بازگشت به صفحه نخست

 

 

اعترافات يك جاني حرفه‌اي اقتصادي

انحطاط خرد و دموكراسي در آمريكا

 

مصاحبه امي گودمن با جان پركينز

اعترافات يك جاني حرفه‌اي اقتصادي

 

 

ترجمه: الميرا مرادي

 

 

 

امي گودمن:   جان پركينز يكي از اعضاي برجستهء جامعهء جهاني مالي و بانكي بوده است كه امروز 166 آگوست 2005) با او در گفت‌وگو‌ هستيم. پركينز در كتاب خود «اعترافات يك جاني حرفه‌اي اقتصادي» تشريح مي‌كند كه چگونه به عنوان يك متخصص برجستهء اقتصادي از درون سيستم ايالات متحدهء آمريكا، با حيله و كلاه‌گذاري بر سر كشورهاي فقير دنيا و با اعطاي وام‌هاي كلان و ميليارد دلاري به آن‌ها – كه هيچگاه قدرت بازپرداخت آن را نداشته‌اند – كمك مي‌كرد تا ايالات متحده آمريكا بر اقتصاد اين كشورها مسلط شده و نبض اقتصاد آن‌ها را در دست گيرد. جان پركينز در گذشته به عنوان يك متخصص عالي‌رتبهء آمريكايي در خدمت اين سياست‌ها بوده است. پركينز 20 سال پيش شروع به تاليف كتاب «اعترافات يك جاني حرفه‌اي اقتصادي» كرد. او در اين مورد مي‌نويسد: «اين كتاب قرار بود كه به دو رييس‌جمهوري از دو كشوري تقديم شود كه در حقيقت جزو مشتريان و مراجعه‌كنندگان من بودند، آن‌ها مرداني بودند كه من به دليل روح بزرگ ايشان احترام فوق‌العاده‌اي برايشان قائل بودم; اولي جمي رولدوس، رييس‌جمهوري متوفي اكوادور و ديگري عمر توريخوس، رييس‌جمهوري متوفي پاناما بود. هر دو اينان در تصادفات هولناك كشته شدند. مرگ آن‌ها يك حادثهء طبيعي نبود، آن‌ها در حقيقت ترور شدند. به دليل آن‌كه هر دو آن‌ها مخالف سرسخت «انجمن برادري و اخوت كمپاني‌هاي بزرگ، دولت آمريكا و جريانات مالي و بانكي بين‌المللي كه تنها هدفشان امپراتوري بلامنازع جهاني است»، بودند. ما جانيان اقتصادي درآوردن رولدوس و توريخوس به معامله با انجمن اخوت و برادري مالي جهاني شكست خورديم، در نتيجه جاني ديگري، پا به ميان گذارد: «شغال‌هاي بازدارندهء سيا (C.I.A)  ، يعني كساني كه هميشه درست پشت سر ما حركت مي‌كنند، آن‌ها پس از شكست ما پا به ميان گذاشتند

 

جان پركينز در ادامه مي‌نويسد: «20 سال پيش در شروع نوشتن كتاب، متقاعد شدم كه نوشتن آن را متوقف كنم، اما در طول 20 سال گذشته چهار حادثه بر من تاثيراتي گذاشت كه هر بار دوباره شروع به نوشتن مي‌كردم كه يكبار جريان اشغال پاناما در سال 1980 بود، بار ديگر در جريان جنگ خليج فارس (حمله اول به عراق)، بار سوم جريان جنگ سومالي بود و بار آخر «طلوع بن‌لادن» بود. به هر صورت هر بار تطميع و يا تهديدي من را آن چنان متقاعد مي‌ساخت كه دست از نوشتن بر مي‌داشتم.» به هر صورت اين كتاب اكنون منتشر شده است.  

 

امي گودمن: به برنامهء «اينك دمكراسي»  (Democracy Now)  خوش آمديد.

 

جان پركينز:   ممنونم امي; خوشحالم كه با شما هستم.

 

‌ما هم خوشحاليم كه شما در برنامهء ما حضور پيدا كرده‌ايد. بسيار خوب، لطفا اين اصطلاح و نامگذاري «جاني حرفه‌اي اقتصادي» را كه خودتان به خودتان منتسب كرده‌ايد، برايمان توضيح دهيد.

 

اساسا چيزي كه ما براي آن آموزش ديده بوديم و آنچه كه شغل ماست كه بايد آن را انجام دهيم، ساختن امپراتوري آمريكاست; براي اين كار بايد موقعيت‌هايي خلق و ابداع شود كه منابع تا جايي كه امكان دارد، به سمت آمريكا، كشور ما، به سمت كمپاني‌هاي ما و دولت ما هدايت شوند. اين كاري بود كه ما در واقع در آن بسيار موفق بوده‌ايم. ما بزرگ‌ترين امپراتوري جهان را در تاريخ به وجود آورده‌ايم.  ساختن اين امپراتوري چيزي معادل 50 سال از جنگ دوم جهاني به اين طرف همراه با مقاديري دخالت نظامي صورت گرفته است. البته فقط در موارد معدودي مثل عراق به عمليات نظامي به عنوان آخرين حربه متوسل شده‌ايم.

 

اين امپراتوري برخلاف ساير امپراتوري‌ها در تاريخ، عمدتا و اساسا از طريق كاربرد فريبكارانه، متقلبانه و شيادانهء اقتصادي و با روش‌هاي يك جاني حرفه‌اي اقتصادي، مردم را فريب داده است. من هم قسمتي از اين ماجرا بوده‌ام.  

 

شما چطور بخشي از اين سيستم شديد؟ براي چه كسي كار مي‌كرديد؟

 

من در اواخر سال‌هاي 1960 در دانشكده، در رشتهء «تجارت» تحصيل مي‌كردم، كه در همان زمان به استخدام آژانس امنيت ملي  National Security Agency    يا  (N.S.A)  درآمدم كه بزرگ‌ترين و كارآمدترين سازمان جاسوسي كشور است; البته من در ظاهر براي كمپاني‌هاي خصوصي كار مي‌كردم.  

 

ناگفته نماند كه قدمت كار ما به عنوان جاني اقتصادي در تاريخ ايالات متحده، برمي‌گردد به فعاليت كرميت روزولت; نوهء تئودور روزولت كه اولين جاني حرفه‌اي اقتصادي در تاريخ كشور ما بوده است در اوايل سال‌هاي 1950 باعث سرنگوني حكومت قانوني و منتخب مردم ايران، يعني دولت مصدق شد.  

 

كرميت روزولت اتفاقا كارش را بسيار موفقيت‌آميز و تنها با كمي خونريزي در ايران به انجام رساند، منظورم آن است كه اين عمل دولت آمريكا و كرميت روزولت با دخالت نظامي آمريكا همراه نبود و تنها چند ميليون دلاري بابت بركناري مصدق و به روي كار آوردن شاه ايران، خرج شد. در آن زمان ما متوجه شديم كه ايده و فكر «جاني حرفه‌اي اقتصادي» يك فكر بسيار عالي و كارآمد است. زماني كه به اين شكل عمل مي‌كرديم، ديگر نبايد نگران تهديد نظامي روسيه مي‌شديم; اما در  عين حال يكي از مشكلات در آن زمان اين بود كه روزولت يك مامور ادارهء جاسوسي «سيا»   بود. او يكي از كاركنان دستگاه دولت آمريكا بود و اگر دستگير مي‌شد، دولت آمريكا شديدا در زحمت مي‌افتاد و مايهء بي‌آبرويي مي‌شد. بنابراين در آن زمان تصميمي بر اين مبنا گرفته شد كه سازمان‌هايي مانند سازمان جاسوسي آمريكا  (C.I.A)  و آژانس امنيت ملي آمريكا  (N.S.A)   در جست‌وجو‌ي به‌كارگيري و استخدام جانيان حرفه‌اي اقتصادي برآيند و افرادي مانند من را تعليم داده و براي كار در كمپاني‌هاي خصوصي مشاور، دفاتر مهندسي، كمپاني‌هاي ساختماني و... گسيل دارند. بنابراين اگر مشكلات و دستگيري‌ها پيش مي‌آمد، هيچ ارتباطي با دولت آمريكا پيدا نمي‌كرد.  

 

بسيار خوب، لطفا كمپاني را كه شما براي آن كار مي‌كرديد، كمي درباره‌اش توضيح دهيد.

 

كمپاني‌اي كه من براي آن كار مي‌كردم، كمپاني‌اي به نام Chas.T.Main   در بوستن ماساچوست بود. اين كمپاني در حدود 000ر2 نفر كارمند داشت، كه من در سمت رييس اقتصادي اين كمپاني كار مي‌كردم. زماني كه از آن‌جا بيرون مي‌آمدم، حدود 50 متخصص تحت مسووليت من كار مي‌كردند. ولي در حقيقت شغل واقعي من، «برقراري معاملات» بود; به اين شكل كه ما وام‌هايي را به كشورهاي ديگر مي‌داديم، وام‌هاي واقعا كلان و بزرگ; اين وام‌ها آنقدر بزرگ هستند كه تقريبا براي كشورهاي فقير و يا در حال توسعه، بازپرداخت آن‌ها غير ممكن است. يكي از شرايط در اختيار گذاردن اين وام‌ها.... اجازه بدهيد مثالي بزنم: فرض كنيد كه يك ميليارد دلار وام به كشوري مانند اندونزي يا اكوادور داده مي‌شود، در قبال پرداخت اين وام، اين كشورها متعهد مي‌شوند كه در هنگام بازپرداخت وام، 90 درصد از آن را به حساب يك و يا چند كمپاني آمريكايي مانند‌ هاليبرتون و يا بكتل، براي تاسيس و پايه‌ريزي اين گونه كمپاني‌ها واريز كند. پس از آن اين كمپاني‌هاي بزرگ هستند كه فرضا سيستم برق يا بندر و يا شاهراهي را در كشور وام‌گيرنده مي‌سازند و در اين راه از همكاري‌هاي تعدادي از افراد ثروتمند و خانواده‌هاي متمكن در اين كشورها كه با اين كمپاني‌ها در ارتباطند، استفاده مي‌برند و اين در حالي است كه   مردم فقير اين كشورها در قرض و وامي كه به اين كشورها داده شده است، دست و پا مي‌زنند; وامي كه براي آن‌ها امكان بازپرداختش مقدور نيست. امروزه كشوري مانند اكوادور به اندازهء 50 درصد از بودجهء كل كشور را به كشورهاي ثروتمند بدهي دارد و واقعا هم براي اين كشور مقدور نيست كه اين وام را بازپرداخت كند. بنابراين ما كم كم آن‌ها را در منگنه قرار مي‌دهيم. وقتي كه ما بيش‌تر نفت مي‌خواهيم، به اكوادور مي‌رويم و مي‌گوييم: «ببينيد، شماها قادر نيستيد كه بدهي خود را به ما برگردانيد، بنابراين مناطق جنگل‌هاي آمازون را كه داراي ذخاير نفتي است، به كمپاني‌هاي نفتي ما به جاي بدهي خود واگذار كنيد.» و خوب مي‌بينيد كه امروزه ما موفق شده‌ايم جنگل‌هاي باران‌زاي آمازون را به اين شكل تصاحب كنيم  و در حال نابودي آن هستيم. به اكوادور فشار مي‌آوريم كه اين منطقه را به ما واگذار كند زيرا آن‌ها از قرض و وامي كه به ما دارند، انباشته شده‌اند، تا گردن در آن فرو رفته‌اند. بنابراين ما اين وام‌هاي بزرگ را به آن‌ها مي‌دهيم و در حالي كه قسمت اعظم اين بدهي‌ها به آمريكا برمي‌گردد، اقتصاد كشورهاي وام‌گيرنده با بدهي‌ها و مقادير هنگفتي بهره آلوده مي‌شود و آن‌ها آرام آرام به مستخدمين و نوكران ما تبديل مي‌شوند; به بردگان ما تبديل مي‌شوند. از اين جهت است كه ما هم اينك تبديل به يك امپراتوري شده‌ايم- يك امپراتوري عظيم و بسيار قوي.  

 

‌بسيار خوب جان، شما گفتيد كه به دليل تطميع و ساير دلايل ديگر كه شما در معرض آن واقع شده بوديد، براي مدت طولاني از نوشتن اين كتاب صرف‌نظر كرده بوديد. منظورتان از اين گفته چه بود؟ چه كسي شما را تطميع مي‌كرد يا چه كسي و چه باجي به شما داده بودند و شما هم پذيرفته بوديد؟

 

من در سال‌هاي دههء 1990 براي ننوشتن اين كتاب، نيم ميليون دلار به عنوان باج دريافت كردم.  

 

‌از...؟

 

از يك كمپاني بزرگ مهندسي ساختمان.

 

‌كدام كمپاني؟

 

…... Stoner-Webster . يعني اگر بخواهم از لحاظ حقوقي بگويم، اين باج نبود... به من به عنوان مشاور پرداخت مي‌شد. همهء اين‌ها كارهاي قانوني است و در واقع هم من كاري نكردم، اين مساله قابل درك بود، آن‌طور كه در كتاب «اعترافات يك جاني اقتصادي» توضيح داده‌ام، اين‌طوري بود كه من اين پول را به عنوان مشاور مي‌پذيرفتم; بنابراين از نظر آن‌ها نبايد كار ديگري انجام مي‌دادم، نبايد كتابي در مورد موضوعي بنويسم كه آن‌ها به خوبي مي‌دانستند كه من در فكر نوشتن آن بودم. بايد بگويم كه اين جريانات واقعا عجيب‌اند، درست مانند داستان‌هاي جيمزباند است، منظور آن‌كه

 

بله كتاب هم، اين احساس را به آدم مي‌دهد.

 

  مي‌دانيد، زماني كه آژانس امنيت ملي تصميم گرفت مرا به استخدام خود درآورد، آن‌ها مرا با دستگاه دروغ سنج مورد آزمايش قرار دادند. آن‌ها طي اين تست، تمامي نقاط ضعف مرا پيدا كردند و شروع به فريفتن من كردند. آن‌ها قوي‌ترين تخديرها در جامعهء ما از جمله سكس، قدرت و پول را به كار گرفتند تا بر من پيروز شوند. من از يك خانوادهء قديمي نيوانگلند و كالوين (مذهب) هستم، يعني از كساني كه به شدت به ارزش‌هاي اخلاقي خود پايبندند. البته فكر مي‌كنم كه با تمام اين احوالي كه بر من گذشته است، من همچنان انسان خوبي هستم و فكر مي‌كنم كه همهء اين‌ها اشتباهات بزرگي بوده است و چيزهايي كه بازگو مي‌كنم، در واقع نشان مي‌دهد كه چگونه سيستم، تمامي اين موارد قدرتمند مانند سكس، پول و قدرت را به كار مي‌گيرد تا افراد را اغوا كند و اين كاري است كه در مورد من انجام دادند و اگر خود من در زندگي‌ام شغلي به عنوان جاني اقتصادي نداشتم، برايم بسيار دشوار بود كه باور كنم  سيستم به اين شكل عمل مي‌كند. براي همين بود كه اين كتاب را نوشتم و معتقدم كه جامعه به دانستن اين حقايق نياز دارد و اگر مردم آمريكا دريابند كه حقيقت «سياست خارجي» ما چيست و واقعيت «كمك‌هاي خارجي» ما بر چه اساسي است و چگونه كمپاني‌هاي ما عمل مي‌كنند و ماليات‌هاي ما به كجا سرازير مي‌شوند، مطمئنم كه اين ملت شديداً خواهان تغيير آن‌ها مي‌شود.  

 

‌در كتابتان شما تشريح كرده‌ايد كه چگونه با اجراي طرح نقشه و توطئه‌اي، كمك كرده‌ايد كه ميلياردها دلار پول ناشي از فروش نفت متعلق به عربستان سعودي دوباره به اقتصاد آمريكا برگردد و اين حتي كمك كرده است كه روابط صميمانه مابين خاندان سعودي و دولت آمريكا افزايش پيدا كند.

 

بله، دورهء عجيبي بود. شما در دههء 1970 سنتان كم بوده و احتمالا آن سال‌ها را به ياد نمي‌آوريد. اوايل دههء 70 بود كه اوپك تلاش كرد استخراج فرآورده‌هاي نفتي را كاهش دهد. در نتيجه در غرب و در آمريكا صف‌هاي طولاني جلوي پمپ بنزين‌ها به وجود آمد. مردم از اين هراس داشتند كه دوباره با بحران اقتصادي سال‌هاي 1929 و دههء 1930 روبه‌رو‌ شوند كه اين غيرقابل قبول بود. بنابراين، وزارت خزانه‌داري آمريكا، من و تعداد ديگري از «اقتصاددانان جاني» را استخدام كرد و ما را به عربستان سعودي فرستاد. ما….

 

آيا شما واقعا «جاني اقتصادي» ناميده مي‌شديد؟  

 

بله، اين البته يك اصطلاح شوخي‌آميز بود كه ما در ميان خودمان همديگر را خطاب مي‌كرديم. از نظر رسمي من رييس اقتصاددانان بودم. ما خودمان به شوخي و طنز يكديگر را «جاني اقتصادي» خطاب مي‌كرديم و البته مي‌دانم كه باور اين مساله براي ديگران بسيار سخت است كه ما، خودمان مي‌دانستيم چه مي‌كنيم و خود را چه مي‌ناميم. به هر صورت ما در آن زمان، در اوايل سال‌هاي 1970 به عربستان سعودي رفتيم. ما مي‌دانستيم كه سعودي‌ها كليد ما هستند كه بايد از طريق آن‌ها اوضاع اوپك و بحران نفتي را تحت كنترل درآوريم. كار ما و ماموريت ما اين بود كه خانوادهء سلطنتي سعودي را به اين معامله جلب كنيم كه پول‌هاي ناشي از فروش نفت را دوباره به آمريكا برگردانده و در بخش اوراق بهادار دولت آمريكا سرمايه‌گذاري كند. وزارت خزانه‌داري هم سود ناشي از اين اوراق بهادار را صرف استخدام كمپاني‌هاي آمريكايي مي‌كرد كه در عربستان سعودي، شهرهاي جديد و پايگاه‌هاي نظامي جديد بسازند. ما در ماموريت خود كاملا موفق شديم و عربستان سعودي اين عمل را انجام داد. در عين حال خاندان سلطنتي سعودي موافقت كرد كه قيمت نفت را در ميزاني كه ما مي‌خواهيم، ثابت نگهدارد و البته كه آن‌ها اين كار را هم انجام دادند و اين كار را سال‌ها براي ما ادامه دادند و ما تا زماني كه آن‌ها اين عمل را براي ما انجام مي‌دهند، موافقيم كه آن‌ها در قدرت باقي بمانند و اين قولي است كه تا الان بر سر آن ايستاده‌ايم و البته اين يكي از دلايلي است كه ما در عراق به جنگ رفتيم. در عراق ما سعي داشتيم كه همين روشي را كه سال‌هاست در عربستان سعودي به كار برده‌ايم و موفق هم بوده‌ايم، به كار ببريم، اما صدام حسين اين متاع ما را نخريد. زماني كه سناريوي «اقتصاددانان جاني» موثر نيفتاد، قدم بعدي عمليات «شغال‌ها» بود. شغال‌ها، ماموران  C.I.A  هستند كه براي انجام يك «كودتا و يا شورش» اقدام مي‌كنند. حال اگر عمليات راه‌اندازي شورش و كودتا توسط ماموران «سيا» موفق نشد، اين مامورين عمليات ترور را زمينه‌سازي مي‌كنند. در «مسالهء عراق» آن‌ها موفق به هيچكدام از اين عمليات نشدند. صدام محافظين و مامورين بسيار خوبي داشت، از اين رو به هيچ رو نتوانستند به او دسترسي يابند. در عراق «جاني‌هاي اقتصادي» و «شغال‌هاي بازدارنده» با عدم موفقيت روبه‌رو شده بودند. در صورت شكست دو عمليات قبلي، سومين قدم بايد برداشته شود; عمليات بعدي به عهدهء مردان و زنان جوان ماست، سربازاني كه فرستاده مي‌شوند تا بكشند و يا كشته شوند، يعني همان كاري كه هم اكنون ما در عراق انجام مي‌دهيم.  

 

ممكن است توضيح بدهيد كه چگونه «توريخوس» مرد؟

 

«عمر توريخوس» رييس‌جمهوري پاناما با «كارتر» معاهدهء كانال را به امضا رساند; البته حتما مي‌دانيد كه اين معاهده تنها با يك راي اضافه توانست در سنا تصويب شود و اصولا بسيار بحث برانگيز بود. توريخوس بعد از آن به سراغ ژاپني‌ها رفت و با آن‌ها براي ساختن يك كانال دريايي به مذاكره نشست. ژاپني‌ها تصميم گرفتند كه چه از لحاظ مالي و چه از لحاظ ساختماني در ساخت اين كانال شركت داشته باشند. گفت‌وگو‌هاي توريخوس با ژاپني‌ها، كمپاني عظيم بكتل(Bechtel)  را كه رييس آن «جرج شولتز» و مشاور ارشدش « گاسپار واينبرگر» بود، به شدت نگران ساخت. زماني كه كارتر دور بعدي انتخابات رياست جمهوري را به «ريگان» باخت، ريگان در مقام رياست جمهوري، جرج شولتز را از بكتل آورد و پست وزير امورخارجهء آمريكا را به او داد و واينبرگر مشاور ارشد شولتز در بكتل را هم به مقام وزارت دفاع رساند، يعني دو نفري كه به شدت از توريخوس عصباني بودند. در ابتدا آن‌ها سعي كردند كه توريخوس را بر سر مسالهء كانال پاناما به مذاكرهء مجدد بكشانند و مانع ادامهء گفت‌وگوهاي او با ژاپني‌ها شوند، اما توريخوس با يكدندگي و لجاجت نپذيرفت. توريخوس گرچه مسايلي داشت، اما آدم بسيار اصولگرا و با پرنسيپي بود. پس از مدت كوتاهي او در يك سانحهء سقوط هواپيما، كشته شد; بعدا معلوم شد در دستگاه ضبط صوتي در هواپيما مواد منفجره كار گذاشته شده بود. من در آن‌زمان در پاناما بودم. من در آن‌جا با او كار مي‌كردم و مي‌دانستم كه ما جانيان اقتصادي در كارمان با عدم موفقيت مواجه شده‌ايم و مي‌دانستم كه شغال‌ها همين‌جا نزديك او، خيلي نزديك او به سر مي‌برند و مورد بعدي كه اتفاق افتاد، انفجار هواپيماي حامل توريخوس بود كه در ضبط صوتي در درون هواپيما بمبي كار گذاشته بودند. جاي هيچ سوال و شك و ترديدي نيست كه اين عمل كار عوامل سيا بود، آنچنان كه بسياري از تحقيقات سازمان كشورهاي آمريكاي لاتين در زمينهء انفجار هواپيماي توريخوس به همين نتيجه‌گيري رسيد. البته، مردم آمريكا هيچ وقت در اين كشور به گوششان هم نخورد كه براي توريخوس واقعا چه اتفاقي افتاد.  

 

‌از چه زماني و ازكجا نظر شما اين چنين عوض شد؟    

 

من در تمامي اين سال‌ها احساس گناه مي‌كردم، اما در حقيقت اغوا شده بودم. تمامي آن موارد كه قبلا برشمردم; پول، قدرت و سكس در من خيلي قوي عمل كرده بودند. من كار مي‌كردم و براي كاري كه انجام مي‌دادم، دست نوازشي بر سرم كشيده مي‌شد. كارهايي را انجام مي‌دادم كه بسيار مورد علاقهء رابرت مك نامارا ‌[رييس سابق بانك جهاني] و بقيه بود.

 

‌‌چه اندازه با بانك جهاني در ارتباط بوديد و كار مي‌كرديد؟

 

خيلي خيلي با بانك جهاني نزديك بودم. بانك جهاني اغلب پول‌هايي را كه «جاني اقتصادي» براي انجام كارهايش لازم دارد، تهيه مي‌كند و در اختيار آنان مي‌گذارد و البته صندوق بين‌المللي پول  (IMF )  هم همين كار را انجام مي‌دهد اين‌كه چگونه فكر و قلبم عوض شد، زماني بود كه حادثهء 11 سپتامبر پيش آمد. آن موقع بود كه به شدت متوجه شدم داستان اين كارها بايد برملا شود، به دليل آن‌كه آن چيزي كه در 11 سپتامبر اتفاق افتاد و آن همه تنفري كه از ما به وجود آمده است، علتش به طور مستقيم نتيجهء عمليات «جانيان اقتصادي» بوده است. اين مساله مرا به آن‌جا رساند كه نتيجه بگيرم، تنها راهي كه ما بتوانيم در اين كشور احساس امنيت كنيم، اين است كه اين سيستم را به سمت تغييرات مثبت در گوشه و كنار جهان برگردانيم. من جداً معتقدم كه مي‌شود- و بايد – اين تغييرات مثبت را انجام داد. من معتقدم كه بانك جهاني و بقيهء نهادهاي مشابه بايد جهتشان را عوض كنند و آن كاري را انجام دهند كه معمولا در وظايف اين نهادها گذاشته شده است، وظايفي كه در حقيقت كمك به بازسازي مناطق ويران شده و تاراج شده در جهان است. كمك، كمكي حقيقي به مردم فقير دنيا.

 

تنها در نظر داشته باشيم كه روزانه 24000 نفر در دنيا از گرسنگي مي‌ميرند و ما قادريم – اگر بخواهيم – از اين اتفاق جلوگيري كنيم.

 

جان پركينز، واقعا از شما براي شركت در اين برنامه متشكرم.

 

‌i‌‌i‌‌i‌

 

عنوان كتاب جان پركينز: «اعترافات يك جاني حرفه‌اي اقتصادي» است.   

 

منبع :www.democracynow.com

 

 

بازگشت به بالا نسخه قابل چاپ ارسال خبر

 

 

ديدگاه

نكته‌هايي از كتاب جديد «ال گور»

انحطاط خرد و دموكراسي در آمريكا

 

 

شهلا صمصامي

 

 

 

درآمد: «توماس جفرسون» نويسندهء اعلاميه استقلال آمريكاست. اين سند تاريخي را مي‌توان به دو بخش مهم تقسيم كرد: اصول بنيادي و فهرستي از خواسته‌هاي مشخص ايالت‌هاي آمريكا از «جورج» پادشاه انگليس. در اين اعلاميه آمده است كه آمريكا نخستين ملتي در تاريخ است كه بر پايهء اصول، به‌جاي هويت قومي و يا اتفاقات تاريخي بنياد گذاشته شده است. در اين سند، همچنين فهرست اعمال پادشاه انگليس كه آمريكايي‌ها را مجبور به مبارزه براي آزادي كرده، آمده است.

 

اعلاميهء استقلال اشاره به درخواست عدالت براي آرمان آزاديخواهي ملت آمريكا مي‌كند. اين اعلاميه و همچنين قانون اساسي آمريكا، آزادي فردي، آزادي بيان، مذهب، مطبوعات، جدايي دين از حكومت و استقلال قواي سه‌گانه و بسياري اصول مهم ديگر را شامل شده است. اين سندها توسط مرداني نوشته شده كه اطلاعات دقيقي از تاريخ سياسي و اجتماعي جهان داشته و با آثار فلاسفهء بزرگ آشنا بوده‌اند. دموكراسي آمريكا نمونه‌اي از پيامدهاي دوران روشنگري است. زماني كه بالاخره عقل و عدالت بر جهل و خرافات و ستمگري در اروپا غالب آمد. تولد دموكراسي در آمريكا يك واقعهء مهم تاريخي بود. در حالي‌كه امروز مردم جهان به اين دموكراسي به نحو ديگري نگاه مي‌كنند.

 

امروز مشكل است كسي را قانع كنيم كه براي مثال هدف آمريكا از حمله به عراق، آوردن دموكراسي به آن كشور بوده است. اگر «توماس جفرسون» هنوز زنده بود، به طور يقين به بلايي كه بر سر دموكراسي مورد نظر او آمده اعتراض مي‌كرد. «جفرسون» نيست، ولي براي نمونه، كتابي كه اخيرا توسط «ال گور» معاون رييس‌جمهوري در زمان كلينتون و نامزد رياست جمهوري در سال 2000 نوشته شده است، ايده‌آل‌هاي «جفرسون» را تا حدي زنده مي‌كند.

 

دموكراسي آمريكا در خطر است

 

«يورش بر خرد» (The Assault on Reason)  نام كتاب جديدي است كه «ال گور» نوشته است. در اين كتاب «گور» مي‌گويد: «دموكراسي آمريكا هم اكنون در خطر است. اين خطر در مورد ايده‌هاي مشخصي نيست، بلكه در تغييرات بي‌سابقه‌اي است كه در محيط اجتماعي به وجود آمده است. من تنها كسي نيستم كه احساس مي‌كنم چيزهايي در اين جامعه به ‌طور ريشه‌اي خراب شده است. به ياد دارم در سال 2001 آماري حاكي از اين بود كه سه چهارم از مردم آمريكا،  صدام را مسوول حملات 11 سپتامبر مي‌دانستند. بيش از پنج سال بعد از آن، هنوز نزديك به نيمي از مردم همچنان معتقد بودند صدام با اين حملات ارتباط داشته است.   

 

مدت‌ها پيش از حمله به عراق، يكي از باسابقه‌ترين سناتورهاي آمريكا «رابرت برد» _( Robert Byrd ) از «ويرجينياي غربي» در سناي آمريكا ايستاد و گفت: «اين تالار در سكوت فرو رفته است. سكوتي شوم و هولناك. نه بحثي و گفت‌وگويي و نه كوششي براي نمايان شدن دلايل خوب و بد اين جنگ. ما در سناي آمريكا بي‌اراده و بي‌تفاوت ايستاده‌ايم.»   

 

«گور» مي‌گويد: «چرا سناي آمريكا سكوت كرده بود؟ در واقع سناتور «برد» به نوعي كه تالار سنا را در سكوت آن تعريف كرد، همان سوالي را كه ميليون‌ها نفر از مردم در ذهن دارند پرسيد. سوال اين است: چرا نقش عقل، منطق و واقعيت به نظر مي‌رسد در تصميمات مهمي كه آمريكا اتخاذ مي‌كند رو به انحطاط است. ادامهء تكيه بر دروغ به عنوان پايهء اصلي اتخاذ سياست، به حدي است كه براي بسياري غيرقابل باور است.   

 

آمريكاييان با صداي بلند مي‌پرسند: «چه اتفاقي در اين كشور افتاده است؟ مردم مي‌خواهند بدانند چگونه دموكراسي به راه غلط افتاده است و چطور مي‌شود آن را درست كرد. يك نمونهء كوچك اين است كه براي اولين بار در تاريخ اين كشور مي‌بينيم قوهء اجراييه (رييس‌جمهوري و دولت) شكنجهء زندانيان جنگي را تاييد و به مرحلهء عمل درآوردند. يعني كاري را كه توسط ژنرال «جورج واشنگتن» در زمان جنگ‌هاي انقلاب آمريكا ممنوع شده بود

 

   «گور» مي‌گويد: «ساده است كه تمام مسووليت را به عهدهء دولت و رييس‌جمهوري «جورج بوش» بگذاريم. ولي ما همگي مسوول تصميماتي هستيم كه در اين كشور گرفته مي‌شود. ما مجلس نمايندگان و سنا داريم; ما يك سيستم قضايي مستقل داريم;ما داراي قدرت حساب پرسي هستيم; ما يك ملت صاحب قانون هستيم; مطبوعات آزاد داريم;آزادي بيان داريم; آيا اين‌ها همه شكست خورده‌اند؟ چرا گفتمان در جامعهء آزاد آمريكا كم‌تر متمركز، غيرشفاف و كم‌تر عقلاني شد؟ چرا اعتماد به خرد و حقيقت، اعتقاد به اين اصل كه شهروندان آزاد مي‌توانند عاقلانه و منصفانه بر پايهء بحث‌هاي مدلل حكومت كنند، جاي خود را به قدرت داده است؟ در حالي كه گفتمان مبني بر عقل، اصلي است كه در مركز دموكراسي آمريكاست; اين اصل هر روز مورد حمله قرار گرفته است.   

 

نقش منفي تلويزيون در جامعه ءآمريكا

 

«ال گور» در كتاب خود، يكي از عوامل ركود جامعه در سطوح گوناگون را نقش تلويزيون مي‌داند. براي مثال او به صدها ساعتي كه مردم به تماشاي دادگاه «او.جي.سيمسون»، «مايكل جكسون» و يا برنامه‌هايي كه اختصاص به زندگي افرادي مانند «پريس هيلتون» دارد اشاره مي‌كند و مي‌گويد: «در حالي كه مردم جامعهء ما به طور دسته جمعي 100 ميليون ساعت از وقت خود را پاي تلويزيون و دنبال كردن اين نوع برنامه‌ها مي‌گذرانند، ملت ما بي‌صدا مشغول تصميم‌گيري‌هاي فاجعه‌آميز در مورد مسايل حياتي مانند جنگ و صلح، آزادي يا وحشيگري، عدالت و انصاف بوده است. اگر چه اكنون تقريبا همه بر اين عقيده‌اند كه حمله به عراق تصميم بسيار نادرستي بود، ولي تمام دلايلي كه مي‌توانست مانع از اين اشتباه شود آن زمان نيز وجود داشت. «گور» مي‌گويد: «اعتقاد پدران ما به كارآيي دموكراسي براساس اعتمادشان به بينش شهروندان آگاه بوده است و ايمان به اين‌كه آيين خرد، فرمانرواي ذاتي يك ملت آزاد است. پدران ما كوشيدند كه اصل باز بودن محيط براي تبادل افكار و به دست آوردن اطلاعات و دانستني‌ها را با آزادي كامل حمايت كنند. به اين دليل قانون حمايت از آزادي مطبوعات به وجود آمد. تا 45 سال پيش، مردم اطلاعات خود را تنها از راه مطبوعات به دست مي‌آوردند، ولي امروز خواندن رو به تنزل است. جمهوري كاغذ و قلم مورد يورش و اشغال امپراتوري تلويزيون قرار گرفته است. در دنياي تلويزيون با جريان عظيم اخبار و اطلاعات، همه چيز يك طرفه است. به اين گونه، براي افراد غيرممكن است كه بتوانند در يك گفتمان همگاني شركت كنند; همه گيرنده هستند نه فرستنده; همه مي‌شنوند ولي نمي‌توانند سخني بگويند. شهروندان آگاه در خطر تبديل شدن به تماشاچيان سرگرم شده هستند. بر اساس يك آمار جهاني، آمريكايي‌ها هم اكنون به طور متوسط روزانه چهار ساعت و 35 دقيقه تلويزيون نگاه مي‌كنند كه حدود 90 دقيقه بيش‌تر از حد متوسط در دنياست.دنياي تلويزيون تقريبا شركت در يك گفتمان ملي را براي افراد غيرممكن كرده است». «گور» مي‌افزايد: «از آن‌جايي كه هر نوع برنامهء تلويزيوني بسيار پر خرج است، عملا تلويزيون در آمريكا توسط تعداد انگشت‌شماري از موسسات بسيار بزرگ اداره مي‌شود. به طوري كه حتي وجههء نامزدهاي سياسي نيز در گرو تبليغات بسيار گران تلويزيوني آن‌هاست. از آن‌جايي كه بهاي آگهي بسيار زياد است، پول نقش بسيار مهمي در روند سياسي آمريكا بازي مي‌كند و نفوذ افراد و گروه‌هايي كه اين پول را در اختيار نامزدها مي‌گذارند بيش‌تر مي‌شود. گفتمان سياسي تبديل به تبليغات تلويزيوني گران‌قيمت مي‌شود. پول و استفاده از وسايل ارتباط جمعي الكترونيكي نتايج انتخابات را ديكته كرده و به اين گونه از نقش عقل و بينش كاسته مي‌شود.»«گور» معتقد است كه دموكراسي در خطر تهي شدن و دروغ بودن است. او مي‌گويد: «براي اين‌كه حق واقعي خود را دوباره به دست آوريم، ما آمريكايي‌ها بايد از پوسيدگي سيستماتيك اجتماعات عمومي جلوگيري كنيم. ما بايد راه‌هايي بيابيم كه بتوانيم به‌طور صادقانه در مورد آيندهء خود گفتمان داشته باشيم. آمريكاييان از هر دو حزب بايد در دوباره‌سازي احترام به نقش عقل و بينش بكوشند.» «ال گور» معتقد است كه درمان آنچه كه دموكراسي آمريكا را بيمار كرده است تعليم و تربيت نيست (با همهء اهميتي كه دارد)، بلكه به‌وجود آمدن يك گفتمان دموكراتيك صادقانه است كه افراد به نحو درستي افكار و عقايد خود را ابراز كنند. به نظر «گور»، اينترنت در حال حاضر داراي اين توانايي بالقوه است كه بتواند نقش مردم را به نحوي كه در قانون اساسي آمده است دوباره زنده كند. او مي‌گويد: «اينترنت مهم‌ترين وسيلهء دو سويه در تاريخ است كه مي‌تواند افراد را در سطح جهاني به يكديگر ارتباط دهد. يك پايگاه مهم براي دست يافتن به حقيقت است و در عين حال محلي غيرمتمركز براي پخش ايده‌هاست، همان طوري كه بازارهاي غير متمركز، سازوكار مهمي براي پخش كالا و خدمات است، اينترنت يك تريبون است كه مي‌تواند براي گسترش بينش به كار رود. در عين حال، همان گونه كه ما بازارها را توسعه داده و محافظت مي‌كنيم، اينترنت نيز بايد با قوانين منصفانه و درست اداره شود. همان گونه كه پدران ما براي دفاع از آزادي كوشيدند، ما نيز بايد از اينترنت مراقبت كنيم. براي بقاي جمهوري در اين كشور بايد اينترنت براي همهء شهروندان باز و قابل دسترسي باشد. اين خطر وجود دارد كه اينترنت كه محل تبادل آزاد افكار است، توسط شركت‌ها و موسسات بزرگ مانند كمپاني‌هاي تلفن و «كيبل» كنترل شود. ما بايد جلوي اين خطر را بگيريم.»«گور» معتقد است كه دموكراتيزه شدن دانش توسط مطبوعات، روشنگري را به‌وجود آورد. اكنون ارتباط سراسري غيرمتمركز مي‌تواند نيروي دوباره‌اي به دموكراسي بدهد. بنا به گفته «آبراهام لينكلن» :

 

«حتي در اين‌جا، ما به‌طور دسته جمعي، هنوز كليد بقاي دموكراسي در آمريكا هستيم

 

 

 منبع : سرمایه