بازگشت به صفحه نخست

 

 

 

فراهم آوردن زمينه عقيدتي براي «جنگ جهانگير سوم»

 

معجون ناسرشتني اسلام و فاشيسم

 

نوشته Stefan DURAND

 

درحالي که پاي ايالات متحده درعراق به گل نشسته است و اين کشور به پرتگاه جنگ داخلي فرو مي غلتد، دولت بوش بنام نبرد عليه «فاشيسم اسلامي» در توجيه دست اندازي هاي خود در خاورميانه مداومت مي ورزد. اين چارچوب عقيدتي اجازه مي دهد که نهضت هائي ناهمگون، از القاعده گرفته تا حزب الله، با گذر از اخوان المسلمين در همان مقوله در کنار هم چيده شوند.

 

برگردان:

منوچهر مرزبانيان

           

 

ژيل دولوز* در سال ۱۹۷۷ با آنچه وي آنرا «هيچ انديشي پوچ» مي ناميد به نکوهش «نو فيلسوفاني»* برخاست که «با مفاهيم درشتي قدم پيش گذاشته اند که به بانگ طبل ميان تهي ميمانند. قانون، قدرت، ارباب، گيتي، شورش، ايمان. اينان بدينگونه مي توانند آميزه هاي مضحک، ثنويت هاي دم دستي، قانون و سرکش، قدرت و فرشته را جور کنند. در اين راه « رونق کوشش هائي را مي شکنند که براي گريز از انديشه هاي دوگانه بينانه ناتراشيده، آهنگ "پروراندن" مفاهيم باريکي را دارند که با بندهاي ظريفي به يکديگر پبوسته اند، يا سخت از يکديگر متمايزند

 

سي سال پس از اين داوري، متفکران اين نحله که همچنان «هيچ» مانده اما به واقع ديگر نه چندان «نو» اند، و البته نه خيلي «فيلسوف» را مي توان در صف پيشتاز براي باب کردن «معجون مضحکي» در فرانسه که همان مفهوم پوک «فاشيسم اسلامي» باشد بازيافت.

 

اگر آقاي جرج دبليو بوش رئيس جمهور ايالات متحده در تاريخ ۷ اوت ۲۰۰۶ اين مفهوم را در ملاء عام به کار نبرده بود و اگر همه سازمان هائي که بسيار با يکديگر متفاوت اند (القاعده، اخوان المسلمين، حماس، حزب الله ...) در گفتمان هاي رسمي آمريکائي ها يک کاسه نمي شدند تا از آنها «وارثان نازيسم و کمونيسم» ساخته شود، از کنار اين همه بي اعتنا مي توانستي گذشت. «جنگ عليه تروريسم» را تبديل به «جنگ عليه فاشيسم اسلامي» کردن و نهضت هاي بنياد گراي مسلمان را در خط آنچه در قرن بيستم بدون هيچگونه تميزي «توتاليتريسم» مي ناميدند گنجاندن آنچنان هم بي غرضانه نيست. مي خواهند با درهم سرشتن [مفاهيم ناهمخوان] و تکيه بر شگردهاي کهنه «بيم در دل ها انداختن»، سياست هاي جنگ افروزانه را دوباره مقبوليت بخشند.

 

در هفته نامه نو محافظه کار استانداردهاي هفتگي، استفان شوارتز روزنامه نگار (۱) پدر خواندگي نو واژه «فاشيسم اسلامي» را از آن خود دانسته است، که از سوي ديگر با سامانه اينترنتي بسيار جدال برانگيز ديويد هورويتز بنام فرانت پيج مگزين هم همکاري دارد.

 

با اينهمه نمي توان شوارتز که اين اصطلاح را نخستين بار فقط در سال ۲۰۰۱ به کار برده بود پديد آورنده آن دانست، بلکه ماليز روتون تاريخدان بود که در سال ۱۹۹۰ در مقاله اي در روزنامه انگليسي ايندپندنت از آن ياد کرد (۲). و کريستوفر هيچنز اين ترکيب را در ايالات متحده سر زبان ها انداخت. وي که روزنامه نگاري برجسته است که آنزمان ها در عرصه انديشه هاي چپ جائي داشت، در جنگ عليه عراق به رکاب رئيس جمهور بوش پيوست. اما شايد راه يافتن اين اصطلاح به متن سخنراني هاي رسمي رئيس جمهور را بتوان مرهون برنارد له ويس شرق شناس (۳) و رايزن کاخ سفيد دانست که دشمني شديدي با اسلام ، وي را به جوش و خروش آورده است. وانگهي شوارتز خود خويشتن را مريد برنارد له ويس مي داند.

 

نهضت هاي فرامليتي

 

اما با رجوع به تعاريف نظري سنتي که کارشناسان برجسته فاشيسم (هانا آرنت، رنزو ده فليجه، استانلي پاين و يا روبرت پاکستون) وضع کرده اند، مي توان دريافت که هيچکدام از نهضت هاي اسلامي که رئيس جمهور جرج دبليو بوش در اصطلاح «فاشيسم اسلامي» گنجانده است با ملاک هاي نظري همخواني ندارند. [البته] نه از آنرو که مذهب با فاشيسم ناسازگار باشد. اگر پاين بر اين عقيده است که فاشيسم براي گسترش خويش به فضائي عرفي نياز دارد (۴)، پاکستون و ديگران در رد نظر وي مي گويند که چنين برداشتي تنها در باره اروپا درست است. جاي ترديدي نيست که فاشيسمي مسلمان مي تواند وجود داشته باشد، همانگونه که فاشيسمي مسيحي، فاشيسمي هندو و فاشيسمي يهودي هم مي توانند پديد آيند.

 

با اينهمه جنبش هائي که دستگاه بوش به آنها اشاره مي کند، در اين مقوله نمي گنجند. اسلامگرائي را بايد چون پديده اي معاصر، نوبنياد و متمايز بازشناخت. به يقين برخي عناصر فاشيسم سنتي را مي توان در جنبش هاي بنيادگراي مسلمان يافت: بعد شبه نظامي، احساس تحقير و پرستش شخصيت يک رهبر (با اينهمه آنرا در مقياسي نسبي با پرستش دوچه [موسوليني] و يا پيشوا [هيتلر] کمتر مي توان سنجيد). اما عموما همه جنبه هاي بنيادين ديگر فاشيسم را در آنها نمي توان يافت (ناسيوناليسم توسعه طلب، اصناف پروري، ديوانسالاري، پرستش اندام سالم ...).

 

نهضت هاي اسلامي بيشتر فرامليتي است، و از اينرو بسيار از «ملي گرائي بي کم و کاست» که وجه مشخص فاشيسم هاي اروپائي دهه ۱۹۳۰بود به دور است. فاشيسم به اقتضاي سرشت خويش امپرياليست و جهان گشا است. اما اگر درست باشد که سلول هاي القاعده در کشورهاي چندي دست به عمل مي زنند و نيز برخي جنبش هاي اسلامي روياي تسخير دوباره سرزمين اندلس و يا جزيره صقليه (سيسيل) و بازگشت خلافت اسلامي را در سر مي پرورانند، با اينهمه تشکيلاتي چون حماس و حزب الله، هر چقدر هم که گرايش هاي مذهبي و برخي عمليات مسلح آنها (به ويژه سؤ قصد عليه غير نظاميان) سزاوار سرزنش باشد، در عمل عليه اشغالگري به نبرد برخاسته اند.

 

رژيم طالبان در افغانستان هم با مطلق گرائي مذهبي خود، بيش از همه به دينسالاري تاريک انديش قرون وسطائي تعلق داشت تا به رژيم هاي فاشيستي که در پي نخستين جنگ جهاني در کشورهاي صنعتي سر برداشتند.

 

همچنين جنبه اصناف پروري يعني رابطه اي کم و بيش درهم جوش ميان دولت، بنگاه هاي اقتصادي و پيشه وران و اصناف، که جزو سرشت فاشيسم است، در بافت اسلامي اين جنبش ها جائي ندارد (نمي توان مناسبات تنگاتنگ ميان تجار بازار و رژيم اسلامي در ايران را با آن مقايسه کرد). افزون بر آن عموما مجتمع هاي صنعتي– نظامي يک کشور نيستند که از نهضت هاي اسلامي حمايت مي کنند، حتي اگر باز در ايران بندهائي که دولت ديني را به صنعت نظامي نيرومندي پيوسته، ممکن است خلاف آن را به ذهن متبادر کند. اما اين بند انداموار در کشورهائي مانند ايالات متحده، فرانسه يا ژاپن هم که نمي توان آنها را «فاشيست» توصف کرد نيز وجود دارد.

 

برخورداري از «دولتي هواخواه» به منزله شرط لازم اعمال قدرتي با سرشت فاشيستي است. اما گروه هاي اسلامي اي که مورد هدف قرار گرفته اند غالبا سازمان هاي برکنار از دولت اند که در حاشيه قدرت کشور خويش قرار داردند و يا دستخوش تعدي و آزار هستند. وانگهي هرچقدر هم که تناقض آميز بنمايد در نهضت هاي اسلامي که ساختار عقيدتي آنها بر بنياد شرع سامان گرفته است، جنبه هاي مرامي غالبا در مرتبه دوم اهميت پديدار مي گردند، حال آنکه ريمون آرون «جايگاه جنون آميز» ايدئولوژي در تمامي نظام هاي توتاليتر را خاطر نشان ساخته است که همگي به زعم وي بر «برتري ايدئولوژي» تکيه داشتند (۵)».

 

نهضت هاي اسلامي مذهب را به ابزاري تبديل مي کنند و مي کوشند آنرا چون يک ايدئولوژي به خدمت گيرند، اما بر خلاف آنچه در اروپا روي نمود عزمي براي آفريدن «انساني نو» ندارند. شيوه آنها بيشتر کهن گرائي ديرسال مذهبي يا اجتماعي است تا يک ايدئولوژي فراگير و درهم بافته. گذشته از اقبال مردمي، اين نهضت ها غالبا از عوامل ديگري جز عوامل عقيدتي سرچشمه مي گيرند. بعنوان نمونه، رأيي که به حماس دادند بازتابي از گرويدن مردم فلسطين به ايدئولوژي مذهبي اين نهضت نيست، اما شايد بيش از هر چيز برآيند آرائي بود که مي خواست فساد سازمان الفتح را گوشزد کند. در لبنان کسان بيشماري هستند که از حزب الله پشتيباني مي کنند بدون آنکه آنقدر پيش بروند که به ايدئولوژي اسلامي آن بگروند. و روشنفکران طرفدار اين نهضت ها عموما به رغم ايدئولوژي پشتيبان آنها هستند، و نه به واسطه پيوستن به اسلاميگري. در عوض فاشيسم و نازيسم همچون يک ايدئولوژي هزاران روشنفکر را شيفته خود کرده بود، که برخي از آنها فرهيختگان بسيار ممتازي بودند.

 

براي نمونه القاعده فقط مي تواند به پشتيباني هاي نادري از اين دست به خود ببالد، و مجمل ترين خطابه هايش بيش از هرچيز ياد آور تعامل پديده هاي فرقه گراي کهن است تا گفتمان رژيم هاي فاشيست اروپائي. فاشيسم و نازيسم جنبش هاي توده اي بودند که بر سياسي کردن مردمان و به ميل و رضاي آنها پايه ريزي شده بود، حال آنکه در بسياري از کشورهاي مسلمان سازمان هاي اسلامي باوجود همه عناصر مساعد مانند بحران اقتصادي و تحقيري تعميم يافته، با جوامع مدني دلبسته آزادي ها خويش در برخورد اند. شمار کساني که در شمال افريقا از جنبش هاي بنياد گراي مسلمان حمايت مي کنند آنقدرها بيشتر از آنهائي نيست که در اروپا پشتيبان جنبش هاي تند روي دست راستي اند. نهضت القاعده نتوانسته است به جز بخش بسيار اندکي از مسلمانان، ديگران را به سوي خويش کشد. در هرکدام از کشور هاي مسلمان زير سلطه خودکامگاني که اغلب به فرمانبرداري ايالات متحده در آمده اند، جوامع مدني بي انداره سرزنده اي نهفته است که پايبند فرايض ديني نيستند و دشمن خودکامگي اند. گذشته از اين، همانگونه که رابرت پاکسون مي نويسد: «آنچه نمي گذارد اساسا به ورطه اين وسوسه فرو افتيم که بر جنبش هاي اسلامي بنياد گرا مانند القاعده و طالبان مهر فاشيست بودن بزنيم آنست که اينها برخاسته از واکنشي عليه دموکراسي هاي نا کار آمد نيستند. اگر بخواهيم وجه تمايز مشهور اميل دورکايم را از سرگيريم (۶)، وحدت آنها بيش از هر چيز انداموار است تا خودکار. گذشته از هر چيز، اين جنبش ها نمي توانسته اند «از نهادهاي آزاد رويگردان شده باشند» زيرا هرگز از چنين نهاد هائي برخوردار نبوده اند (۷)». عناصر بسيار ديگري را نيز مي توان به ميان آورد که هرگونه همساني با فاشيسم را ناپذيرفتني سازند: نبودن انحصار اطلاعات (حتي در ايران يا در عربستان سعودي، عليرغم به مهار کشيدن سفت و سخت قدرت مذهبي، هنوز روزنه هائي بجا مانده اند که گذار نسيم گونه اي آزادي را ميسر سازند)، نبودن داروينيسم اجتماعي**، نبودن نظام اقتصاد دولتي و يا بسيج برنامه ريزي شده صنعت، نبودن انحصار تسليحات ...

 

مورد جمهوري اسلامي ايران به يقين پيچيده تر است. آقاي احمدي نژاد مي تواند به «دولتي هوادار» پشتگرم باشد، به دستياري وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي رسانه ها را بسيار از نزديک به مهار درآورد و اقتصاد برنامه ريزي شده دولتي را همانند مجتمع پر ابهت نظامي- صنعتي خود بسيج کند. اما با اينهمه آيا مي توان حتي در اين مورد از فاشيسم اسلامي سخن به ميان آورد؟ نه چندان، زيرا محافل ضد قدرت فراواني به جاي مانده اند و جامعه مدني هشيار است. رئيس جمهور ايران ناگزير بايد با مجلس کنار آيد. براي گرفتن رأي اعتماد از همين مجلس به چند وزيرش ناچار شد چند ماهي را صرف اينکار کند. از سوي ديگر «ولي فقيه» آيت الله خامنه اي، شخص اول دولت ايران، تصميمات دولت آقاي احمدي نژاد را به تصويب مجمع تشخيص مصلحت منوط ساخته که آقاي هاشمي رفسنجاني رئيس آن است که کسي نيست جز نامزد شکست خورده در برابر آقاي احمدي نژاد در انتخابات رياست جمهوري.

 

آقاي احمدي نژاد همچنين ناگزير است با رئيس جمهور پيشين «اصلاح طلب» آقاي خاتمي هم کنار بيايد، که همچنان از محبوبيتي برخوردار است که ناديده گرفتني نيست. تزوي بارل سرمقاله نويس ها آرتص تائيد مي کند که مجادله لفظي ضد اسرائيلي رئيس جمهور ايران را «در واقع از ديدگاه کشمکش هاي عقيدتي و توازن نيرو در صحن جمهوري اسلامي بايد نگريست (۸)». دست آخر، براي آقاي محمود احمدي نژاد «عوامگرا» بسيار دشوار است که فرهيختگاني را شيفته خود سازد، و بخش عمده اي از جامعه مدني در ايران عزم راسخ دارد که عليه چيرگي فرامحافظه کاران به پيکار برخيزد.

 

هرچند برچسب عام «فاشيسم اسلامي» بيجا بنمايد، اما بدان معني نيست که بافت اسلامي از آغشتگي به [عناصر] فاشيستي هم مبري است. در درون جهان عرب و مسلمان شمار چشمگيري از رهبران خودسر و رژيم هاي خود کامه يافت مي شود که آنها را مي توان فاشيست توصف کرد که بيشترشان با ايالات متحده در «جنگ جهاني اش عليه ترورريسم» همپيمان اند. شگفتا که ديکتاتورهاي چهار کشور مسلمان آذربايجان، ازبکستان، قزاقستان و ترکمنستان که سرشت فاشيست گونه رژيم هايشان بر کسي پوشيده نيست از خرده گيري هاي امريکائي برکنار مانده اند. سلطنت سعودي به رغم بنيادگرائي و تاريک انديشي مذهبي، پشتيباني از نهضت هاي اسلامي تندرو و حدشکني هايش براي واشنگتن در بارگه قديسي جاي دارد. چنين مي نمايد که حمايت از سياست خارجي امريکا موجب برائت از تمام کژ روي هاي زورگويانه و فاشيستي باشد. کاخ هاي دولتي در غرب پس از آنکه سرهنگ معمر قذافي از گذشته پرتلاتمش آنچنانکه واشنگتن خواسته بود استغفار کرد از گناهان وي در گذشتند. وي توانست سي و هفتمين سالگرد به قدرتش رسيدنش را با فراخوان قتل مخالفانش جشن بگيرد، بي آنکه کسي در غرب خمي به ابرو بياورد (۹).

 

آيا اصطلاح «فاشيسم» در باره ماهيت ديکتاتوري صدام حسين، بعثي ها و (دستگاه هاي امنيتي آنها) «مخابرات» مي توانست پذيرفتني باشد؟ بدون شک. رژيم صدام حسين به افراط ناسيوناليستي بود که بر شخصيت پرستي مفرط الرئيس تکيه داشت و هيج تمايزي ميان حيطه عمومي و خصوصي قائل نبود و علاوه بر آن کشور گشا هم بود. هنگام کنفرانسي در کويت در سال ۱۹۸۷، ادوارد سعيد به حکومت هاي خليج [فارس] هشدار داده بود: «با ادامه پشتيباني مالي از صدام حسين، شما خود را همدست اين فاشيسم عربي کرده ايد که آخر سر خود قرباني آن خواهيد شد.» رهبران کويتي تنها روز ۲ اوت ۱۹۹۰ پس از تجاوز به کشورشان بود که معني اين سخن را دريافتند.

 

همپيمانان پيشين واشنگتن

 

رياکاري در اين زمينه بازهم بيشتر تکان دهنده است اگر بيانديشيم که کساني را که امروز «فاشيست هاي اسلامي» مي شناسانند، به ويژه نو طالبان افغاني، در واشنگتن آنها را در سالهاي دهه ۱۹۸۰ در دوران نبردشان عليه شوروي همچون «همتايان اخلاقي» نياکان بنيانگذار ايالات متحده مي ستودند (۱۰). دستگاه هاي امنيتي بريتانيا و امريکا با گشاده دستي فراوان به اخوان المسلمين مصر هم ياري رسانده بودند. و دولت اسرائيل (پيش از پيدايش حماس) خواستار قدرت يابي اخوان المسلمين در فلسطين بود تا قدرت الفتح، مارکسيست ها و سازمان آزادي بخش فلسطين را در تنگنا بگذارد.

 

مي توان و بايد با عزمي راسخ برخي نهضت هاي تاريک انديش و متعصب را به باد انتقاد گرفت که در جهان مسلمانان به تروريسم روي آورده اند، اما بدون آنکه به واژه هاي تحريک کننده و فرسوده اي چون «نازيسم اسلامي» يا «فاشيسم اسلامي» روي آورد، که با برقراري رابطه اي مستقيم ميان دين مردمان و احزاب تندروي که مذهب را ابزاري براي پيشبرد اهداف سياسي خود کرده اند بر کل جمعيت هاي مسلمان داغ ننگ مي زنند. مردود دانستن مفهومي جعلي به هيچ رو به منزله آن نيست که بايد انتقاد از جنايات اسلامي ها و بينش آنان از جهان را بر خود روا ندانست. مگر اقبال احمد روشنفکر برجسته پاکستاني هنگامي که در مقابل انبوه پاکستاني هاي خشمگين به دفاع از سلمان رشدي نويسنده اي که به «فتواي» ايراني به مرگ محکوم شده بود برخاست، مصداقي از شجاعتي استثنائي را بدست نداده بود؟

 

به چشم جکسونيان (۱۱) و نو محافظه کاراني که بر سياست خارجي ايالات متحده چيرگي يافته اند و نزد آنها استفاده از واژه «فاشيسم اسلامي» به ويژه به دليل بار احساسي آن منفعت دارد، تمام اين ملاحظات به چندان چيزي نمي ارزد. اين اصصلاح ابزاري به دستشان مي دهد تا بذر وحشت بپاشند. اما خطرات اصلي در همين جا نهفته است. با اعتبار بخشيدن به اين پندار که غرب با فاشيسمي نو پيدا و هيتلري تازه به پيکار برخاسته است افکار عمومي را آماده مي سازند تا بپذيرد که جنگ مي تواند و بايد «پيشگيرانه» باشد. ازاينرو پاسخ کوبنده به «تهديد فاشيستي» توجيه پذير ميگردد، حال پيامدهاي آن به بهاي جان انسان ها هرچه مي خواهد باشد. پاسخ برخي نو محافظه کاران به کساني که فرو ريختن صدها بمب خوشه اي بوسيله هواپيماهاي اف ۱۶ بر محله هاي مسکوني لبنان را نکوهش مي کردند آن بود که مگر «متحدان به وقت خود شهر درسد در آلمان را بمباران نکردند؟».

 

سماجت در نيت «نازي» جلوه دادن دشمن هيچگونه تازگي ندارد. گاه و بيگاه رسانه هاي غربي به کشف يک «رايش چهارم» و «پيشوائي نو» نائل مي شوند. به ترتيب جمال عبدالناصر، ياسر عرفات، سلوبودان ميلوسه ويچ ، صدام حسين و امروز آقاي محمود احمدي نژاد را با هيتلر مقايسه کرده اند. ناصر را «هيتلر رود نيل» مي ناميدند. مناخيم بگيم عرفات را «هيتلر عرب» توصف مي کرد.

 

اين روزها رئيس جمهور ايران با نطق هاي آتشين يهود ستيزانه در انکار نسل کشي اين قوم، زمين باروري را براي دستکاري هاي رسانه اي فراهم آورده است. چنين بود که امير طاهري نومحافظه کار ايراني و همکار پيشين شاه «خبري» را پخش کرد داير بر اينکه ايران در تدارک آن است که يهوديان ايراني را به دوختن ستاره زرد بر لباس خود وادار سازد. با همه دروغين بودن اين خبر، صفحه اول روزنامه محافظه کار کانادائي نشنال پست را با تيتر درشت «رايش چهارم» به خود اختصاص داد. اينکه اين خبر را خود يهوديان ايران و در تمام نشريه ها قويا تکذيب کردند تغييري در اصل موضوع نداد. «ضربه رسانه اي» کار خود را کرد و صدها هزار کانادائي و امريکائي از اين پس باور کرده اند که يهوديان ايران ستاره زرد به خود آويخته اند. اگر ايالات متحده تصميم بگيرد جنگ پيشگيرانه تازه اي عليه ايران براه اندازد [پروراندن چنين افکاري] بسيار مغتنم است ...

 

نکته مشترک نزد همه کار بران اصطلاح «فاشيسم اسلامي» آن است که مي خواهند با آن پنجه افکنند و عمليات نظامي که بنام «جنگ جهاني عليه تروريسم» براه انداخته اند را دنبال کنند. در گذر سالها تاريخدان بريتانيائي برنارد له ويس توانسته است مفهومي را بخورد مردم بدهد که بنا بر آن عربها و «شرقي ها» به جز زور حرف ديگري حاليشان نمي شود. بد نبود اگر وي از هانا آرنت الهام مي گرفت که نوشته بود: «با همه رغبتي که به نظري مخالف اين وجود دارد، چنين مي نمايد که فقط يک استدلال است که عرب ها از درک آن ناتوانند: و آن زبان زور است (۱۲)».

 

با پيوند دادن ده ها جنبش پراکنده غالبا در جدال با يکديگر و با هدف هائي بسيار متفاوت زير بيرق «فاشيسم اسلامي» مي خواهند افسانه يک دسيسه چيني جهاني اسلامي ريشه بدواند و مسائل ژئوپليتيک صرفا غير مذهبي را در تاريکي فرو برند تا ديگر کسي دنبال عللي نگردد که باعث پيدايش بسياري از اين نهضت ها گرديدند. مشخصا اشغالگري هاي استعماري و درگيري ها بر سر سرزمين را مي توان برشمرد که فقط راه حلي عادلانه ميتواند خاک حاصلخيزي را بخشکاند که بر روي آن تروريسم معاصر نشو و نما مي يابد.

 

به بهائي ارزان اداي سلوک چرچيلي را در مي آورند و به قرينه آن به خود اجازه مي دهند به همه کساني که با چنين جنگ هاي همانقدر پوچ که ناکارآمد مخالفت مي ورزند، چون «مونيخي ها»***اهانت روا دارند. به جاي آنکه به آنان چون اذهان روشن بين نظر اندازند، اين افراد را چونان «ابلهان مفيد» معرفي مي کنند و تجسم امروزي ادوارد دالاديه*** و ناويل چامبرلين*** مي دانند که در سال ۱۹۳۸ مقاوله نامه هاي مونيخ را با هيتلر امضاء کردند. پل والري مي گفت «هيج چيز بدتر از درس هاي ادعائي تاريخ نيست، هنگامي که خود تاريخ را بد فهيمده و بدتر تعبير کرده اند

 

* گروه راستگراي «نوفيلسوفان» را تني چند از فارغ التحصيلان رشته فلسفه در دهه هفتاد در فرانسه بنياد نهادند و به قصد نقد نظريه هاي فلسفي پذيرفته و گاه با نفي گرايش هاي پيشين مائوئيستي خويشتن به ميدان آمدند. برنار هانري لوي، الن فينکل کروت و آندره گلوکسمن از سرشناسان اين گروه اند که کوشيدند در پايه هاي فکري هگلي و مارکسيستي فيلسوفان بلند آوازه چپگرا خلل اندازند. ژيل دولووز (۱۹۹۵- ۱۹۲۵) که به سختي بر آنها مي تاخت، فيلسوفي روشن بين و صاحب آثار ارزنده اي بود. ميشل فوکو درباره اش گفته بود شايد روزي قرن بيستم بنام وي ناميده شود (م).

 

** دست بالاي اقويا در مناسبات اجتماعي به تعريض اصل بقاي اصلح داروين (م).

 

*** براي پرهيز از جنگ در ۲۹ سپتامبرسال ۱۹۳۸ ادوار دلاديه نخست وزير فرانسه، ناويل چامبرلين نخست وزير بريتانيا و بنيتو موسوليني مقاوله نامه هائي را در مونيخ امضاء کردند که به موجب آنها ناحيه سودتلاند که بخش بزرگي از جمعيت آن آلماني زبان بودند و از جنگ جهاني اول به خاک چکسلاواکي ملحق گرديده بود را از آن کشور جدا کردند و به خاک آلمان پيوستند. با آغاز کشورگشائي هيتلر کار اينها را ساده دلي دانستند (م).

 

پاورقي ها

 

١- نگاه کنيد به مقاله وي «فاشيزم اسلامي چيست؟»، ۱۷ اوت ۲۰۰۶.

 

٢- ۸ سپتامبر ۱۹۹۰: «قدرت جوئي دولتي، اگر نخواهيم بگوئيم فاشيسم اسلامي از مراکش گرفته تا پاکستان بيش از آنکه استثنائي باشد يک قاعده است» .

 

۳- مقاله الن گرش « برنارد له ويس و ژن اسلام» را درشماره ماه اوت ۲۰۰۵ لوموند ديپلوماتيک بخوانيد.

 

۴- زيرا به چشم وي « فاشيسم مذهبي نه فقط بدليل ضد قدرت فرهنگي روحانيت، بلکه همچنين به جهت تعاليم و ارزش هائي که مذهب سنتي محمل آن است بي هيچ بروبرگردي اقتدار رهبر خود را محدود مي سازد ».

 

۵- ريمون آرون، دموکراسي و توتاليتاريسم، گاليمار، پاريس، ۱۹۶۵.

 

۶- براي ساده نمودن نظريه دورکايم مي توان گفت که اين نظريه دو گونه همبستگي [اجتماعي] را روياروي يکديگر قرار مي دهد: «همبستگي انداموار» که وجه مشخص آن تفاوت نهادن و وجدان جمعي ضعيف است در برابر «همبستگي مکانيکي»، که با همساني ها و وجدان جمعي نيرومند شناخته مي شود.

 

۷- روبرت او پکسون، فاشيسم در عمل، سووي، پاريس، ۲۰۰۴.

 

۸- اين مقاله را نشريه پيک بين الملل (کوريه انترناسيونال) به تاريخ ۳ نوامبر ۲۰۰۵ تحت عنوان «احمدي نژاد! هرچه مي خواهد دل تنگت بگو» دوباره به چاپ رسانده است.

 

۹- گزارش ارسالي خبرگزاري رويتر به تاريخ ۳۱ اوت ۲۰۰۶. در زمانه اي ديگر شايد اين خبر در صفحه اول روزنامه هاي بزرگ امريکائي به چاپ مي رسيد.

 

۱۰- براي چشم اندازي عالمگير از اين روابط مخاطره انگير، به ويژه در آسياي جنوب شرقي، نگاه کنيد به کتاب محمود ممداني استاد دانشگاه کلمبيا تحت عنوان مسلمان خوب، مسلمان بد، امريکا، جنگ سرد و ريشه هاي ارعاب، انتشارات تري ليوز پابليشينگ، نيويورک، ۲۰۰۵.

 

۱۱- والتر راسل مئيد ناسيوناليست هاي افراطي را که ترديدي بخود راه نمي دهند که در خارج از مرزهاي کشور مداخله کنند اما حاضر نيستند برخلاف نو محافظه کاران تعهدي براي «ملت سازي» بر عهده گيرند را با رجوع به دوران اندرو جکسون رئيس جمهور ايالات متحده ( ۱۸۳۷- ۱۸۲۹)، «جکسونيان» مي نامد. آقايان ريچارد چيني و دونالد رامسفلد را ميتوان به «جکسونيان» توصيف کرد.

 

۱۲- هانا آرنت، «صلح يا آتش بس در خاورميانه»، در نشريه بررسي سياست، انتشارات دانشگاه نوتردام، اينديانا، ژانويه ۱۹۵۰.

           

 

منبع: نشريه لوموند ديپلوماتيک