئولوژيكي است كه وام گرفته‌اند. در احزاب راست هم شاهد چنين وضعيتي هستيم. بنابراين شما نمي‌بينيد كه به غير از برخي استثناها، احزاب يك شناخت كارشناسي از وضعيت اقتصاد جامعهء ايران داشته باشند.

منشأ اين نوع نگاه چيست؟

منبعث از الگوهاي كلان جهان‌شمولي  است كه درآن زمان وجود داشته وازمشروعيت برخوردار بوده است. بنابراين احزاب همهء‌دغدغه‌هايشان  كسب قدرت بوده است.

مباني اعتقادي اين گروه‌ها هم به عقايدشان مشروعيت مي‌دهد. آن‌ها اعتقاد داشتند كه اين ايدئولوژي‌ها در جايي امتحان شده‌اند و موفقيت خودرا به آزمون گذارده‌اند. بنابراين اساسا بحث كارشناسي از اين‌كه مشكل اقتصاد ايران چيست، كاملا روشن و غيرضروري بود.

چون پاسخ‌ها كاملا به صورت بسته‌بندي شده آماده بود، اين موضوع در الگوهاي راست جهاني و در الگوهاي چپ جهاني هر دو صادق است. مثلا تجربهء ايران در نوسازي اقتصادي در فاصلهء سال‌هاي برنامهء سوم عمراني رژيم محمدرضا شاه تا برنامهء پنجم مطابق بر چه قاعده‌اي است؟ متن برنامهء اول توسعه در سال 1341 به زبان انگليسي است، زيرا توسط متخصصان آمريكايي نوشته شده است.

هارواردي‌ها نوشته‌اند؟

بله آنان نوشته‌اند و سپس عوامل شان  اين برنامه را در ايران پياده كردند، بدون آن‌كه توجه شود اين موضوع چه نسبت كارشناسانه اي  با ساختارهاي اقتصادي ايران دارد. بنابراين مي‌بينيد كه اجراي اين برنامه‌ها با بحران‌هاي خاص خود مواجه شد.

بالاخره برخي از احزاب و افرادي كه معتقد بودند بايد قدرت را بگيرند تا مسايل ديگر حل شود، قدرت را به دست آوردند مثل اعضاي حزب جمهوري اسلامي، موتلفه، فداييان اسلام. شرايط اين احزاب بعد از انقلاب چه در حوزهء برنامه‌ريزي سياسي و چه برنامه‌ريزي اقتصادي چيست؟   

اگر به طور خاص حزب جمهوري اسلامي‌در سال‌هاي پس از سال 60 تعطيل نمي‌شد و اوضاع به گونه‌اي پيش مي‌رفت كه حزب به صورت دسته‌جمعي كشور را اداره مي‌كرد، ما امروز در وضعيت متفاوتي بوديم. چرا؟ چون نوعي انباشت، در ايران اتفاق مي‌افتاد. به عبارت ديگر يك حزب با تئوري‌هايش اوضاع را اداره مي‌كرد و در ادامه آن‌ها را اصلاح و تصويب مي‌كرد در واقع به نوعي برايش عيني مي‌شد كه براي ادارهء كشور بايد برنامه داشته باشد. چون موضوع تنها كسب قدرت سياسي نيست. فرداي كسب قدرت سياسي مي‌گويند شما كه گفتيد من بهتر مي‌زنم، بسيار خوب، بستان و بزن، از اين رو بايد عمل بكند و اين عمل يك صحنهء عيني است، بنابراين با هر اقدامي‌در معرض بازتاب‌ها قرار مي‌گيرد و اين مساله در وضعيت او تاثيرگذار خواهد بود. به عبارت ديگر، حزب نسبت به رفتارهايش خروجي و ورودي پيدا مي‌كرد. تجربه‌اي كه به نوعي در شوروي اتفاق افتاد. لنين تا زماني كه قدرت را به دست نگرفته بود، عليه خرده بورژوازي و مالكيت‌هاي متوسط شعار مي‌داد اما پس از كسب قدرت، واقعيت‌هاي عيني وي را وادار به همكاري  با خرده بورژوازي مي‌كند.

پس از اين مرحله است كه طرح نپ را مطرح مي‌كند؟

بله لنين، با چنين رويكردي است كه طرح نپ را مطرح مي‌كند. همين مواضع به نوعي در برنامه‌هاي استالين نيز انعكاس يافت. بعد از اين است كه ما از اقتصاد ماركسيست-لنينيستي سخن مي‌گوييم چون در جايي تحقق يافته است.

عدم انباشت تجربهء حزبي و برنامه‌ريزي اقتصادي خود  معلول وجود چه عوامل و پديده‌هاي  ديگر است ؟

آنچه معضل اصلي در اين باره شمرده مي‌شود، عدم استمرار فعاليت احزاب است. از اين رو انباشت اتفاق نمي‌افتد. استمرار هم با چشم‌اندازي از بقا و در نهايت برنامه‌ريزي اقتصادي معنا مي‌يابند. با اين همه حزب جمهوري اسلامي‌با آن كه جزو احزاب برانداز نيز نبوده و در خصوص اعضاي آن نيز نمي‌توان ترديد داشت ولي نتوانست به حيات خود ادامه دهد. در واقع ادارهء دسته‌جمعي مبتني بر عقل جمعي و خرد عمومي‌قادر به بقا نبوده است. در هر تحولي نيز آب به جوي سابق خود برگشته و به همان ترتيب اوضاع اداره شده است.

اوضاع كنوني احزاب به ويژه پس از هشت سال اصلاحات را چگونه مي‌بينيد؟

دورهء اصلاحات دورهء خاصي است. يكي از پيامدهاي هشت سال اصلاحات، شكل‌گيري برخي احزاب سياسي است كه هنوز وجود دارند، با وجود محدوديت‌ها و بي‌مهري‌هايي كه در حق آنان اعمال مي‌شود. به نظر مي‌رسد احزاب اگر بتوانند از اين برزخ ميان مرگ و زندگي عبور كنند و ادامه حيات بدهند، آن وقت با اين پرسش بسيار بيش‌تر از امروز مواجه خواهند شد كه اگر قرار است احزاب دولت را به دست بگيرند، برنامه‌هاي اقتصادي آنان براي ادارهء كشور چيست؟ اما اگر به هر ترتيبي حيات برزخي به موت منتهي شود، چرخه معيوب حيات احزاب سياسي دوباره باز توليد خواهد شد. من فكر مي‌كنم ايران در يك گردنهء تاريخي قرار گرفته است. هر چند نقاط اميدواركننده‌اي نيز وجود دارد تا احزاب بتوانند از اين گردنه عبور كنند.

با طولاني شدن اين دوره چه اتفاقي روي مي‌دهد و چه تحولي در حوزهء اقتصاد سياسي به وجود مي‌‌آيد؟

اين دوره هر قدر طولاني‌تر شود، ايران به تدريج از معامله در بازار مبتني بر دستفروشي سياسي به معامله در بازارهاي روشن سياسي وارد مي‌شود. پيش‌تر از اين معامله‌هاي  بازار سياست، در بازار سياه و بازار دستفروشان انجام مي‌شد. يعني كسي كه مي‌خواست در حوزهء سياست عمل كند و مثلا نماينده شود، به مثابه يك دستفروش  بساطش را پهن مي‌كرد و كالاها يش را  عرضه مي‌كرد. اگر افرادي كه از او امروز كالا خريدند مشاهده مي‌كردند كالاهاي خريداري شده قلابي از آب درآمده است و فردا مي‌آمدند آن را پس بدهند، شخص را پيدا نمي‌كردند، چون او يك دستفروش بود. ويژگي دستفروش اين است كه امروز در اين‌جا و فردا در جاي ديگر بساط پهن كند. وضعيت دستفروش به او  اين اجازه را مي‌داد كه به مردم جنس بدهد و احساس نكند هزينه‌اي بايد پرداخت بكند. چون خريدار فردا، آدم ديگري است. نه خريدار فروشنده را مي‌شناسد و نه فروشنده  خريدار را مي‌شناسد اما  استمرار دوره جديد، ما را وارد بازاري مي‌كند كه در آن مغازه وجود دارد. به عبارت ديگر داراي نهاد  است. در هنگام خريداري جنس، فروشنده بايد محاسبه بكند كه اگر جنس معيوب باشد، من به سراغ‌اش مي‌روم و در اين‌جا چند مساله اتفاق خواهد افتاد: 1-ديگر از او جنس نمي‌خرم و از مغازهء بغلي خريد مي‌كنم 2-به ديگران سفارش مي‌كنم تا از او جنس نخرند 3-اگر بتوانم شكايت مي‌كنم تا مراجع قضايي پيگيري كنند. در اين‌جا رفتار عقلاني شكل مي‌گيرد. من مغازه‌دار مي‌آموزم كه ديگر دستفروش نيستم. در بازار رقابتي مغازه‌هاي فراواني وجود دارد، همگي كالا عرضه مي‌كنند و بايد به مشتري در ارتباط با جنسشان پاسخگو باشند. در اين ميان هم مصرف‌كننده و هم من توزيع يا توليد‌كننده، ياد مي‌گيريم كه براساس مقتضيات كار خود، چگونه رفتار كنيم. در بازار سياه دستفروش‌ها شما هيچ كس را براي جنس بنجل‌اش نمي‌توانيد مورد مواخذه قرار دهيد. به همين دليل است كه مي‌گويم احزاب در شرايط كنوني وضعيت برزخي دارند و با استمرار حيات آن‌ها، لامحاله نقش اصلي خود را بازخواهند يافت.

البته اين امري مقطعي و لحظه‌اي نيست، پروسه‌اي است كه بايد طي شود.

چه كساني باوضعيت جديد يعني بازار شفاف خريد و فروش مخالفت مي‌كنند؟

تنها كساني با اوضاع جديد مخالفت مي‌كنند كه سودشان در بقا و استمرار حيات بازار سياه است. يقينا متضرر اصلي اين نوع از معامله خريداران هستند. آن‌ها هستند كه كلاه سرشان مي‌رود. وقتي هم مي‌فهمند كلاه سرشان رفته است كه كاري ازشان برنمي‌آيد.   

اگر حيات احزاب استمرار پيدا نكند، در شرايط جديد بازتوليد سيكل معيوب  چه ويژگي‌هايي ظهور خواهد كرد و وضعيت ايران در شرايط پيش‌رونده جهان كنوني چگونه خواهد بود؟

چه در قبل و چه بعد از انقلاب با چند دوره برنامهء اقتصادي مواجهيم اما برنامه‌ها در غياب احزاب تدوين شده است. ساختار حقيقي قدرت به اضافهء بخشي از بدنهء بوروكراتيك آن به جاي احزاب سياسي امر برنامه‌ريزي را متكفل شدند. البته اين گونه نيست كه همهء آن برنامه‌ريزي‌ها يكسره بر بطلان بوده و زيان‌آور باشد. نكات مثبتي هم در آن‌ها وجود دارد و متاثر از اين نكات مثبت برخي تحولات اقتصادي به گواهي آمار و ارقام نيز صورت گرفته است.

اما پيامد اين پيشرفت مورد بحث در غياب احزاب چيست؟

اولا انباشتي اتفاق نيفتاده تا مورد ارزيابي و بررسي از سوي طراحان برنامه قرار بگيرد. ثانيا بدون انباشت، تجربه‌ها چون جزاير دور از هم به حيات خود ادامه دادند. از اين رو شكل پلكاني به خود نگرفتند تا از مرحله‌اي عبور كنيم و به مرحله‌اي ديگر وارد شويم.

حال اگر حزبي تجربه برنامه‌ريزي و مديريت اقتصادي كشور را بر عهده مي‌گرفت و از استمرار تاريخي هم برخوردار مي‌شد،  قطعا در وضعيت فعلي نبوديم.

اين   بحث‌ها از زمينهء ضرورت تئوريك برمي‌خيزد؟

خير، تجربهء حزبي را صرفا از موضع ذهني مورد بررسي قرار نمي‌دهيم. بلكه مي‌خواهم بگويم احزاب به عنوان بخش لازم جامعهء سياسي براساس مناسبات دموكراتيك يعني جامعه مدني، انتخابات آزاد، ارادهء جمعي و امثال اين‌ها بايد جامعه را اداره كنند.

از اين رو به عنوان يك نهاد سياسي غيردولتي كاركردهايي عيني و واقعي در بهبود ادارهء امور كشور از جمله ايجاد رفاه و پيشرفت دارند.

بنابراين دفاع از وجود احزاب در شرايط حاضر، صرفا براساس علايق ايدئولوژيك و امثالهم  صورت نمي‌گيرد. بلكه دفاع از احزاب براساس يكسري واقعيت‌هاي  كاركردي انجام مي‌شود. البته بحث تئوريك هم جاي خودش را دارد.

به عبارت ديگر مي‌خواهيد بگوييد كه عدم استمرار احزاب منجر به در جا‌زدن‌هاي مداوم مي‌شود؟

دقيقا در آستانهء دولت فعلي شاهد سخناني بوديم كه تداعي بازگشت به نقطه صفر از حيث برنامه اي بود. قطعا اگر دولت جديد متكي برتجربه يك  حزب سياسي مبادرت به برنامه ريزي مي‌كرد خود را درنقطه صفر نمي‌ديد، بنابراين احزاب سياسي اگر از استمرار برخوردار باشند در جامعه‌اي كه مبتني بر حق راي، انتخابات آزاد و امثال اينهاست و ارادهء عمومي‌قرار است كه جامعه را اداره بكند نمي‌توانند جهت‌گيري و برنامه اقتصادي نداشته باشند.

به زعم شما آغاز از نقطه صفر به معني نابودي هر دستاوردي از جمله دستاوردهاي تاريخي، ملي و... است؟

بله، به دليل اين كه احزاب سياسي از استمرار برخوردار نيستند، بنابراين حتي اگر به رشد اقتصادي فكر مي‌كنيم، من معتقدم كه در مقدمه بايد به وجود احزاب سياسي بينديشيم. چرا؟ چون احزاب سياسي به غير ارزيابي كه از خواست‌ها، منافع و گرايش‌هاي مردم دارند، به مثابه يك نهاد، پايي نيز در واقعيت‌هاي عيني و امر ادارهء جامعه دارند و در مجموع امور مربوط را عقلاني مي‌كنند. از فيلتر نظام تصميم‌گيري گذر مي‌كنندو به نوعي به جامعه آموزش مي‌دهند كه بينديشند چگونه و به  چه ترتيبي مسايل، مطالبات و خواسته‌هايشان را بايد پيش ببرند.

عدم وجود احزاب و نهادهاي مدني در پروسهء بازتوليد سيكل معيوب چه فرآيندهاي جديدي را به وجود خواهد آورد؟

وقتي نهادهاي واسطه وجود ندارند، كشور همواره در معرض نوعي از پوپوليسم قرار خواهد گرفت. پوپوليسم در حوزهء اقتصاد به اندازهء پوپوليسم در حوزهء سياست خطرناك است، زيرا شعارهايي ناشي از مطالبات خام  به نحوه  ادارهء امور كشور تبديل مي‌شود، بدون آن كه ازدالان عقلانيت نظام كارشناسي عبور كرده باشد.

احزاب براي استمرار حيات خود، ناچارند در حوزهء اقتصاد تئوريسين داشته باشند و سخنان از كانال عقلانيت كارشناسي عبور كند. نمي‌توانيم يك باره بگوييم كه مثلا ببينيم مردم فلان جا چه مي‌گويند و سپس آن خواسته‌ها تبديل به برنامهء اقتصادي شود.

با وجود احزاب درمعناي واقعي اين اتفاقات نمي‌افتد، ضمن آن‌كه احزاب به دولت‌هاي در سايه تبديل مي‌شوند. با اين سازوكار جامعه داراي آلترناتيوهايي خواهد بود كه چنان‌چه يك برنامهء قرين موفقيت نشد، به دنبال مدل‌هاي جايگزين آن مي‌رود. اين مجموعهء نقش‌هايي است كه احزاب از سوي مردم و چه از سوي نهادهاي واسطهء قدرت سياسي ايفا مي‌كنند.

 

برنامه‌ريزي اقتصادي در احزاب ايران در گفت‌وگو با دكتر محمدعلي اكبري، استاد دانشگاه

چالش‌هاي اقتصادي كه احزاب بايد به آن بپردازند

  در شرايط كنوني به نظر شما اگر احزاب ايران بخواهند مسايل مردم را حل كنند، بايد دربارهء چه چالش‌هايي داراي جهت‌گيري و برنامه‌ريزي باشند؟

 من فكر مي‌كنم مهم‌ترين چالشي كه احزاب با آن مواجه‌اند چالش بقا است. جامعه و احزاب در خلا شكل نمي‌گيرند. به هر حال بايد كالايي براي خريداران داشته باشند و آن را عرضه بكنند اين‌كه مي‌گويم بحران بقا در احزاب، صرفا منظورم در سطح ساختار قدرت سياسي نيست،بلكه يك وجه مهم اين چالش به جامعه برمي‌گردد. اگر جامعه اين احساس را مرتب در خود مرور و واگويه كند كه احزاب حاضر، نهادهايي مفيد نبوده و بعضا مضراند، بلاموضوع شدن احزاب هم در سطح ساختار قدرت سياسي و هم در سطح راي‌دهندگان به مسالهء اصلي تبديل مي‌شود. به علاوه اگر مردم احساس كنند كه قدرت در جاي ديگري دارد مي‌چرخد و احزاب سياسي حتي در صورتي كه برخوردار از آراي آن‌ها هم بشوند، فاقد قدرت واقعي هستند، احزاب سياسي بلاموضوع خواهند شد.هر چند اين نظر ممكن است خوشبيانه‌باشد ولي به نظر مي‌آيد كه يك حداقل‌هايي در جامعهء سياسي ايران شكل گرفته كه مي‌توان اميدار بود احزاب بتوانند از اين اوضاع برزخي به وضعيت غيرميرايي عبور كنند.

 در حوزهء اقتصاد و جامعه به چه مسايلي بايد بپردازند تا سخنشان خريدار داشته باشد؟

 در يك شرايط حداقلي احزاب براي ماندگاري بايد بتوانند از يك سو نسبتشان را با ساختار قدرت روشن كنند و از سوي ديگر اين اميد را كه از طريق آن‌ها مي‌شود در ادارهء امور جامعه نقش‌آفريني كرد زنده نگهدارند، مي‌شود گفت كه احزاب با حضور اين دو محور، مسالهء بقا را تنها براي زنده ماندن حل كرده‌اند.

 در صورت تحقق شرايط بقا، احزاب براي توسعه و پيشرفت حيات خود  به چه سازوكارهايي بايد متوسل شوند؟

 پس از تامين بقا، احزاب براي اين‌كه بتوانند شرايط را ارتقا بدهند، نيازمند كسب سخنگويي بخشي از جامعه به صورت نهادي هستند. اين در واقع شرط تداومشان است. هر حزبي حرفه‌اي‌تر و تخصصي‌تر و كارشناسي ‌تر عمل كنندو ابزارها و لوازم مورد نياز را فراهم نمايند، به همين ميزان هم داراي توفيق خواهند بود.

 ماهيت راي به اندازهء توفيقات و شكست‌ها چه تعريفي دارد و آيا ما با آراي مطلق براي يك نامزد مواجه خواهيم شد؟

 در يك شرايط با ثبات اين علامت خوبي نيست كه در انتخابات به يك نفر 30 ميليون نفر راي داده باشند.اتفاقا چنين آرايي نشان‌دهندهء يك وضعيت شبه پوپوليستي است.

 همچنين برندهء مطلق شدن يك حزب نيز نشانهء خوبي محسوب نمي‌شود. بنابراين احزاب ما بايد از اين وضعيت بيرون بيايند كه سخنگوي همهء ملت ايران باشند.

 با توجه به شرايط وخيم اقتصادي، احزابي اصرار دارند كه در انتخابات وعده بدهند كه منافع اقتصادي  اقشارمختلف مردم را تامين خواهند كرد، در اين باره چه نظري داريد؟

 احزابي كه چنين اظهاراتي مي‌كنند صادق نيستند، چون احزاب ازحيث جهت گيري اقتصادي گروه‌ها و اقشار مشخصي را نمايندگي مي‌كنند و منطقي نيست كه يك حزب منافع متعارض را در يك زمان و در يك برنامه تامين كند. پس بازار شفاف اين است كه احزاب سياسي بگويند كدام اقشار  را نمايندگي مي‌كنند و براي آن‌ها چه برنامه‌اي دارند؟ من در اين‌جا بر روي كلمهء احزاب تاكيد مي‌كنم چون احزاب نهادهاي حل منازعهء سياسي هستند. در منازعهء سياسي، اختلاف منابع، منازعه منافع (درمعناي وسيع كلمه) وجود دارد.

 احزاب مي‌خواهند اين مسايل را نمايندگي كنند ولي به نحو دموكراتيك. يعني قرار بر اين است كه تضادها در شكل غيرقابل حل قرار نگيرند. تعارض‌ها و تضادها با سازوكار راي، چانه‌زني و زندگي كردن در كنار يكديگر حل مي‌شوند. اشتباه نشود منظورم پاك كردن منازعه نيست بلكه شيوه  حل آن مورد نظر است.من متاسف شدم از اين كه زماني رييس يك حزب، خود و حزبش را نمايندهء طبقهء متوسط در ايران ناميد اما در بيانيه‌هاي بعدي اين سخن را پس گرفتند. از سوي ديگر اگر حزبي اعلام كرد كه نمايندهء طبقهء متوسط است و اعضاي آن طبقه چنين نمايندگي را نپذيرفتند بايد بررسي شود كه  اشكال كار كجاست؟ نه اين كه آنها  خود را از سمت نمايندگي عزل كنند، چون بلاموضوع مي‌شوند و در نهايت به تشكل‌هاي پوپوليستي تبديل خواهند شد كه به معناي واقعي حزب نيستند.

 به همين دليل است مي‌بينيم بعضي از اشخاص كه تا ديروز جزو حزب  A  بوده‌اند و فردا جزو حزب  B  مي‌شوند، براي اين كه موضوع نمايندگي در اين‌جا منتفي است. از اين رو اين‌ها حزب نيستند بلكه شبه‌تشكل‌هايي  هستند كه مي‌خواهند به هر قيمتي قدرت را به دست بگيرند. اين در حالي است كه احزاب از نوعي پرنسيب و تربيت خاص در حوزه‌هاي فكري، اعتقادي، ارزشي، اجتماعي، اقتصادي، سياسي و فرهنگي برخوردارند و از اين طريق جايگاه حزب را مشخص مي‌كنند.

 به هر حال در شرايط كنوني ايران فكر مي‌كنيد احزاب براي استمرار چرخهء حياتشان، چه طبقاتي را و با پرداختن به چه شكاف‌هايي بايد نمايندگي بكنند؟

 اين موضوع بستگي به اين دارد كه احزاب چه تحليلي از پايگاه طبقاتي خودشان داشته باشند. در اين‌جا بايد از يك اشتباه پرهيز كنيم. پيش‌تر، بسياري فكر مي‌كردند اين احزاب هستند كه پايگاه طبقاتي‌شان را انتخاب مي‌كنند در حالي كه چنين نيست و به اين معنا احزاب انتخاب نمي‌كنند. مجموعه نظام باوري احزاب و موقعيت اقتصادي و طبقاتي كه اعضاي حزب دارند، موقعيت پايگاه اقتصادي احزاب را تعيين و بر همان اساس هم شعارها و برنامه‌هايشان را تدوين مي‌كنند.بخش ديگرماجرا دربارهء اين پرسش جدي است كه آيا احزاب براي مدعياتشان از قدرت كافي برخوردار هستند؟ يعني اگر در معرض آراي عمومي‌قرار بگيرند و برخوردار از اعتماد عمومي‌بشوند، قادر به انجام وعده‌هايشان هستند يا خير. يكي از مسايلي كه بقاي احزاب را تهديد مي‌كند همين موضوع است.

 منبع . سرمایه