بازگشت به صفحه نخست

 

 ليبراليسم و نئوليبراليسم  

 نويسنده : مهدي پوريا   از سایت آوای کار     

 

 

الف) ليبراليسم چيست؟

ليبراليسم هم مانند مكتب‌هاي سياسي ديگر، يك مكتب فكري است. اساس اين مكتب فكري بر آزادي انسان استوار است. يعني اينكه انسان آزاد به دنيا مي‌آيد و داراي آزادي و اراده و حق انتخاب است. همچنين انسان بايد بتواند تا آنجا كه مي‌تواند استعدادهاي گوناگون خود را پرورش و گسترش داده و دامنه‌ي آزادي‌هاي خود را افزايش دهد. پس مي‌توان گفت كه مكتب ليبراليسم، همان فلسفه‌ي آزادي‌خواهي است.

ليبراليسم يا همان مكتب آزادي‌خواهي به دوبخش تقسيم مي‌شود:

1- ليبراليسم سياسي

2- ليبراليسم اقتصادي

در بخش ليبراليسم سياسي اعتقاد به آزادي در فكر كردن، يعني آزادي در بيان كردن فكرها و برزبان آوردن آنچه در ذهن و فكر انسان مي‌گذرد، آزادي در عمل و رفتار انسان‌ها، (البته تا آنجا كه به آزادي ديگران آسيبي وارد نشود) و بها دادن به آزادي‌هاي فردي وجود داشت. اين باورها، نخستين بار از سوي طبقات سرمايه‌دار و اشراف (بورژوازي) در كشور انگلستان، بر زبان‌ها افتاد و بعدها فرانسوي‌ها و آلماني‌ها هم اين منطق اجتماعي و سياسي را پذيرفتند و خواست‌ها و نظرات خودشان را به آن اضافه كردند و رفته رفته اين مكتب سياسي، جهاني شد و مكتب‌هاي سياسي ديگر از دل آن بيرون آمد.

در بخش اقتصادي يا ليبراليسم اقتصادي نيز، آزادي فعاليت اقتصادي فرد و استقلال فرد و شخص در تجارت و داد‌وستدها بدون دخالت و كنترل دولت‌ها و حكومت‌ها، بر سر زبان‌ها افتاد و طرفداران خودش را پيدا كرد. به زبان ساده‌تر، مكتب و فلسفه‌ي ليبراليسم اقتصادي مي‌گويد: انسان‌ها در بازرگاني و تجارت و در حقوق و دارايي (اموال)‌هاي خود آزادند و دولت‌ها و حكومت‌ها حق ندارند در اين‌گونه موارد دخالت كنند و يا آن را در كنترل خود قرار دهند.

اين انديشه‌ي اقتصادي هم نخستين بار توسط طبقه‌ي بورژوا و سرمايه‌داراني بيان شد كه امكانات صنعت و تجارت در اختيارشان بود و در مقابل زمين‌داران و اربابان (فئودال‌ها) قد علم كرده بودند. اين جنبش هم از كشور انگلستان شروع شد. زيرا انقلاب صنعتي نخستين بار در انگلستان به وقوع پيوست و به دنبال خودش؛ جنبش‌ها و مكتب‌هاي سياسي- اجتماعي- اقتصادي فراواني را به وجود آورد. يكي از اين مكتب‌ها و انديشه‌ها، مكتب سودطلبي و فايده‌خواهي (مركانتي‌ليسم) بود. اين جنبش جديد كه خواست سرمايه‌داران و تاجران بزرگ جامعه‌ي صنعتي بود، در حقيقت، آزادي تجارت را مي‌خواست. بعدها با به وجود آمدن سرمايه‌داري و كاپيتاليسم، ليبراليسم اقتصادي بهانه‌اي شد تا كشورهاي امپرياليستي مانند امريكا، آزادي اقتصادي را براي خود محفوظ بدانند و به خودشان حق بدهند تا در كشورهاي عقب نگه‌داشته شده و در حال توسعه حضور پيدا كنند و سرمايه‌گذاري نمايند و منابع اقتصادي‌ آن كشورها را غارت نمايند. در اثر زياد‌ه‌خواهي كشورهاي امپرياليستي بر سر به دست آوردن سود و غارت كردن منابع اقتصادي كشورها، رقابت‌هايي به وجود آمد كه بعضي از اين رقابت‌ها به جنگ تبديل شد كه بعضي از اين جنگ‌ها، جهاني شدند مانند جنگ جهاني اول و دوم. اين جنگ‌ها براي تقسيم ثروت‌ها و دارايي‌هاي كشورهاي جهان بود.

 

ب) نوليبراليسم چيست و نشانه‌ها واثرات آن كدام است؟

در سال‌هاي دهه‌ي دوم قرن بيستم يعني از سال 1917 به بعد، با شكل‌گيري جنبش سوسياليستي و تأسيس كشورهايي با نظام سوسياليستي، روابط حاكم بر اقتصاد جهان از حالت يك قطبي و سرمايه‌داري خارج شد. در اين سال‌ها و تقريباً تا اواخر قرن بيستم با آن اقتصاد سوسياليستي در اتحاد جماهير شوروي سابق (روسيه)، اروپاي شرقي، چين و چند كشور ديگر مانند كره شمالي، ويتنام و كوبا وجود داشت، داراي ضعف‌ها و مشكلاتي بود كه بسياري از اين مشكلات را كشورهاي امپرياليسم به وجود آورده و به آن دامن مي‌زدند. با همه‌ي اين ضعف‌ها، كشورهايي كه داراي نظام اقتصاد سوسياليستي بودند، جلوي تركتازي‌هاي امپرياليست‌ها را مي‌گرفتند.

سرمايه‌داري در ذات خود، توسعه‌طلب است. اين نظام كه برپايه‌ي ليبراليسم شكل گرفت بايد مي‌توانست بر مشكلات دروني خود (بحران‌ها و تورم‌ها) پيروز شود.

بهترين راه پيروز شدن بر بحران‌ها و مشكلات دروني سرمايه‌داري اين است كه اين مشكلات را به سرزمين‌هاي ديگر منتقل كند. يكي از راه‌هاي منتقل كردن مشكلات جهان سرمايه‌داري و امپرياليستي، جنگ است.

همان‌طور كه سياست خارجي هر كشور، ادامه‌ي سياست داخلي و برخاسته از آن است، جنگ هم ادامه‌ي سياست است به شكل و شيوه‌اي ديگر.

خلاصه‌ اينكه، پس از فروپاشي اتحاد جماهير شوروي و كشورهاي اروپاي شرقي دست امپرياليسم براي حضور در بازارهاي توليد و توزيع و مصرف جهان، بازتر شد.

حالا ديگر فقط امپرياليسم امريكا نيست كه جهان اقتصاد را در قبضه دارد بلكه اروپاي صنعتي، ژاپن، چين و هفت كشور رشد يافته‌ي آسياي شرقي (مالزي، اندونزي، تايوان، كره، تايلند و ...) از رشد و توسعه‌ي چشمگيري برخوردارند. اين رشد باعث شده تا در بازارهاي جهاني، حضور داشته باشند. حضور در بازارهاي جهاني هم مساوي است با كم شدن سهم امپرياليسم امريكا، بنابراين بايد يك‌بار ديگر جهان را تقسيم كرد. اما پيش از تقسيم دوباره‌ي جهان، سرمايه‌داري بايد خودش را با روز سازگار كند. پس به اين نياز دارد كه مكتب‌ها و نظريه‌هاي خود را بازسازي نمايد. ليبراليسم نو همان آزادي‌خواهي در اقتصاد جهاني است كه با شرايط كنوني جور در بيايد.

سرمايه‌داري جهاني كه از وضعيت اقتصادي دنيا ناراضي بود، موضوع «نظم نوين جهاني» را پيش كشيد و پس از فروپاشي شوروي و نظام‌هاي سوسياليستي جنبش «جهاني‌سازي» را علم كرد. ليبراليسم نو بر اين پايه‌هاي نظري و عملي بنا شده است:

1- آزادي بي‌قيد و شرط در تجارت (تجارت آزاد)

2- از بين رفتن بخش‌هاي دولتي و تعاوني در اقتصاد داخلي كشورها

در قوانين بسياري از كشورها و از جمله در قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران، سه بخش براي اقتصاد در نظر گرفته و پيش‌بيني شده است:

- بخش دولتي

- بخش تعاوني

- بخش خصوصي

3- خصوصي‌سازي بخش‌هاي عمده‌اي از اقتصاد كشورها و تبليغ و ترويج ايده‌هاي اقتصادي مبتني بر بازار آزاد و تقويت بخش خصوصي در كشورهاي جهان.

4- جهاني‌سازي به معناي جايگزين كردن اقتصادي سرمايه‌داري در كشورهاي جهان.

اگر در طول قرن بيستم، امپرياليسم جهاني به سركردگي امپرياليسم امريكا سعي مي‌كرد كالاهاي مصرفي خود را به بازارهاي مصرف دنيا صادر كند تا چرخ توليد كارخانه‌هايش نخوابد، امروز در مرحله‌ي ليبراليسم نو، سرمايه‌داري جهاني، مي‌خواهد و دارد سرمايه‌هايش را آزادانه صادر مي‌كند. يعني كارخانه‌هايش را در جاهايي از جهان به كار مي‌اندازد كه مواد اوليه‌‌ي فراوان و ارزان در نزديكي‌اش باشد.

نيروي كار فراوان و ارزان در دسترس باشد. به بازارهاي بزرگ مصرف نزديك باشد. همه‌ي اين‌ كارها باعث مي‌شود تا

 بحران توليد و كالاهاي بي‌مشتري در كشورهاي امپرياليستي نظير امريكا، به وجود نيايد.

 كشورهاي امپرياليستي غرب، خود را از جنبش‌ها و بحران‌هاي كارگري نجات دهند.

 سود بيشتري نصيب‌شان شود.

  زمان وقوع انقلاب‌هاي كارگري را در مغرب زمين به عقب بيندازند.