بازگشت به صفحه نخست

 

جهاني شدن ديگر

 ترجمه بخشی از کتاب جهانی شدن ديگر اثر دومينيک ولتون

محمد رضا نيستاني

 

 

جهاني شدن  اطلاعات ، دنيا را  كوچك، اما بسيار دهشتناك نموده است .امروزه به مدد جهاني شدن اطلاعات ، هر كسي همه چيز را ميبيند و ميداند و همين امر خود باعث دور شدن خلايق از يكديگر  ميشود ، بي آنكه تمايلي براي همجواري و نزديكي صورت پذيرد.در گذشته دنيا بسيار گوناگون بود .اما اين تفاوت ميان ملت ها و آدمي دور و ناپيدا بود. در اين روزگار هم ، دنيا سراپا دگر گونه است ، اما اين اختلاف در هر دياري نمايا ن و آشكار است.در تلويزيون اتاق نهارخوري تا انتهاي شبكه هاي اطلاعات ، بنابراين براي درك اين واقعيت يا به منظور تحمل بارش ، كوشش بايسته اي بايد.

 

 بايد دانست که جهاني شدن اطلاعات (بسان اولين انقلاب عصر حاضر) كه ديرزماني به مثابه يك عامل رهايي و پيشرفت جلوه گر ميشد ، ميتواند عاملي براي عدم درك يكديگر بدل گردد  و حتي سبب كينه و نفرت ميان بشر شود . اين بدان دليل است كه اطلاعات هيچگاه براي خلق ارتباط ميان مردم و فرهنگهاي اين كره خاكي کافي نيست. دنيا از منظر تكنيك، دهكده جهاني شده است . اما از نظر اجتماعي، فرهنگي و سياسي ديگر گونه است. ارتباطات هرگز طبيعتا در روزنامه ها، در امواج راديو، تلويزيون و يا با رايانه ها همراه نيست. فلسفه سياسي ارتباطات مي بابست اين پديده خاص رادرخود هضم كند كه صلح تنها وابسته به اطلاعات نيست. هر چند كه مي تواند نقش تاثير گزاري داشته باشد. دومين انقلاب ، حضور دايم ديگري است كه امروزه يکي ازعوامل تشديد كننده در ناتواني درك يكديگر گرديده است.ديروز ديگري يك واقعيت قوم شناختي بود  و دور،امروز آن يك واقعيت جامعه شناختي است. بعلاوه بايد با اين ديگري همزيستي داشت ، فاصله ها هرگز فيزيكي نيستند بلكه فرهنگيند.

 

 انقلاب سوم فرهنگي است. پرسش بنيادين اين انقلاب اين است كه در دنياي شفاف و هويدا اما ناتوان در درك يكديگر ، با كدامين شرايط قادر خواهيم بود همديگر را تاب آوريم؟ در چه وضعيتي، انقلاب تكنولوژي اطلاعات و ارتباطات مي تواند جايگاه خويش را براي آرمان پيشرفت و نزديكي ميان مردم حفظ نمايد و از عامل جنگ شدن بگريزد.

 

 هدف اين مقال انديشيدن در باب وضعيت جهاني شدن اطلاعات و ارتباطات است تا آن تبديل به نوعي بمب ساعتي نگرد. رخداد سپتامبر ۲۰۰۱ سرآغاز اين گسستگي بود. تهديد , همواره شديدتر, درهر آن, اكنون كه من اين سطور را مي نگارم. درگيري مسلحانه در عراق اين شكنندگي ارتباطات را تصديق مي كند. تروريسم بيانگر عدم پذيرش الگوي غربي است. و همين تروريسم ميكوشد قابليت پاسخ به اطلاعات غربي را به عنوان يك نماد در خود تقويت كند. همچنين پديدآيی  تروريسم ، ترجمان حضور فرهنگ در سياست حهاني است. و از اين پس پيوندش با ارتباطات حتمي است. غرب در هر جايی  روياروي زوج فرهنگ و ارتباطات است. امروزه الزام همزيستي با ديگر فرهنگها از طريق حضور فراگير اطلاعا كاملا آشكار شده است و هم آوردي سياسي شاياني را بر پا ساخته است.

 

 پايان كمونيسم در ۱۹۹۰ فرصت بسيار مغتنمي را به سرمايه داري و الگوي غربي سپرد كه پيشرفت صنايع فرهنگي و ارتباطي نماد اين رخصت فراهم آمده بود. از ديگر سو , كشورهاي نوظهور طالب آن بودند در اين انقلاب ارتباطي و فرهنگي سهيم باشند. اما در اين حوزه كشورهاي جنوب و شمال يا به قول ما شرق و غرب به يك صراط نيستند و در سراسر گيتي همه به يك طريق نمي انديشند و اين دگر انديشي بيش از بيش  نمايان است. به علاوه در عرصه اطلاعات , نابرابري آشكاري پديد آمده و نگراني هاي در جريان است كه به غرب و به ويژه به ايالات متحده آمريكا بر ميگرد: نگراني از سيطره صنايع فرهنگي و ارتباطي غرب. امروزه الگوي غربي اطلاعات و اتباطات واپس زده مي شود در همان حال كه بطور روز افزون , هويت فرهنگي , هدف مطالبات واقع مي شود. لذا حقيقت بنيادين سحرگاه قرن بيست و يكم , ظهور ناگهاني مثلث جهنمي هويت ـ فرهنگ ـ ارتباطات است. تضادها و مطالبات سياسي كه از سوي تروريسم بين المللي سر برآورد, دليل پيدايش اين مثلث است. با وجود نابرابري سنتي ميان شمال و جنوب, خطرات سياسي مرتبط به فرهنگ و ارتباطات در حال افزايش است.

 

 بنابراين اين نوشته , شرايطي را مي كاود كه با فعليت يافتن آن , اطلاعات و ارتباطات بتواند ارزشهاي رهايي بخش خود را ماندگار سازد. در دنيايي كه فقط تكنيك و اقتصاد بر آن مستولي است, چگونه بايستي اين مثلث هويت ـ فرهنگ و ارتباطا ت را در نظر آوريم كه نقش سياسي نويي در سطح جهاني دراندازد. چگونه بايد بپذيريم كه در دنياي باز , همزيستي مسالمت آميز, به ميزان نابرابريهاي جنوب و شمال نقش آفرين است. به ديگر باب توان گفت, چگونه بايد اين نكته را خاطر نشان ساخت كه اطلاعات و ارتباطات به همان اندازه كه مي تواندموجب صلح گردد , جنگ افروز هم مي باشند. اين آن چيزي است كه من جهاني شدن ديگر مينامم. اگر ما سير تاريخ قرن بيستم را از نظر بگذرانيم, اين جهاني شدن ديگر, سومين گفتمان و گام اين سده خواهد بود : نخستين تجربه, تشكيل سازمان ملل متحد بود كه به سبب مساله جنگ جهاني دوم و به منظور سازماندهي مجدد جامعه بين الملل تشكيل گرديد. تا به سياقي دمكراتيك و صلح آميز , نظم بين الملل را بر پايه احترام بين ملتها , فرهنگها و مذاهب بنيان نهد. دومين گفتمان با گسترش اقتصاد بازار و مبادله آزاد پيوند دارد. و در نهايت سومين گام و گفتمان جهاني شدن نه بسان تحول نخست فرهنگي است و نه همچون گفتمان دوم اقتصادي بلكه فرهنگي است. هدف اين مجموعه , انديشيدن به اوضاع ظهور اين جهاني شدن ديگر و پي ريزي مفهوم همزيستي فرهنگي است تا بتوانيم به روابط اين مثلث جهنمی : هويت ـ فرهنگ و ارتباطات بينديشيم.

 

 همه اينها به سامان خواهد شد , نخست از طريق انديشه ژرف و با تعقل در اين سه حوزه :هويت, فرهنك و ارتباطات. غرب از اين مثلث جهنمي زماني عبور خواهد نمود كه انقلاب ديگري را پشت سرگذارد و آن ارج نهادن به گيرنده گان اطلاعات, يعني توده مردم است. پذيرش اين امر الزامي است كه گيرنده گان پيام در هر جاي دنيا مستقل از سطح سوادشان با شعورند و ياراي آن را دارند كه تمامي پيامهاي كه براي شان ارسال مي شود از صافي بگذرانند . به علاوه هر چه آنها پيام بيشتري دريافت مي كنند , بيشتر دست به صافي مي برند. در واقع انتقال پيام , مترادف بابرقراري ارتباط نيست. مانع اصلي براي جهاني شدن اطلاعات, از تنوع چشمگير گيرنده گان برمي خيزد.

 

 با وجود همزيستي فرهنگي , غرب بر روي لبه تيغ سواراست. شايد بتوان همزيستي فرهنگي را از طريق پيوند با يك پروژه سياسي دمكراتيك بنا نمود و يك الگوي ارتباطات نسبتا صلح آميزي را پايه گذاشت و شايد هم در برقراري ارتباط ميان همزيستي و پروژه سياسي ناتوان باشيم. و اين تمام توفيق قابل ذكر كشمكشها فرهنگي است. از يك سو , هويت با يك پروژه دمكراتيك همزيستي گره خورده ميشود و از ديگر سو ، هويت خود مبناي تضاد و دو گانگي سياسي ميگردد , اما درهر صورت غرب نمي تواند از بحث درباره همزيستي فرهنگي و نقش هاي آن در گذرد و از گفتگو در خصوص روابط ميان هويت , فرهنگ و ارتباطات شانه خالي كند. به تحقيق دريافته ايم كه به گونه اي ناباورانه اي , مطالعات در خصوص اين مساله هنوز بسنده نبوده است.به ميزاني كه در زمينه هاي چند فرهنگي , و با مركزيت دولت - ملت ها كار شده ، به همان ميزان , در خصوص همان مساله در سطح جهاني كاوشي صورت نپذيرفته است.ما بسيار درباره روابط ميان اجتماعات , هويت ها , ملت ها, زبان ها , اقوام و مهاحران در چارچوب دولت و ملت ها مي انديشيم و بحث مي كنيم , اما در خصوص اين مسايل در سطح جهاني چندان رغبتي از خود نشان نمي دهيم. اين سهل انگاري در كنکاوهاي پژوهشي در زمينه همزيستي فرهنگي در سطح جهاني از آن ناشي مي شود كه گمان مي رود سنت ديپلماتيك در روابط بين الملل براي مآل انديشي راجع به واقعيت جديد جهان كفايت مي كند و يا اينك فرض بر اين بوده است كه جهان باز , مرگ كمونيسم , جهاني شدن اطلاعات و فنون ارتباطات , سبب تغيير روابط ميان هويت , فرهنگ و ارتباطات , بين دولت - ملتها در سطح جهاني نخواهد شد.

 

 انديشيدن راجع به دنياي معاصر , بدون يك نظريه ارتباطات نا ممكن است. يعني نظريه اي از روابط ميان ارتباطات , فرهنگ ,جامعه و سياست. اين تلاش نه تنها بايد به جهت اين صورت بگيرد كه در طول اين پنجاه سال , فراگيري فنون, به طور اساسي چهره جهان و جوامع را دگرگون نموده است , بلكه به خاطر الگوي فرهنگي ارتباطات است. يعني اين امكان وجود دارد كه اطلاعات از هر نوع انتقال يابد و گيرنده بدان پاسخ در خور بدهد و در اين فرايند ارتباطي منفعل نباشد. يعني اطلاعات فربه تر مي شود. بنابراين الگوي فرهنگي ارتباطات با تغيير طرز كار روابط اجتماعي, ما را ملزم مي سازد كه اين حقيقت را مد نظر داشته باشيم كه گيرنده خود مختار و با شعور است.

 

 در مجموع , ارتباطات , مبناي اصلي سياست جهاني در قرن بيست و يكم است. حوادث همواره ما ر به خود مي خوانند. ديروز سپتامبر و فردا بحرانهاي سياسي و نظامي ديگر. بايد به خاطر سپرد كه اگر يك سيستم فني خواهان آنست كه پابرجا بماند , بي نياز از پروژه سياسي و فرهنگي نيست. با اتكا به پروژه فرهنگي و سياسي است كه يك نظام فني همچون اطلاعات مي تواند از در افتادن در ورطه نگرش صرف اقتصادي بگريزد , و از توهم وحشتناكي كه انسانها مي توانند تنها از طريق افسون شبكه ها تغيير كنند ، رها شوند. مي بايست ضرورت باز انديشي نظري در باب نقش ارتباطات در جوامع را دريابيم. بايستي فراتر از عملكرد اقتصادي و ابزاري , به دگرگوني در روابط انسانها و جوامع بيانديشم. در غير اين صورت , آنچنانكه حافظه تاريخي ما گواه است , اطلاعات و ارتباطات مي تواند موجب بحران هاي بزرگ و سبب جنگ و بد فهمي ها شود. اين در حاليست كه در طول قرون , اطلاعات و ارتباطات از عوامل پيشرفت و همجواري ميان آدمي بوده است. در اين دفتر , به تحقيق نشان خواهيم داد كه اطلاعات و ارتباطات داراي نقشهاي علمي و سياسي مهمي در هزاره سوم مي باشند . البته به شرط آنكه با كوشش عظيمي در ايجاد آگاهي همراه باشند. چنانچه در عصر جهاني شدن , ارتباطات و اطلاعات می تواند ارزشهايي را به ارمغان آورد که رهايي بخش باشد. چرا كه همواره بيشتر بر روي امكانات بدست آمده از فنون توجه مي گردد و به نتايج حاصل آمده از آن وقعي گذاشته نميشود. به ديگر سخن , جهاني شدن فنون بسيار پرشتاب تر از تحولاتي كه از آن سر بر مي آورد , پيش مي رود. و اين گونه است كه ما پايان فواصل فيزيكي را پيشگويي مي كنيم, اما هنوز اهميت فواصل فرهنگي را در نمي يابيم. ما دقيقا از عنايت به اين حقيقت كه جهاني شدن اطلاعات و ارتباطات , به جاي نزديك ساختن انسانها و فرهنگها به يكديگر , مي توانند عامل جنگ باشند , مي گريزيم.

 

مبانی فلسفی جهاني شدن مدرنيته

  

جهاني شدن مدرنيته يكي از مباحث عمده تاريخ و اندیشه فلسفه غرب است.در واقع جهاني شدن مدرنيته را مي توان به عنوان يك پروژه ليبرال در نظر آورد كه در بطن آن ايجاد جامعه مدني جهاني بر اساس ارزشهاي جهاني است که حقوق بشر و اعتقاد به نظم و قانون مركز ثقل اين انديشه جهان شمول است. مع هذا بايد دانست كه يك جامعه جهاني ليبرال به عنوان پيش شرط وجوديش ، نيازمند آنست كه هويت هاي اجتماعي را در هم كوبد تا بتواند دموكراسي ليبرال و سرمايه داري را جهاني سازد.

 

    با اين وجود فروپاشي انديشه هاي استاليني درسال 1990 اين اميد را در خانه ليبرال هاي نو زنده نمود كه مدرنيته ليبرال- سرمايه داري تنها شيوه ارزشمند در سازماندهي امور سياسي ، اجتماعي و اقتصادي است و فرهنگ سياسي جهاني كه در جامعه مدني متبلور است ، خواهد توانست از حقوق بشر در كشورهاي كه در آن ارزشهاي انساني زير پا گذاشته شده است : همچون يوگسلاوي ، عراق ، افغانستان و ... دفاع نمايد.

 

   اما باور به حركت به سوي تمدن بشري جهاني ، انديشه اي نو نيست كه از كيسه استراتژيست هاي سياسي جهان غرب ، به ويژه ايالات متحده آمريكا ، در اين دو دهه اخير برخاسته باشد. در حقيقت آبشخور اين انديشه در مباني فكري و اجتماعي تمدن غرب نهفته است. در اين راستا نظريه های كانت ، هگل ، ماركس و وبر روشنگر است.ايده تاريخ جهاني بشر در انديشه غربي براي اولين بار ، توسط امانويل كانت در اثرش تحت عنوان" تاريخ جهاني بشر " طرح گرديد. كانت بيان ميدارد كه تاريخ بشر يك نقطه پايان و مقصد نهايي خواهد داشت كه در قابليت هاي جاري آدمي متصور شده است. براي كانت و همچنين براي هگل و ماركس بعد از او ، اين نقطه پاياني ، تحقق آزادي انسان است كه به عنوان جهاني شدن قانون عدالت تعريف مي شود.از نظر كانت تنها زمانی که تمام دولت ها چنين قانوني را بپذيرند و با يك شكل حكومت جمهوري خويش را منطبق سازند ، آنجا پايان تعارضات خواهد بود و يك صلح ماندگار اتفاق مي افتد.

 

      پس از ماركس و وبر ، مدرنيته ليبرال - سرمايه داري ، معناي  بوروژوازي پروتستانيسم به خود مي گيرد. مدرنيته در واقع سوداي آن دارد تا تمام جهان را به سمت اقتصاد تك جهاني و يا پروتستانيسم سوق دهد و همه فرهنگ ها و هويت هاي جهاني را به خود همراه سازد.از ديدگاه كارل ماركس مدرنيته ليبرال - سرمايه داري بر پايه ايديولوژي بوروژوازي مشخص مي گردد در حاليكه ماكس وبر ريشه هاي مدرنيته جهاني را در پروتستان مي بيند.

 

     بنابراين جهاني شدن در معناي ليبرال جديد ، بيانگر كوشش در جهت جهاني نمودن مدرنيته ليبرال - سرمايه داري به ياري مكانيزمهاي سياسي و اقتصادي و به مدد فناوري ارتباطات و اطلاعات است. در حقيقت اين فرايند از طريق همگون سازي سياسي ، اقتصادي و فرهنگي در سطح جهاني شكل مي گيرد.

 

 امروزه نگاهبان " پروژه ليبرال " ايالات متحده آمريكا و هم پيمان هايش در ناتو و گروه هفت است.در واقع جهاني شدن پروژه ليبرال در دستان ايالت متحده آمريكا مي باشد كه به مدد سازمان تجارت جهاني و رسانه هاي ارتباطي و اطلاعاتي از كشورها و دولت هايي نيز حمايت مي كنند كه با اين پروژه ليبرال همراه باشند. بنابراين جهاني شدن ارتباطات كه مي توانست در راستاي تقريب تمدن ها و فرهنگ ها به كار آيد در خدمت پروژه ليبرالي قرار گرفته است كه به  فرهنگ هاي ديگر فرصت هيچگونه مانوري نميدهد. حتي رخصت بهره گيري مناسب از  تمدن غرب را در پاي ابر تروريسم هاي جهاني سوزانده است.  تمدن غرب  و به ويژه ايالات متحده آمريكا آنقدر به فرهنگ و تمدن خويش غره شده است كه  مالدين آلبراایت بيان ميدارد : ايالات متحده ملتي است كه نمي توان از آن چشم پوشيد ، بر قله ايستاده است و بنابراين بهتر از ديگر كشورها، نظارگره جهان است. به خاطر همين منطق است كه شبكه هاي اطلاع رساني غربی تاب صداي شبكه الجزيره را ندارند و سايت فارسي زبان بي بي سي در مورخه 31/10/2004  نيز وقتي مجبور به بهره گيري از اخبار شبكه الجزيره ( در جريان پيام جديد اسامه بن لادن ) مي شود از بردن نام شبكه  الجزيره در آغاز پيام خود احتراز مي نمايد و به نقل از يك شبكه عربي سخن آغاز مي كند. اين در حاليست كه شبكه الجزيره ديگر جهاني شده است.

 

  الماندجرا ( باني نظريه جنگ تمدني ) در شهر سا پولو برزيل  (26-06 -2004)  بيان ميدارد چگونه کمتر از5% از جمعيت جهان(290ميليون) مي تواند ارزشهاي خود را به كل جمعيت جهان تحميل كند.  الماندجرا در اين سمينار بين المللی به نقل از دو انديشمند  جنوب سخنش را آغاز و به پايان مي رساند. ايشان سخنش را با تمسك به شعري از ادبيات ايران با اين مضمون آغاز ميكند كه :

 

در محفلي كه خورشيد اندر شمار ذره است     خود را بزرگ ديدن شرط ادب نباشد

 

  و با اين نكته از مهاتما گاندي به اتمام مي رساند كه : من ميخواهم فرهنگهاي تمامي گيتي بر دور خانه ام بوزند و نفسي تازه كنند ، آزادانه تا حدی كه ممكن است. با اين همه ، من اجازه نميدهم هيچكدام از آن وزش ها بر پاهايم چيره شوند.

 

 ای کاش آدمی

  وطنش را

 همچون بنفشه ها ( در جعبه های خاک )

  يک روز می توانست همراه خويشتن ببرد ،

  هر کجا که خواست

 در روشنای باران، در آفتاب پاک.

  (شفيعی کدکنی)

 

¤  

 

مدرنيته و جهاني شدن ارتباطات (2)

 

در گفتار پيشين به نقش جهاني شدن ارتباطات و مدرنيته پرداخته و از جهاني شدن مدرنيته سخن گفتيم و به اين سوالات رسيديم كه : چرا جهاني شدن ارتباطات و اطلاعات نتوانسته است تمام انديشه هاي مدرنيته را جهاني كند؟ چرا نظريه بازگشت ناپذيري تاريخ ، يعني عدم بازگشت به سنت در جهان سوم در زمينه هاي فرهنگ و هويت ملت ها صادق نيست ؟ چرا امروزه برخي از انديشمندان از تسلط شرق بر جهان در ده هاي آينده سخن مي گويند ؟ چرا امروزه به جاي توصيه اخلاقي گفتگوي تمدن ها ، نظريه نسبتا علمي تقابل فرهنگها معنا دار شده است ؟ قبل از پاسخ به اين سوالات بايد اذعان كرد كه تبيين وضعيت جهاني شدن مدرنيته و كلا وضع فعلي بشر به غايت دشوار و پيچيده است. در واقع نظريه هاي موجود چندان در رازگشايي پديددآيي جهاني شدن مدرنيته  كامياب نبوده اند و هركه آمده ، گره اي بر كار افزوده است. در اين خصوص در گفتار حاضر ما  خواهيم كوشيد به تبيين نظريه هاي موجود و تفاوت آنها در خصوص جهاني شدن مدرنيته بپردازيم . در اين خصوص سه نظريه عمده در باب جهاني شدن مدرنيته قابل ذكر است:

 

الف) نظريه پايان تاريخ فوكو ياما

 

ب)نظريه تقابل ميان تمدنها از آن سامويل هانتيگتون

 

 ج) نظريه جنگ تمدنی ازمهدي الماندجرا

 

 بر اساس نظريه پايان تاريخ فوكو ياما ، دموكراسي و ارزشها و آرمانهاي آن ، سرنوشت پاياني بشر است و جوامع و كشورهاي جهان دير يا زود ملزم به پذيرش آن خواهند شد. اين نظريه به اين نكته اساسي تاكيد ميكند كه كشورهاي جنوب كه داراي نظامهاي سياسي و اجتماعي متفاوتي هستند و از توسعه نيافتگي ، فقر ، استبداد و بي عدالتي در رنجند ، براي رهايي از اين وضعيت چاره اي جز توسل به الگوي دموكراسي ندارند. با توجه به اين ديدگاه ، جهاني شدن در حوزه فرهنگ و سياست مي تواند دستيابي به اين پيش بيني تاريخي را تسريع نمايد .اين نظريه با تاكيد بر دموكراسي به مثابه سرنوشت حتمي جهان ، جهاني شدن مدرنيته در حوزه سياسي ( دموكراسي) را امري شدني ميداند.از ديدگاه ليبرال ، با روند شتابان جهاني شدن طی ۳۰ سال اخير ، تعداد دولتهاي ليبرال دموكرات بين سالهاي ۱۹۷۵ و ۱۹۹۱ دو برابر شده و ۶۰ کشور بزرگ را در بر گرفته است. در واقع فوكوياما در رساله پايان تاريخ يادآورميشود كه هيچ ايدئولوژي ديگری يارای مقاومت و چالش در برابر ليبراليسم را  ندارد و بشر با ليبرال دموكراسي به پايان تاريخ ميرسد.

 

   از ديدگاه هانتيگتون ، گرچه ليبراليسم و ارزشهاي غرب ، پيروز ميدان جهانی شدن ارزشهای غربی است اما تمدنهاي ديگر نيز از قوه لازم جهت چالش در برابر اين تمدن برخوردارند.از اين ديدگاه ، وضعيت فعلي بشر ، نشان از جهاني شدن فرهنگ و هويت ندارد بلكه امروزه شواهد حاكي از آن است كه هويت و فرهنگ از مطالبات عمده تمدنهاي بزرگ جهانی است. بر اساس ديدگاه اين انديشمند ، آينده بايد شاهد تقابل هشت تمدن  و فرهنگ  بزرگ جهان از جمله كنفوسيوس ، بودايی و اسلام با تمدن غرب بود . اين نظريه مي كوشد با بهره گيري از داده های تجربي و نسبتا علمي ، از پديدآيي اين تقابل پرده بردارد. در واقع بر اساس يافته هاي عيني در مناسبات فرهنگ ها و تمدن هاست كه هانتيگتون نظريه جنجالي تقابل تمدن ها را مي پروراند.بنابر اين نظريه ، بحث نيك و بد بودن اين تقابل نيست . بلكه نتايج علمي است كه وقوع اين پديده را پيش بيني مي كند. با عنايت به اين امر است كه وقتي رييس جمهور ايران ، از گفتار اخلاقي گفتگوي تمدن ها سخن گفته و بر اين نكته پا می فشارد كه فرهنگ ها و تمدن ها ، در آينده به تفاهم ، گفتگو و تساهل خواهند رسيد ، هانتيگتون در پاسخ گفته است : من هم اميدوارم!!

 

  اما براي پاسخ به سوالات فوق ، لازم است به تبيين باني نخست نظريه تقابل تمدنها و فرهنگ ها بپردازيم.در حقيقت ،در سال 1993 ، مجله آمريكايي " امور خارجي" مقاله اي از پروفسور هانتيگتون در خصوص تقابل تمدن ها منتشر كرد كه به سبب انتقادهای بيشماري كه اين مقاله به همراه داشت ، نويسنده تصميم به تبيين مفصل تز خويش در يك كتاب گرفت كه در سال 1996 انتشار يافت.  با اين همه اين  نخستين اثري نبود كه از جنگ ميان تمدنها سخن رانده بود. چرا كه دو سال قبل از نويسنده آمريكايي، استاد دانشگاه   شهر رباط مراكش ، پروفسور مهدي الماندجرا ، براي نخستين بار از نظريه " نخستين جنگ تمدني " سخن به ميان آورده بود.

 

  پروفسور مهدي الماندجرا در سال  1933در شهر رباط مراكش متولد شده است.وي مطالعاتش را در دانشگاههاي ايالت متحده آمريكا و انگليس به انجام رسانده و بيش از 500 مقاله و چندين كتاب درحوزه هاي علوم انساني و اجتماعي به تحرير رسانده است و به علاوه مسوليت چندين نهاد و برنده چندين جايزه بين المللي است.الماندجرا در يازده فوريه  1991 در مصاحبه با مجله آلماني " در اسپيگل " براي نخستين بار از اين نظريه سخن گفته است. در همان سال اقتصاددان مراكشي ، يك كتاب به زبان عربي به چاپ رساند كه سالها بعد به زبان فرانسه ، انگليسي و ژاپني برگردانده شد.در اين اثر الماندجرا سه دوره اساسي را كه جهان  قرن بيستم را تحت تاثير قرار داده است را شامل دوره هاي ذيل ميداند:

 

 1) عصر استعمار كه با تقش اقتصادي مشخص مي شود.

 

۲ عصر استعمار نو كه با تقش سياسی مشخص مي شود.

 

۳ عصر پس از استعمار كه با تعارض ها و تضادهاي فرهنگي همراه است.

 

     از ديدگاه الماندجرا ،  دوره پس از استعمار با بحران و سپس جنگ عليه عراق در سال 1991آغاز گرديد كه در آن دو فرهنگ كاملا متضاد در مقابل يكديگر صف آرايي نمودند: فرهنگ غرب و خاورميانه. از ديدگاه باني نظريه جنگ تمدنها ( هانتيگتون خود در صفحه 246 كتابش مشخص مي كند كه الماندجرا نخستين نويسنده اي است كه به تبيين اين مفهوم پرداخته است) ، جنگ خليج فارس تنها اپيزودي از تعارض ميان شمال- جنوب است كه از اين پس بايد شاهد گسترش آن در حوزه هاي فرهنگي باشيم .نويسنده مراكشي سه ترس بزرگ غرب را كه سبب رويارويي و جنگ شده است را : ترس جمعيت شناختي ، ترس از اسلام و ترس از آسيا ميداند.

 

الف) ترس جمعيت شناختي: غرب كه كمتر از 20% جمعيت جهان را شامل مي شود ، بيش از 80% ثروت ماي جهان را به عهده دارد وبيمناك است كه در سي سال آينده ، جمعيتش از 13% جمعیت كل جهان تجاوز نكند.

 

ب) ترس غرب از مذهب ،يعني از اسلام ، زيرا جمعیت مسلمانان در حال رشد است و به زودی 40% جمعيت جهان را شامل خواهد شد.

 

ج) ترس از آسيا و به ويژه ژاپن به علت توسعه فناوري و اقتصادي و  حفظ ارزشهاي خودی

 

   با عنايت به اين نظريات است كه مي توان ابراز داشت كه جهاني شدن مدرنيته در حوزه هاي فرهنگي و اجتماعي هنوز با چالشهاي بزرگ همراه است. در واقع بحران هاي پديدآمده در جهان معاصر ، اين نكته را برملا ساخته است كه جهاني شدن به طور عام و جهاني شدن ارتباطات به طور خاص نتوانسته است بر اين انديشه و باور چيره شود كه تهي دست بودن در عرصه اقتصاد و برخي از انديشه هاي اجتماعي و سياسي، به معناي پايان تمدن ها نيست.چرا كه جهان صرفا بازار نيست.در دنياي مخاطره آميزي كه ما شاهد ابرتروريسم ، خشك انديشی هاي مذهبي،  جرم و جنايت سازمان يافته و ... هستيم ، تحميل يك فرهنگ و انديشه به مدد فناوري ارتباطات ، بحران و چالشهاي جهان معاصر را كاهش نخواهد داد.در واقع فناوري ارتباطات و اطلاعات در وضع حاضر بشر ميتواند داراي دو نقش اساسي باشد. نخست به ياري آن ، بخش عمده اي از انديشه هاي حقيقي و جهان شمول مدرنيته مي توند اشاعه يابد . ازسوي ديگر به مدد اين فناوري ، فرصت مناسبي براي تمدن ها و فرهنگ هاي ديگر فراهم آمده است تا بتوانند از كيان تمدني و فرهنگي خويش دفاع كنند و به اين طريق بتوانند ارزشها و باورهاي خويش را به دنياي معاصر عرضه كنند.در حقيقت فرهنگ غرب در چند دهه گذشته هرچه در كف داشت به ياري فناوري ارتباطات به جهان تقديم داشت و اكنون نوبت تمدن شرق و آفريقايي است.

 

¤  

 

 مدرنيته و جهاني شدن اطلاعات و ارتباطات(۱)

  

درعصر جهاني شدن اطلاعات و ارتباطات مي بايست مفهوم « مدرنيته » را ديگر گونه معنا كرد. اگر ديروز مدرنيته در پشت ديوارها و باروهاي بسته دولت ـ ملت ها ، لنگر انداخته و بيشتر حاکمان جهان سوم را هراسناک می ساخت و قدرت شان را به چالش فرا می خواند، امروزه حكايت مدرنيته در سطح جهاني است که خودنمايي مي كند. به ديگر سخن در عصر جهاني شدن ، مدرنيته مي كوشد تا مفهوم خويش را عالم گستر كند . از نظر گيدنز  جهاني شدن حاصل مدرنيته و يا نوعي مدرنيته فربه شده است.

 

 مع هذا در ادبيات مدرنيته در كشورهاي جهان سوم و از جمله ايران ، مدرنيته از مفهوم مشخصي برخوردار نبوده و هر آنچه را كه به تاريخ سه سده گذشته غرب  شكل داده ، چنان  فربه مينمايد كه هر انديشمندي به فراخور حال خويش از آن به گونه اي سخن مي گويد . در واقع ، در درون مفهوم به ظاهر ساده اي چون مدرنيته ، مفاهيم فربه اي همچون عقلانيت ، انسان گرايي ، آزادي ، جامعه مدني ، سرمايه داري ، صنعتي شدن و... جا خوش كرده وهمين امركار انديشمندان را در تبيين مفهوم مدرنيته به غايت دشوار ساخته است .بايد اذعان داشت که امروزه مدرنيته از برخي ابعاد حقيقتا جهاني شده است ،   و آنچنانكه عطا هودشتيان بر اساس  « نظريه بازگشت ناپذيري تاريخ » مبتني بر آرا هگل بيان ميدارد ، رجعتي تمام و كمال به گذشته متصور نيست. زيرا مدرنيته توانسته است برخي از نظريه هاي جهان شمول و حقيقي خويش را در ميان نظامهاي سياسي دنيا به كرسي نشاند و خويشتن را تجلي گاه آزادي ، عدالت و قانون گرايي  معرفی نمايد.گرايش كشورها جهان به سوي دموكراسي و حكومت پارلماني ، عنايت به آزادي هاي فردي و حريم خصوصي افراد ، پايبندي به قراردادهاي اجتماعي و سياسي ، شكل گيري نهادهاي مدني و ...  نمونه هايي از اين جهان گستري انديشهاي مدرنيته است. همچنين مدرنيته در  طول حدود يك سده توانسته نظام مديريت سنتي کشورهاي جهان را دگرگون سازد و به  كمك نظريه هاي تيلور در مديريت علمي ، فايول در مديريت اداري ، ماكس وبر در مديريت عقلاني و مجموع نظريه هاي رفتار سازماني ، بر كل سيستم مديريتي(آموزش و پروش ، بازرگاني و صنعت) و دولتي كشورهاي جهان سوم اثر گذارند و پايه هاي جهاني شدن مدرنيته را فراهم آورند.

 

 در واقع جهاني شدن به طور عام و جهاني شدن ارتباطات به طور خاص  تا اندازه ای قادر به گردش و نهادينه نمودن اين مفاهيم در سطح جهان بوده است.  بايد قبول داشت که  به ياری فناوري هاي ارتباطي و اطلاعاتي ، جهاني شدن  توانسته است رژيم هاي اقتدارگرا را به وحشت اندازد و به مدد عقلانيت و برخي از مفاهيم جهان شمول مدرنيته ، آنها را با كاهش مشروعيت روبرو سازد و اقتدارگران را بازند گان ميدان جهاني نمايند .جهاني شدن ارتباطات  قادر بوده  است ، دريچه اي براي گشايش جهان باشد. هيچ انديشمندي از اهميت بسيار شايان راديو  ، تلويزيون  و اينترنت به مثابه افق هاي بلند جهان نمي تواند غفلت نمايد. در واقع ترس و دلهره رژيم هاي خودكامه و توتاليتر از جهاني شدن اطلاعات و ارتباطات ، خود دليل و برهان اين گشايش است . كافي است نگاهي بيندازيد به چين و ديگر دولت هاي توتاليتر در برخورد با اينترنت.

 

   با اين وجود سوال اينجاست كه چرا جهاني شدن ارتباطات و اطلاعات نتوانسته است تمام انديشه هاي مدرنيته را جهاني كند؟ چرا نظريه بازگشت ناپذيري تاريخ ، يعني عدم بازگشت به سنت در  جهان سوم در  زمينه هاي فرهنگ و هويت ملت ها صادق نيست ؟ چرا امروزه برخي از انديشمندان از تسلط شرق بر جهان در ده هاي آينده سخن مي گويند  ؟ چرا امروزه به جاي توصيه اخلاقي گفتگوي تمدن ها ، نظريه نسبتا علمي تقابل فرهنگها معنا دار شده است ؟ پاسخ درخور به اين سوالات را به گفتار پسين مي سپاريم.

 

تاجران معبد و جهاني شدن اطلاعات و ارتباطات

 

در گفتار پيشين بيان داشتيم كه جهاني شدن ارتباطات با تكيه صرف به بعد كاركردي ( اقتصادي ) از نقش رهايي بخشي و فرهنگي خويش بازماند و منطق دروني سرمايه داري كه تكيه بر انباشت سرمايه داشت در حوزه ارتباطات هم رخنه كرد و بين فرهنگ هاي به جاي تفاهم و گفتگو ، تضاد و مقابله پديد آمد.

 

  در واقع ارتباطات ازبعد هنجاري خويش که مي توانست نقش رهايي بخش و تفاهمي ميان ملت ها و فرهنگ ها را بازي كند ، غافل ماند. هنجارها در حوزه ارتباطات ، دستورات و ارزشهايي هستند كه راهنماي عمل سياست گذاران اجتماعي قرار ميگيرند . در اين خصوص همواره انديشيدن در باب هنجارها و بايد و نبايدهاي ارتباطات از دلمشغولي هاي انديشمندان ارتباطات بوده است که نظريه هاي هنجاري اقتدارگرا ، مشاركتي ، توسعه بخش ، كمونيست روسي ، ليبرالي ، حاصل اين تلاش ها بوده است.مع هذا در عصر جهاني شدن ارتباطات ، اين نظريه ها كه بر مبناي دولت ـ ملت ها تدوين شده است ، نمي تواند راهنماي عمل انديشمندان باشد

 

   امروزه بايد به سراغ نحله هاي فكري بود كه بتواند ارتباطات را در پيوند ميان ملت ها ، دولت ها و شركت هاي بزرگ اقتصادي در نظر آورد.در حقيقت در عصر جهاني شدن ارتباطات ، انديشمندان بايد بكوشند تا اطلاعات و ارتباطات را از در افتادن به ورطه بحران هاي بزرگ و جنگ و بد فهمي رهايی دهند. در واقع با دوری از توجه صرف به جنبه هاي اقتصادي عصر جهاني شدن , ارتباطات و اطلاعات می تواند ارزشهايي را به ارمغان آورد که رهايي بخش باشد.

 

   بايد باور داشت که جهاني شدن اطلاعات و ارتباطات , می تواند به جاي جنگ ميان فرهنگ ها و ملتها ، عامل نزديك ساختن انسانها و فرهنگها به يكديگر گردد.اين امر زماني ميسر مي آيد كه انديشمندان حوزه ارتباطات قادر باشند به تاجران معبد و آنهايي كه فنون ارتباطات را در خدمت منافع اقتصادي و فرهنگي خويش گرفته اند ، بشورند و دگم انديشان حوزه هويت و فرهنگ را از پيوند ميان ارتباطات و دنياي انساني ، آگاه سازند.

 در عصر جهاني شدن اطلاعات ، جهان به نفع اغنيا چرخيده است

 

آنچنانكه در مباحث گذشته تبيين شد ،جهاني‌شدن ارتباطات  ، از مباني و اصول اجتماعي و فرهنگي خويش بازماند و در چمبره اقتصاد گرفتار آمد.در واقع ، جهاني شدن ارتباطات به جاي آنكه ملت ها و فرهنگ هارا به هم نزديك كند و عامل رهايي و گشايش گردد ، سبب فقر و دور شدن بيشتر ملت ها از يكديگر شد و منطق دروني سرمايه داري كه تكيه بر انباشت سرمايه داشت در حوزه ارتباطات هم رخنه كرد . و نتيحه آن گرديد که بين فرهنگ هاي به جاي تفاهم و گفتگو ، تضاد و تداخل رخ دهد.

   در واقع نقش هنجاري ارتباطات ناديده انگاشته شد و به نقش كاركردي آن توجه گرديد.نقش كاركردي در حقيقت به اين امر برمی گشت كه همه چيز داد و ستد مي شود و جهاني شدن ارتباطات  به عنوان ابزاري در خدمت اين فرايند قرار گرفت.

 

 با تحقق نقش کارکردي  ، اقتصاد شاخصه اصلي  ارتباطات به حساب آمد و نقش هاي ديگر آن به وادي فراموشي سپرده شد. در واقع انقلاب‌ تكنولوژيك‌ در عرصة‌ ارتباطات، مرزهاي‌ سرزميني‌ را از ميان برد و‌ روند جهاني‌شدن‌ را شتاب‌ بخشيد. سرمايه‌داري‌ جهاني‌ ،‌ فن‌آوري‌هاي‌ حساس‌ ارتباطات‌ و رايانه‌ را در انحصار خود گرفت و شبكه‌هايی ارتباطی  همچون  سي.ان.ان. را مظهر قدرت های نو ظهور ارتباطی گرداند. در واقع ماهواره‌ها و شبكة‌ اطلاعاتی همانند سي.ان.ان.، ‌ به‌ ابزارهايي‌ براي‌ سيطره بر دولت ها و ملت هاي جهان تبديل شد.به گونه ايکه مالدين آلبرايت به طنز اين شبکه را عضو جديد شوراي امنيت ناميد .   

 

   بنابراين بر عكس گذشته كه استعمار برآمده از دولت ها بود ، استعمارگران جديد ، شركت هاي بزرگ جهان بودند كه به مدد رسانه هاي ارتباطي ، اسب سركش سرمايه داري را بر پيكره مردم ضعيف دنيا مي دواندند. كمترين نتيجه اين سركشي ، ابزاري نمودن ارتباطات بود . اگر ديروز اميد آن ميرفت كه جهاني شدن اطلاعات ، تقابل ميان فرهنگ ها و تمدن هاي بشري را از ميان ببرد ، اين اميد   در آستانه فروريختن قرار گرفت.

 

  در واقع ،امروزه شركتهاي بزرگ دنيا كه اساسا در ايالات متحده آمريكا ، اروپا و ژاپن واقع شده اند ، مسبب فروپاشي ارتباطات جهاني بوده اند و بالطبع در اين وادي ، سكوت نخبه گان و روشنفكران جهان بي تاثير نبوده است . اما ارتباطات نقش كاركردي خويش را که سود و داد و ستد بيشتر بود ، به خوبي ايفا نمود و نتيجه در خوري عايد سوداگران جهاني داد. در سال ۱۹۶۰ ، درآمد ۲۰٪ از افراد ثروتمند دنيا ، سي برابر ۲۰٪ فقرا بود. امروزه اين وضعيت به مدد جهاني شدن ارتباطات !!تغيير كرده است. درآمد ثروتمندان نسبت به فقرا در سحرگاه قرن بيست ويكم ، نه سي برابر ، بلكه هشتاد و دو برابر شده است. بانك هاي بزرگ با سرمايه در گردش هزار ميليارد يورويي ، بيش از توليد ناخالص ملي يك سوم جهان ، سرمايه اندوخته اند. از ميان شش ميليارد جمعيت دنيا ،۵۰۰ ميليون در آسايش زندگي مي كنند ، در حاليكه ۵/۵ ميليارد در فقر و نيازند. حتي در كشورهاي ثروتمندي چون ايالات متحده آمريكا ، ۳۲ ميليون افراد داراي اميد به زندگي پايين تر از ۶۰ سال ، ۴۰ ميليون بدون بيمه و حمايت پزشكي و ۴۵ ميليون پايين تر از آستانه فقرند. در اروپا به هنگام شكل گيري يورو ، ۵۰ ميليون فقير و ۱۸ ميليون بيكار وجود داشته است.اين در حاليست كه سرمايه پانزده ثروتمند جهان ، بيش ازتوليد ناخالص بخش عظيمي از كشورهاي آفريقايي است. هر يكي از شركتهاي بزرگ ،بيش از صادرات هر كدام از ۱۲۰ كشور بسيار فقير ، فروش دارند. اين شركت ها ۷۰٪ تجارت جهاني را تحت كنترل و سيطره خويش دارند و با قدرت خود بر تصميمات سياسي و حكومتي كشور ها فشار مي آورند. در واقع در عصر جهاني شدن اطلاعات ، جهان به نفع اغنيا چرخيده است. در چنين اوضاعي آيا مي توان سخن از ارتباطات جهاني و گفتگوي بين فرهنگ ها به ميان آورد . به نظر مي آيد تنها فنون ارتباطات با تاکيد بر بعد هنجاري است که مي تواند نقش رهايي بخش و تفاهمي ميان ملت ها و فرهنگ ها را بازي كند. در گفتار آينده از بعد هنجاري ارتباطات بيشتر سخن خواهيم گفت .

 

باتوم هويت بر پيکره  جهاني شدن اطلاعات    

 

در گفتارپيشين  بيان داشتيم  با  آغاز قرن ۲۱ و با فروپاشي سازمان تجارت جهاني و پديد آيي رخدادهاي تروريستي ، غرب زيانهاي ليبراليسم در حوزه فرهنگ و ارتباطات را دريافت و به اين مسالهپي برد كه تمام اين خسارت ها از دو عمل سياسي آب مي خورد : نخست اينكه در ميان كشور هاي ثروتمند , کمترين احترام به فرهنگ هاي متعدد صورت گرفته است و دوم آنكه در گفتگو ميان شمال و جنوب ، ما ناظر يك نوع عدم توازن در جريان ارتباطات بوديم. زيرا در امر ارتباطات ، تنها مساله توليد و پخش انبوه اطلاعات نبود. بلكه  مردم و جوامع بايد پذيراي اين اطلاعات می بودند. لذا تقابل ميان فرهنگ و سياست  با تکنيک و اقتصاد آشکار بود.در اين جريان ، شمال پنجاه سالي است كه با دستيابي به فن آوری اطلاعات ، فقط به همين انقلاب تكنيكي نگاه كرده است .انقلابي كه به طور طبيعي با فرهنگ غربي همگون و همساز بوده است.

 

   برای درک اين امربايد به تغيير پذيري و هويت ، به سان دو نماد مدرنيته نگريست. امروزه جهانيان همچنانكه جوياي هويت خويشند ، در سر خويش سوداي تغيير دارند.اين پديده با ارتباطات هم گونه است. هرچه ارتباطات و تعامل ، يعني تغيير پذيري و تحرك بيشتر باشد ،  همزمان نيازمندي به هويت افزون تر ميشود. لذا بين هويت و تغيير پذيري پيوند وجود دارد . و اين  پيوند در غرب بين هويت و تحرك ، هم آهنگي آشکاری دارد . بديگر كلام ،در غرب تغيير و تحرك به سهولت صورت مي پذيرد ، چرا كه مساله هويت دير زماني است كه در فرهنگ غرب لنگر انداخته است .اما اين حالت در جنوب ، ديگر گونه است.چون تغييري كه از شمال به آنها تحميل مي شود ، هويت شان را دستخوش ريزش مي كند و فرو مي پاشد. در واقع آنها در مقابل مدرنيته شمال مقاومت مي كنند. زيرا كه قبل از ورود تكنيك ارتباطات در كشورهاي جنوب ، شمال با سنت هاي اين جوامع بد تا كرده بود، به گونه ايکه مساله هويت ، بسيار زنده خودنمايي می نمود.

 

   در اين وضعيت ، هر چه مردم جنوب ، بيشتر در دنياي اطلاعات سير مي كنند و با مدرنيته و يا نوعي از « فرهنگ جهاني » در ميآميزند ، حس نيازشان به دفاع از هويت فرهنگي ، زباني و منطقه اي ،افزون تر مي شود . در دل، آنها هم خواهان نسل سوم موبايل هستند كه به آنها مجال كنش متقابل و تحرک را ميدهد ، و هم خواهان هويت خويشند . در واقع ،جهانيان نيازمند هر دوي آنند. يعني ارتباطات و فرهنگ .البته فرهنگ در معناي وسيع كلمه اش كه دربرگيرنده ارزش ها ، سنت ها ، نظام ها ، زبان و ... است . بدترين چيزي كه باعث مي شود ، مدرنيته فقط به تغيير پذيري و تحرک ، تقليل يابد ، فراموش نمودن نياز شديد به هويت است.  اكنون بهتر در مي يابيم كه چرا كشورهاي توسعه يافته و توسعه نيافته درك يكساني از جهاني شدن ندارند. اين كاملا بدان خاطر است كه كشورهاي توسعه يافته ، هويت شان در معرض هيچگونه تهديدي نيست. آنها همه چيز  دارند : رابطه ، تعامل و هويت.

 

    امروزه نياز به تحرك ، تعامل و آزادي را مقدم بر نياز به فرهنگ و هويت گرفته اند ، در حاليكه در اين خصوص گزينشي وجود ندارد ، بلكه بايد هر دو را با هم ديد. به عبارت ديگر ممكن است جهاني شدن فنون و صنايع اطلاعاتي و ارتباطي وجود داشته باشد ، اما ارتباطات جهاني شده وجود ندارد. در حقيقت ، صنايع فرهنگي جهاني موجود است ، ولي فرهنگ جهاني نه . بايد اين حقيقت را باور داشت و بدان ايمان آورد كه هرگز يک فرهنگ يا فرهنگ هاي منحصر به فرد و شاخصي وجود ندارد ، هر چند كه فرهنگ مسلط مي تواند ارزش ها ، باورها و عقايد خود را تحميل كند .

 

   در جهان معاصر ، غرب مي كوشد به مدد فنون اطلاعات و ارتباطات ، فرهنگ خويش را روانه كشورهاي جنوب نمايد و در اين راستا فكر ميكند تمام مردم كره خاكي پيام فرهنگ غرب رادرك خواهند كرد. اين در حالي است كه پيام يكساني كه براي همه فرستاده مي شود ، در هر جايي به سبك مشابه اي دريافت نمي شود. در اين روزگار ، اينترنت اين ابهام را آشكار مي سازد كه اين بمباران اطلاعاتي قادر به هلاك خويشتن است . غرب به سادگي مي انديشيد كه با وجود شبكه هاي اينترنتي ، جهان از چند كاسگي به در خواهد آمد و به يك وحدت در حوزه فرهنگ و هويت جهاني دست مي يابد. چنانچه اين امر را در ظاهر ، با گسترش« سي ان ان» ديده بود و بدان خاطر تصور مي كرد كه مسلما اين پيوند و وحدت جهاني تحقق يافته است. بايد گفت شايد وحدت و يكپارچگي ميان ملت ها و فرهنگها در قلمرو اقتصاد ميسر باشد ، اما در حوزه شبكه هاي ارتباطي ، قصه فرق می کند . در اين حيطه به محض آنكه شبكه هاي ارتباطي بخواهند قلمرو خويش را بگسترانند ، بيشماري از فرهنگ ها احساس مي نمايند كه سلب مالكيت شده اند ، زيرا در اين الگوي شناختي و ارتباطي ، چهره فرهنگي خويش را باز نمي يابند. بنابراين گسترش شبكه هاي ارتباطي ، بدون توجه به فرهنگ ها و بينشهاي موجود در جهان يا سبب هراس و دلهره در ميان ملت ها مي شود و يا قوه تهاجمي آنان را بر مي انگيزاند. اما شكي نيست که هر دو را :هجوم و هراس .

 

    بي ترديد كشورهاي جنوب در مقابل اين استعمار فكري ، به فرهنگ و هويت شان باز مي گردند. بنابراين اينترنت و مجموع فن آوري ارتباطات با امپريالسم فرهنكي غرب ، يكي قلمداد مي شوند و اين امر باعث بروز واكنش هاي خشونت آميز مي شود و بحرانهاي فرهنگي و مذهبي منطقه را وخيم تر مي گرداند كه تاريخ سي سال اخير ، شاهد اين مدعاست. در اين خصوص يك نكته قابل توجه است كه غرب نبايد خود را در اين وادي با ديگر فرهنگ ها قياس نمايد. فرهنگ و تمدن غرب ، خود مبدا و منشا اصلي اين منطق ارتباطي است و خود آبشخور « مدرنيته » است و بالطبع از اين واكنش هاي فرهنگي و هويتي به دور است. چرا كه غرب ، تنها خطه اي از كره زمين است كه پيوندش ميان مدرنيته و هويت ، كامل است.

 

   اكنون ما به لب كلام خود مي رسيم كه در عصر جهاني شدن اطلاعات ،چگونه و به چه صورتي مي توان همزيستي مسالمت آميزي ميان فرهنگ ها را سامان داد. در اين گردونه دو امر ممكن خواهد بود : يکي پيوند موفقيت آميز و رضايت بخش ميان ارتباطات ، تغيير پذيري و هويت و فرهنگ و دوم بي توجهي به مساله پيچيده هويت و ارتباطات كه در اين صورت بايد منتظر باتوم هويت بود. در سالهای اخير، فرهنگ هاي ديگر در مبارزه ميان هويت هاي خويش و مدرنيته ، می کوشند مشكلات را تا حدود زيادي فيصله دهند و اميد آن دارند تا با حفظ آرمان ها و فرهنگ خود بتوانند بر فن آوري ارتباطي دست يابند.

 

 جهاني شدن اطلاعات و سيطره تکنيک بر فرهنگ

 

درگفتارپيشين بيان داشتيم که برای فهم اهميت بعد فرهنگی در ارتباطات، بايد  شاخص های خود ارتباطات را به ياد آورد. اين شاخص ها سه بعد را شامل ميشدند : فنی، سياسی و اجتماعی ـ فرهنگی. اگر بعد سياسی و فنی ارتباطات سريع و موازی تحول می يابد، بعد اجتماعی و فرهنگی بسيار پيچيده و به کندی پيش می رود. افراد و جوامع شيوه برقرار کردن ارتباط را کندتر از آن تغيير می دهند که ابزار را. لذا می بايست تغييری ناگهانی در سه سطح رخ دهد، اين تحول امروزه در سطوح فنی و اقتصادی اتفاق افتاده است، اما در سطح فرهنگی و اجتماعی که بسيار هم مهم است، ناپيداست.فنون و شبکه های ارتباطی برای افزايش درک متقابل ميان ملت ها بسنده نمی کند. به عبارت ديگر، پايان فاصله های فيزيکی، اهميت فاصله های فرهنگی را بر ملا می سازد. بنابراين سومين مرحله جهانی شدن که گمان ميرفت دنيا را بسی دوستانه و يک کاسه سازد، بر عکس ما را از تفاوت هايمان آگاه نمود. اين گسستگی ارتباط از کجا آب می خورد؟ از اين حقيقت که گيرنده گان اطلاعات در يک فضا ـ زمان مشابه فرستنده گان سير نمی کنند.

 

 بامداد قرن بيست و يكم ، گسيختگي ميان اطلاعات و ارتباطات را متبلور ساخت. مشكل آغاز اين سده ، طرد همديگر و نپذيرفتن همزيستي مسالمت آميز از سوي جهانيان است. غرب در گذشته ، از تفاوت بين فرهنگ ها آگاهی داشت ، ولي بر اين باور بود كه اطلاعات يكسان از سوي همه مردم ، پذيرفتني خواهد بود. اكنون بر اين تضاد معرفت پيدا كرده است كه ميان اطلاعات و ارتباطات ، شكاف درگرفته است. اين واقعيت تجربي را اين بشر، گاهي دردمندانه در سطح دولت ـ ملت ها به چشم ديده بود و اكنون اين تضاد را به وضوح درسطح جهاني نظاره گر است

 

  بايد دانست كه امروزه يك الگوي خاص جهاني از اطلاعات ـ در حقيقيت الگوي غربي ـ و پيوند ميان ارتباطات و اطلاعات است كه فرو مي ريزد. اين بدان خاطر بوده است كه اين پيوند ، ديگر آن ضرورت خود را هرگز ندارد. از زمان پايان كمونيسم و توجيه انبوه اطلاعات از جنبه اقتصادي ، پيوند بين اطلاعات و پذيرفتنش از سوي گيرنده گان به سستي گراييده است. به ديگر كلام ، ارتباطات نه برتکنيک و اقتصاد ، بلکه بر روابط تكيه دارد و همواره شرايط پذيرش پيام را به پرسش مي خواند.

 

  اكنون اين پرسش بنيادين قابل طرح است كه مشكل جهاني شدن اطلاعات و ارتباطات از چه برميخزد. پاسخ كاملا روشن است ، از تقابل روزافزون ميان فرهنگ ها و بينش هاي جهان .  مردم غرب اين واقعيت را به نکويی درمی يابند زيرا كه آنها ، زندگي با فرهنگ هاي گوناگون را تجربه كرده اند و تقريبا بهتر اين تقابل را مي فهمند . به ديگر سخن ، متوجه تنوع ارزشها هستند و به عينه ، تمام آنچه كه مردم را در قلمرو مذهبي ، سياسي و فرهنگي از هم جدا مي سازد را ديده اند.

 

   اما دولت مردان غرب در صبح ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ از « خواب سنگين » برخاستند و دريافتند كه بيشماري از كشورها با ارزش ها و فرهنگ غرب هم عقيده نيستند و هرچه اين كشورها در بازار اطلاعات داخل مي شوند ، بيشتر بر تفاوت هاي خود پا مي فشارند. در واقع ، بر دشمني شان بر غرب تاكيد مي كنند. جهان محدود است ، اما ديدگاه ها در باب جهان نامحدود. اين گوناگوني خود را در اطلاعات باز مي يابد كه سبب تشديد سوء تفاهمات شده و به نفرت ميان شمال و جنوب ، عمق بخشيده و بروز نارضايتي مي كند

 

    تمامي مشكلاتي كه در اينجا خود نمايي مي كند ، حالت هاي گذر از اطلاعات ( پيام ) به ارتباطات ( روابط ) است. ميان اين دو فرهنگ واقع شده است. يعني تفاوت ديدگاه درباب جهان. مساله بنيادين برخاسته از جهاني شدن اطلاعات چنين است : در چه شرايطي ، فرهنگ ها قادرند با همديگر زندگي كنند ؟ امروز ما شاهد وضعيت خويش هستيم. مشكل اصلي ، سياسي است. تاثير اطلاعات بر روي افراد چيست؟ هيچ نمي توان گفت . اگر اطلاعات سبب برقراري ارتباط نمي شود ، مع هذا اين اطلاعات بي اثر نيست . اما كدام اثر ؟ چگونه باور داريم كه ميليونها انسان با دسترسي به ميليونها اطلاعات ، بدان نمي رسند تا بينش خويش را از جهان تغيير دهند.ما تصديق مي كنيم كه اطلاعاتي كه هر روزه ارسال مي كنيم، موجب بسط بينش ما از جهان مي گردند ، اما هنوز ميان آنچه كه فرا مي گيريم و انتخاب شخصي مان ، تقابل وجود دارد. حتي تغييراتي بسيار عميقي كه ما خود بر آن آگاهيم. در واقع ، هنوز در سر ميليونها افراد ، گفتگويي دايمي است ميان جهاني كه آنها از فرهنگ و سنت هاي خويش به ارث برده اند با مفهوم جهاني كه آنها از طريق اطلاعات ارسالي تغيير داده اند.

 

      بعلاوه اين امر روشني است كه اطلاعات ارسالي از شمال ، باعث برانگيختن نظرات انتقادي مي شود. آدمي قادر نيست كه بي وقفه در معرض بسياري از اطلاعات قرارگيرد ، بدون آنكه داراي بينش انتقادي ازجهان نگردد. بدين دليل است كه  امروزه به خاطر سيطره ايالات متحده آمريكا در ارسال اطلاعات ، موج ضد آمريكايي در جهان ظهور مي يابد.

 

     تاريخ همواره تكرار مي شود. با تقليل انقلاب اطلاعات ، به يك مساله ساده فني و اقتصادي ، و بي عنايت به مشكل فرهنگي ،نخبه گان جهان از كنار سوژه گذشتند. در گذشته نيز ، نخبه گان با پيدايش راديو و سپس ظهور تلويزيون ، به رسانه هاي جمعي به عنوان ابزار مهم براي دموكراسي جامعه ، نگاه نكردند. امروزه اطلاعات با تجارت و بازرگاني مترادف فرض مي شود. در واقع ، در ارتباطات ، هرگز به روابط دو جانبه و درك متقابل ، نگاه درخوري نبوده است. اين در حاليست كه بدون شناخت ، ارتباطي وجود ندارد. يعني بدون قابليت از صافي گذراندن اطلاعات و طبقه بندي آنها ، ارتباط تحقق نمي بابد. اين نكته را غرب به نكويي در اينترنت از ديده گذراند ،غرب ساده لوحانه مي انديشيد كه اينترنت بيانگر برتري آشكار الگوي غربي اطلاعات و دموكرسي است ، درحاليكه دراين روزگار چشمان مان گواه است كه اينترنت مي تواند با كارايي مهيب تر و وحشتناك تری از سوي تمامي رژيم هاي ديكتاتوري و جنبش هاي تروريستي ، وارونه كارگر افتد.

 

       ديروز با مردمي همگن و متجانس و فنون خوش ساخت ،برقراري ارتباط ميسر بود ، اما امروز ورق برگشته است ، و اين آن چيزي است كه از سوي نخبه گان در طول اين پنجاه سال ، ناچيز شمرده شده است. از اين پس ارتباطات رجعت خواهد كرد و خود را به مثابه مساله اي بنيادين بر اين نخبه گان تحميل خواهد نمود. براي نمونه مشكل ارتباطات در اين روزگار اينست كه چگونه با فرهنگ هاي متعدد به گفتگو نشينيم كه مورد رضايت آنها واقع شود. چگونه بايد وارد ديالوگي شويم كه آنها پذيراي آن باشند و تمايلي به پاسخ دادن از خود نشان دهند؟ وانگهي اين سوال پابرجاست كه در چه شرايطي غرب ، ديدگاه ها و اطلاعات نوظهور در عرصه اطلاعات را مي پذيرد ( ببينيد واكنشهاي پديد آمده از سوی غرب به خاطر حضور شبكه الجزيره در جنگ افغانستان و عراق ).

 

    در حقيقت ، امروزه ما شاهد يك شكاف در نظام ارتباطات هستيم. که تكنيك بر فرهنگ چيره شده است ، در واقع غلبه و سيطره اقتصاد با رشد صنايع بزرگ فرهنگي همراه شد و بتدريج تمامي بخش هاي فعاليت هاي ارتباطي ( فيلم ، تلويزيون ، موسيقي ، نشر يات ، مطبوعات و نرم افزارها ) را در خود بلعيد. بدون عنايت به تمامي ملاحظات سياسي و بدون آنكه در اين وادي كسي به خاطر خطراتي كه متوجه دمكراسي ميشد ، هراسي به خويش راه دهد. به اينجا رسيد : بيست سال ايديولوژي آزاد و بي قاعده در عرصه ارتباطات.

 

   آغاز قرن ۲۱ با فروپاشي سازمان تجارت جهاني و ديگر سمبل هايش ، فروپاشي اين نوع ارتباط را بر ملا ساخت و سرانجام با پديد يي رخدادهاي تروريستي ، غرب زيانهاي ليبراليسم در حوزه فرهنگ و ارتباطات را دريافت و به اين مساله پي برد كه تمام اين خسارت ها از دو عمل سياسي آب مي خورد : نخست اينكه در ميان كشور هاي ثروتمند , کمترين احترام به فرهنگ هاي متعدد صورت گرفته است و دوم آنكه در گفتگو ميان شمال و جنوب ، ما ناظر يك نوع عدم توازن در جريان ارتباطات بوديم. زيرا در امر ارتباطات ، تنها مساله توليد و پخش انبوه اطلاعات نيست. بلكه  مردم و جوامع بايد پذيراي اين اطلاعات باشند. و اكنون ما به وضوح مي توانيم تقابل ميان فرهنگ و سياست را با تکنيک و اقتصاد دريابيم.در اين جريان ، شمال پنجاه سالي است كه با دستيابي به فن آوری اطلاعات ، فقط به همين انقلاب تكنيكي نگاه كرده است .انقلابي كه به طور طبيعي با فرهنگ غربي همگون و همساز بوده است.

 

ارتباطات جهانی فريبی بيش نيست

 

در مبحث « درآمدی برجهاني شدن ديگر»  بيان داشتيم  که جهاني شدن اطلاعات (بسان اولين انقلاب عصر حاضر) كه ديرزماني به مثابه يك عامل رهايي و پيشرفت جلوه گر ميشد ، ميتواند عاملي براي عدم درك يكديگر بدل گردد  و حتي سبب كينه و نفرت ميان بشر شود . زيرا اطلاعات هيچگاه براي  خلق ارتباط ميان مردم و فرهنگهاي اين كره خاكي کافي نيست. دنيا از منظر تكنيك، «دهكده جهاني» شده است.اما از نظر اجتماعي، فرهنگی و سياسي ديگر گونه است.

 

در واقع با جهانی شدن اطلاعات، تمامی رخدادهای ريز و درشت کره خاکی هويدا و به ظاهر درک شدنی ميگردد. مع هذا پيوندی مستقيم ميان پيشرفت شمار اطلاعات و فهم جهانی ، وجود ندارد.اين داستان خاص قرنی است که اطلاعات،خالق ارتباطات نيست.دير زمانی ،اطلاعات بسيار نادر بود و فنون ارتباطی محدود، به گونه ايکه،زمانی مديدی می بايست  تا اطلاعات بتواند منطقا ارتباط و درکی مناسب از جهان بيافريند. يک سده تحول در حوزه فنون: از تلفن به راديو، از تلويزيون به رايانه، و  امروز اينترنت ، داستان را به نقطه ای رسانده است که به ياری تکامل فنی و ارتباطی ، برای اين فضای نوين ارتباطی ، سخن از « دهکده جهاني» بر زبان می رانيم. اما ارتباطات جهانی فريبی بيش نيست.

 

 بايد باورداشت که اختلاف ميان فنون و ارتباطات انسانی و اجتماعی ، ريشه می گيرد.بعد از يک دهه هياهو فوق العاده برای اينترنت، داريم به مرحله جان فرسايی نزديک می شويم. از اين پس، آنهايکه بر اين باور بودند ،با رسيدن به شبکه های ارتباطی ، انسانها و ملت ها بهتر ارتباط بر قرار خواهند کرد، از اين توهم بيرون خواهند آمد

 

جهانی شدن اطلاعات، تنها بازتاب غرب است ، و با يک الگوی مشخص سياسی و فرهنگی گره خورده است ، و ميان شمال و جنوب توازنی از اين باب نيست. زيرا گوناگونی فرهنگ ها، شرايط پذيرش اطلاعات را تغيير ميدهد. اگر چه فنون ارتباطی يکسان است، اما آدمهای  اين دنيا ، به موضوعات يکسانی علاقه مند نيستند، و حظ و بهره يکسانی از اطلاعات نمی برند. فراوانی اطلاعات هپچ چيزی را آسان نمی سازد و صد البته همه چيز را کلاف سر در گم می کند

 

برای فهم اهميت بعد فرهنگی در ارتباطات، بايد به ياد آوريم شاخص های خود ارتباطات را. اين شاخص ها سه بعد را شامل ميشوند : فنی، سياسی و اجتماعی ـ فرهنگی. اگر بعد سياسی و فنی ارتباطات سريع و موازی تحول می يابد، بعد اجتماعی و فرهنگی بسيار پيچيده و به کندی پيش می رود. افراد و جوامع شيوه برقرار کردن ارتباط را کندتر از آن تغيير می دهند که ابزار را. لذا می بايست تغييری ناگهانی در سه سطح رخ دهد، اين تحول امروزه در سطوح فنی و اقتصادی اتفاق افتاده است، اما در سطح فرهنگی و اجتماعی که بسيار هم مهم است، ناپيداست.فنون و شبکه های ارتباطی برای افزايش درک متقابل ميان ملت ها بسنده نمی کند. به عبارت ديگر، پايان فاصله های فيزيکی، اهميت فاصله های فرهنگی را بر ملا می سازد. بنابراين سومين مرحله جهانی شدن که گمان ميرفت دنيا را بسی دوستانه و يک کاسه سازد، بر عکس ما را از تفاوت هايمان آگاه نمود. اين گسستگی ارتباط از کجا آب می خورد؟ از اين حقيقت که گيرنده گان اطلاعات در يک فضا ـ زمان مشابه فرستنده گان سير نمی کنند . در فضايی که فرستنده گان عمدتا از شمال،اطلاعات را می فرستند و گيرنده گان آن اطلاعات را که بر مبنای الگوی غربی ـ برای آنکه نگوييم آمريکايی ـ است، وا پس می زنند. کافی است بعد از حادثه ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ نظری اندازيم به مطبوعات کشورهای جنوب( نه تنها مسلمان) ، انقلاب عظيم در حرفه ارتباطات در آغاز قرن رخ داده است، با عنايت به اهميت عوامل اجتماعی و فرهنگی بايد به اين باور حقيقی رسيد که ميان فرستنده و گيرنده پيام ، شکاف عظيمی است. پيام يکسانی که به همه مردم دنيا ارسال می شود ، هرگز به گونه ای يکسان از سوی هر کس دريافت نمی گردد