بازگشت به صفحه نخست

 

 یهود ستیزی، صهیونیسم ، و فلسطینی ها

Noam Chomsky

22.04.2006

برگردان ناهید جعفرپور

بخش یک

خوب بود که پرنسیب های اخلاقی زیررا باردیگر جلوی چشمان خود نظاره می کردیم ـ پرنسیب های اخلاقی که آنقدربدیهی  هستند که در واقع خجالت آور است. دلیل اینکه چرا من به این مسئله اشاره می کنم این است که این پرنسیب ها کاملا مورد بی توجهی قرار می گیرند. خیلی ساده و براحتی میتوان جنایات دیگران رامورد نقد قرار داد و محاکمه نمود. امامشکل تر این است که به آینه نگاه کنیم و از خودمان بپرسیم که ما خودمان چه ها کرده ایم؟ آنوقت چیزی را که در آینه می بینیم ناخوشایند است و اگر ما حتی کمی وجدان داشته باشیم، تلاش خواهیم نمود بر علیه آن کاری کنیم. اگر تصمیم گرفتیم که واقعا دست به اقدامی بزنیم آنوقت این به آن معنی است که بی توجه به اینکه در کجای این کره خاکی زندگی می کنیم، در مقابل مشکلات متعدد خواهیم ایستاد و مشکلات را با دیده بصیرت نظاره خواهیم نمود.

در برخی از کشور ها این مشکلات به معنی زندان ، شکنجه های وحشیانه و یا تیر خلاص به مغز کسی زدن است اما در کشورهائی چون کشور ما زیر پا گذاشتن حقوق انسانها، چون عدم شانس برای کاری مناسب و یا مشکلات مشابه آن ( درمقیاس بین المللی ) است.از این رو دست زدن به اقدامی بر علیه وضعیت بسیار دشواری که دیگران دچارش هستند بسیار مشکل تر است تا صحبت کردن در باره آن مشکلات. در آمریکا آثار بسیاری از کتوب و مقالات گرفته تامباحث مختلف وجود دارند که در این باره و در باره کمبود های ما اطلاعات بسیار بما می دهند.اما ما به اندازه کافی در باره جنایاتی که دیگران مرتکب می شوند عکس العمل نشان نمی دهیم. چه چیزی مانع ما می شود که به اندازه کافی عکس العمل از خود نشان دهیم؟ بله مشکلات بسیار بزرگتری وجود دارند چون : برای چه ما خودمان را همواره در اعمال خشونت بار و فشار ها و ترور سهیم می دانیم؟ برای چه در مقابل این اعمال خشن کاری نمی کنیم؟ هیچ کتاب و نوشته ای وجود ندارد که بما بگوید که چگونه رفتار کنیم  . زیرا که این  مسئله ای بسیار بدیهی است و ما خود باید بدانیم که چه کنیم و چه نکنیم. من با این وجود به برخی مسائل اشاره می کنم:

با مسئله ضد یهود سخن را آغاز می کنیم. در زمانی که من هنوز کوچک بودم مسئله ضد یهود در آمریکا مشکلی جدی بود. زمانی که پدرم در سالهای فشار 30 بالاخره آنقدر پول جمع کرد که اتومبیلی دست دوم بخرد، مرا با خود به یک هواخوری در کوه پایه به همراه برد. ما می بایست قبل از اینکه اطاقی در پانسیونی اجاره کنیم اول نگاه کنیم که آیا تابلوئی در بیرون پانسیون وجود دارد که روی آن نوشته باشد" توجه یهودی ها پذیرفته نمی شوند". بله چنین تابلوئی در جلوی پانسیون نصب بود و مافورا فهمیدیم این پانسیون برای ما نیست. البته وقتی نوشته می شد که یهودی پذیرفته نمی شود به مفهوم این بود که سیاه پوست هم پذیرفته نمی شد. خود من زمانی که 50 سال پیش به هاروارد آمدم می توانستی بخوبی تمایلات ضد یهود را ببینی. در آنزمان در دانشگاه هاروارد هیچ پروفسور یهودی مذهب درس نمی داد. فکر می کنم در ابتدا در سال های 50 اولین پروفسور ریاضیات یهودی مذهب در این دانشگاه استخدام شد.  یکی از دلایلی که این دانشگاه که من هنوز در آنجا تدریس میکنم این قدر مشهور شد این بود که هرکسی که در راه پیشرفت های شغلی علمیش در این دانشگاه استخدام نمی شد فورا در مدرسه مهندسی جوار هاروارد پذیرفته می شد و شروع به تدریس می کرد.

30 سال پیش یعنی سال 1960 زمانی که من و همسرم بچه دار شدیم تصمیم گرفتیم در حومه بوستون زندگی کنیم ( ما دیگر قادر نبودیم از پس کرایه خانه های نزدیک کمبریج بربیائیم). ما به یک بنگاهی برای خانه ای که در نظر داشتیم مراجعه نمودیم اما او فقط گفت:" شما در آنجا خوشبخت نخواهید شد". البته منظورش این بود که یهودی ها آنجا جائی ندارند. البته این مسئله به هیچ وجه قابل مقایسه با فرستادن انسانها به کوره های آدم سوزی و سلول های مرگ وووووو نیست زیرا که این فقط احساس ضد یهودیت است و آنزمان در تمام آمریکا این احساس وجود داشت.

امروز اما یهودیان مشهور ترین و ثروتمند ترین شهروندان ایالات متحده آمریکا می باشند. اینجا و آنجا تمایلات ضد یهودی دیده می شود اما تا دلت بخواهد نژاد پرست وجود دارد که بر علیه سیاه پوستان ، لاتینی ها و عربها می باشند. در واقع این بخش از مردم قربانی این نژادپرستی شدید شده اند. نژادپرستی مشکل واقعی و جدی آمریکاست.

خوشبختانه امروزدر آمریکا مشکل یهود ستیزی وجود ندارد. اما با این وجود بحث داغ یهود ستیزی نقل محافل است و آنهم از این جهت است که شهروندان مشهور می خواهند مطمئن باشند که نه تنها 98% بحث ها ،بلکه کنترل کامل تمامی بحث ها را بعهده دارند.از این رو با وجود عدم وجود تمایلات ضد یهود اما این بحث داغ همواره در جریان است تا بدین وسیله هیچ گزارش انتقادی در باره سیاستی راکه آمریکا و خود آنها در خاورمیانه پشتیبانی می کنند وجود نداشته باشد.

ابو عبان مرد معروف وابسته به دولت اسرائیل در تحقیقاتش در باره یهود ستیزی به این سئوال برخورد می کند که برای او عملکرد تبلیغات اسرائیلی چیست؟ ( البته آنها هیچ زمان از کلمه تبلیغات استفاده نمی کنند بلکه بیشتر از تفسیر ها صحبت می کنند . کلمه تبلیغات را زمانی بکار می برند که از دیگری حرف زده می شود). او تلاش می کند جهان را متقاعد سازد که هیچ تفاوتی میان ضدیهودیت و ضد صیهونیسم وجود ندارد. منظورابو عیان تحت عنوان ضد صیهونیسم، انتقاد به سیاست فعلی دولت اسرائیل است. به عقیده او هیچ فرقی میان انتقاد به سیاست دولت اسرائیل و ضد یهودیت وجود ندارد. اگر این تعریف پذیرفته شود در این صورت هر گونه انتقادی بعنوان جانبداری از نازیسم به حساب آمده تا بدینوسیله انسانها مجبور به سکوت باشند. در اینجا یعنی آمریکا قبل از اینکه بخواهیم در باره ضد یهودیت حرف بزنیم ، این مسئله را باید همواره در نظر داشته باشیم.

قبل از اینکه شروع کنم در باره اختلافاتی که به نام اختلافات فلسطین/ اسرائیل نامیده می شوند صحبت کنم ، خوب است که اشاره کنم که این مشخصات غلط است زیرا که بهتر است در باره اختلاف آمریکا/اسرائیل /فلسطین صحبت کنیم. بریتانیای کبیر هم تا حدودی در گیر است. یک افسر امنیتی بریتانیائی در جنگ جهانی دوم زمانی چنین گفت که : بریتانیای کبیر از هم اکنون دیگر بازیگری مستقل در سیاست جهانی نیست بلکه تنها شریک آمریکای جوان خواهد بود. این حرف از اساس درست بود. ( امروز در رسانه های بریتانیائی کمترحرفهای دردآور زده می شود اما تصویری که داده میشود همان است). بریتانیای کبیر در این اختلافات نقش رهبری کننده فعال ندارد بلکه نقشی غیر فعال دارد که اساسش پشتیبانی از آمریکاست. آمریکا اما نقشی تائین کننده را در این اختلافات بازی می کند. اروپا هم می توانست در این میان نقشی مستقل داشته باشد. البته تا کنون چنین تصمیم گرفته است که کار ی نکند که نفوذ خود را از دست بدهد. بنا براین اروپا هم طبق مدارک از آمریکا پشتیبانی می کند. من تصمیم ندارم وارد کل ماجرای اختلافات شوم تنها می خواهم خیلی کوتاه در باره  انتفاضه و مسائل مهم نظامی وابسته به آن صحبت کنم.

چند هفته پیش در رسانه ای عبری گزارشی از یک گزارشگر مشهور و ثروتمند ارتش که در جلسه ای که یکی از افسران بالای ارتش اسرائیل  در باره استراتژی نظامی در فاصله انتفاضه بحث کرده بود حضور داشت، آمده بود که: یکی از افسران سئوال می کند:" چه تعداد گلوله در این مدت آتش شدند. اطلاعات داده شده بر این مبنی است که در اولین روز انتفاضه یعنی تاریخ 30 سپتامبر 2000 و روز بعدش در حدود یک میلیون گلوله تیر اندازی شده است".برخی از حاضران کاملا متعجب می شوند زیرا که تعداد  گلوله ها خیلی بالا بوده است و یکی از افسران خیلی تلخناک می گوید ( حتی افسران هم نباید دستوراتی را که می گیرند حتما برایشان خوشحال کننده باشد)»: " این به این معنی است هر گلوله برای یک بچه فلسطینی بوده است. بیاد بیاورید که در آن زمان چه اتفاقی افتاد. عده ای نوجوان سنگ پرتاب می نمودند. سپس در همین گزارش آمده است که افسری دیگر توضیح داد که چگونه یک چنین چیزی اتفاق افتاد. او می گوید در فاصله هفته اول انتفاضه یک افسر" پ ال او" خواسته بود به یک دیدارکننده اروپائی نشان دهد که چگونه یک اسلحه کار می کند بعد به محافظش می گوید که تیری در کند. بدنباله این تیر دو دانشجو همانطوری بی هدف چند تیر هوائی در می کنند. بنابراین این فاجعه جواب یک تک تیر آموزشی بود. در اولین ماه انتفاضه تعداد کشته شده ها طبق آمار اسرائیلی ها 20 به 1 بود. یعنی هر 75 فلسطینی کشته شده در برابر 4 سرباز اسرائیلی کشته شده. در اینجا به مثال دیگری از اولین روز انتفاضه توجه کنید: اسرائیل فورا عملیاتی را آغاز نمود که در رسانه ها بنام " هلیکوپترهای اسرائیلی" نام گرفت. اما آنها هلیکوپتر های اسرائیلی نبودند بلکه هلیکوپتر های آمریکائی بودند با خلبانان اسرائیلی که از آنها برای زدن هدف های غیر نظامی استفاده شده بود تا در نتیجه عده ای کثیر کشته و زخمی شوند. در این باره در حاشیه گزارش ها گفته شد که این یک مسئله ای مخفی نبود. بله این بهترین عکس العمل در مقابل کسانی بود که تنها با سنگ حمله کرده بودند. آمریکا بطور رسمی از خود عکس العمل نشان داد: د ر تاریخ سوم اکتبر2000 دستگاه کلینگتون بزرگترین دلالی ده ساله اخیر را با تحویل دادن هلیکوپتر های نظامی و قطعات یدکی نظامی و هلیکوپترجنگی آپاچی که مدرن ترین هلیکوپتر های آمریکائی بودند به اسرائیل انجام داد. مسئله اینجاست که آنها خوب می دانستند که این هلیکوپتر ها برای چه کاری استفاده می شوند زیرا در روزنامه ها هم خبرش پخش شده بود. ازاین هلیکوپترها برای حمله به غیرنظامیان استفاده شد. در حدود یک میلیون گلوله در روز اول کافی نبود که بدنبالش ما می بایستی به اسرائیلی ها هلیکوپترهای مهاجم و موشک بدهیم؟

حتما شما در باره اعمال خشونت بار در نوار غزه  در تاریخ 22 ژولای 2002 شنیدید که باعث کشته شدن 14 غیر نظامی در اثر تهاجم موشکی هلیکوپترها شد؟ این مسئله را ما مدیون دولت آمریکا و متحدینش می باشیم. کسانی که خودشان بر علیه این کشتارحتی انگشتی هم تکان ندادند و عکس العمل رسانه های آمریکائی چه بود؟ آنها مسلما در باره حمله هلیکوپترها گزارش دادند اما در باره اینکه چه کسی آن هلیکوپتر ها را به اسرائیل داد هیچ گزارشی داده نشد. تنها برای اینکه نشان دهند که واقعیت ها را می بینند در روزنامه کوچکی در ویرجینیا اشاره ای کوچک شد. این هم از آزادی رسانه ها!

این طوری نیست که آنها نمی دانستند زیرا در تمامی رسانه های اسرائیلی آمده بود و حتی رسانه های اروپائی از پنتاگون سئوال کرده بودند که فروش این هلیکوپتر ها طبق چه شرایطی انجام پذیرفته بود. به این خبرنگار ها پاسخ داده شده بود که "هیچ شرایطی وجود ندارد و ما به فرماندهان اسرائیلی پند نمی دهیم و آنها می توانند از این هلیکوپتر ها طوری استفاده کنند که خود تشخیص می دهند".

دو هفته بعد تمامی این ماجرا در گزارشی از سازمان عفو بین الملل محکوم شد ولی هیچ گزارشی از آن علنی نشد. دلیلی هم که آورده شده بود این بود که این رفتار درستی است از سوی اروپائی ها. توجه کنید که اسرائیل بطور عملی پایگاه ارتش آمریکا ـ انبار ارتش آمریکا است.  همان خبر نگار از قول یک ژنرال می نویسد که او گفته است : اسرائیل مدتهاست که دیگر دولتی با یک ارتش نیست بلکه ارتشی است با یک دولت". زمانیکه از دولت اسرائیل صحبت می کنیم، از ارتش صحبت می کنیم. تمامی مقامات بالای سیاسی اسرائیل ژنرال های اسبق می باشند به این لحاظ ارتش اسرائیل ارتشی کوچک نیست. طبق گزارش ارتش اسرائیل و طبق نظر کارشناسان ارتش اسرائیل، نیروهای هوائی و دریائی و تانکی اسرائیل بزرگتر و پیشرفته تر از هر قدرت ناتو است. تنها به پای آمریکا نمی رسند.بنابراین ما با یک ارتش و با یک دولتی سروکار داریم که بطور عملی ارتشی است که بخشی از پنتاگون است. در واقع این سیستم این طوری عمل می کند: برای آنها کاملا طبیعی بود که در اثر این استراتژی یک میلیون گلوله در اولین روز انتفاضه بکار می رود و هلیکوپتر های مهاجم باعث کشته و زخمی شدن غیرنظامیان می شوند و از آنجا که همه این مسائل معمولی است آمریکائی ها برای اسرائیل هلیکوپتر های بیشتر می فرستند. این مسئله رسمی دیرینه است.

اگر شما تاریخ امپراطوری بریتانیا را مرور کنید، در آنجا مثال های بسیاری خواهید یافت. لویاد گورگ در سال 1932 در دفتر خاطراتش می نویسد:" ما( امپراطوری بریتانیا) باید این حق را برای خود قائل شویم که نگر( سیاه پوستان) را بمباران کنیم".

این اشاره از این جهت بود که درآنزمان کنفرانس بین المللی برگزار گردیده بود که این کنفرانس قصد داشت تا بمباران غیرنظامیان را محدود سازد که البته بریتانیا مخالف بود. بریتانیا فورا فهمیده بود که حمله نیروهای هوائی به غیر نظامیان هم ارزانتر و هم مرگ آور تر از حمله نیروهای زمینی است. در مناطقی که امپراطوری بریتانیا قدرت کافی نداشت که بتواند کنترل زمینی را داشته باشد، از نیروی هوائی استفاده می شد ـ در جهان عرب، بر علیه کردها ، افغان ها ، عراق و مردم دیگری که نامشان هیچ جائی برده نشد. حمله از آسمان بهترین شکل کنترل و فشار بر مردم غیر نظامی است. به این دلیل تلاش بریتانیا برای خرابکاری در پیمانهای فوق که حملات هوائی را بلوکه می نمودند کاملا طبیعی بود.

لویاد گورگ در باره این موفقیت بریتانیا و یا بهتر بگوئیم در تمجیدی از دولت بریتانیا که باعث شد این پیمان دچار اخلال گردد ، می نویسد  :" ما باید از این حق برخوردار باشیم سیاهان را بمباران کنیم". این در واقع جوهر منطق تمدن اروپائی است. هیچکس بطور معمول یک چنین چیز هائی را اینچنین علنی نمی گوید. اما لویاد گورگ در واقع اساس فکر خودش و همفکرانش را عالی بیان نمود. دقیقا آن مثالی را که من از روز اول انتفاضه و یک میلیون گلوله بیان کردم از همین منطق لویاد حرکت می کند و بهترین مثال این خط فکری است. ادامه دارد.................................