بازگشت به صفحه نخست

 

 

بازار جهانی جنایتکار

Winfried Wolf

jungewelt

27.12.2005

برگردان ناهید جعفرپور

بازگشت سرمایه داری مبتذل، جهانی شدن نابرابری

بخش اول

توضیح مترجم:" ترجمه این مطلب دو بخشه از این جهت دارای اهمیت فراوان است که: امروزه بحث وارد شدن به سازمان تجارت جهانی و حلقه جهانی سازی سرمایه داری و همچنین پیوستن به بازار آزاد، در میان بخشا ایرانیان داخل و خارج از کشور از جذابیت خاصی برخوردار شده است. لذا مرور مجدد اندیشه های مارکس و مقایسه آن با مطالعات پژوهشی موجود به ما کمک خواهد نمود تا بتوانیم با فکری بازتر به تجزیه و تحلیل روندی که در حال حاضردر پیش چشمان ما در جریان است بپردازیم و از آنجا که ایران هم حلقه ای از این زنجیره جهانی است، مسلما این پژوهشات به ما در دستیابی به ریشه معضلات کنونی ایران و جهان یاری خواهد رساند".    

 

زمانی که کانال دوم تلویزیون آلمان در سال 2004 ، در یک همه پرسی از مردم آلمان سئوال نمود که بزرگان آلمان چه کسانی هستند، قرار گرفتن کنراد آدنایور و مارتین لوتر در مقام های اول و دوم به هیچ وجه عجیب به نظر نرسید.  اما آنچیزی که توجه بسیاری را بخود جلب نمود، قرار گرفتن کارل مارکس در مقام سوم این همه پرسی بود.

 

سپس در سال 2005 ،هفته نامه اشپیگل هم همه پرسی دیگری انجام داد و در این همه پرسی در باره کارل مارکس و جایگاه اواز مردم آلمان سئوال نمود. نتیجه این همه پرسی در شرق و غرب آلمان با کمی اختلاف گویای این بود که: 50% آلمانی هائی که در این همه پرسی شرکت نموده بودند بر این عقیده اند که انتقادات کارل مارکس به سرمایه داری در شرایط کنونی هم تاریخ مصرف دارد. 56% آلمانی ها معتقدند که سوسیالیسم ایده خوبی است ولی متاسفانه تا به امروز خوب پیاده نشده است.

 میلتون فریدمن اقتصاد دان و برنده جایزه نوبل، اخیرا در مصاحبه ی مفصلی اعلام نموده است که این 56% آلمانی کلا در اشتباهند.

فریدمن می گوید:" سوسیالیسم طبق تعریف سنتی به مفهوم حکومت دولت بر ابزار تولید و همچنین زمین است. البته بجز کره  شمالی هیچکس دیگر امروز سوسیالیسم را چنین تعریف نمی کند. هیچگاه هم دیگر چنین اتفاقی نخواهد افتاد. فروریختن دیوار برلین بیشتر برای رسیدن به آزادی انجام گرفت و نه بخاطر کتاب های من و یا هایک و نوشته های دیگر. امروزه سوسیالیسم یعنی : دولت درآمد ثروتمندان را از آنان بگیرد و مقداری بکسانی بدهد که هیچ چیزی ندارند. در اینجا مسئله بر سر جابجائی درآمد هاست و نه مالکیت شخصی".

  
میلتون فریدمن کسی است که مدل اقتصادی بریتانیائی زمان مارگارت تاچر را بعنوان سمبل توسعه آینده جهان می داند. او در این مصاحبه خود آنطور که پیداست از تمایل متمدنانه سرمایه داری مدرن حرکت می نماید. وی در پاسخ به این سئوال که آیا در قرن 21 مقوله آزادی در کنار بازار های آزاد می تواند به پیش رود؟  پاسخ می دهد که: بله جهان واژه آزادی را حال کمی زیاد و یا کم پذیرفته است. (......) جهان در اثر فروپاشی شوروی و تغییرات در چین آزاد تر شده است.  تمامی کشورهای ماهواره ای که در اثر این دو دگرگونی آزاد شدند، هم اکنون دولت های دمکرات دارند. (........) بازار آزاد پایه های خود را بر بستر تمامی کشور هائی بنا می کند که هنوز آنچنان آزاد نیستند. هر کسی امروز می داند که راه موفقیت کشورهای غیر توسعه یافته تنها در پیوستن به بازار آزاد و پیوستن به حلقه جهانی  شدن است.

 

پیشگوئی های مارکس

 

از سال 1990 به بعد ما بطور واقعی شاهد پیش رفت روندی دوگانه هستیم: شیوه تولید سرمایه داری مدرن در سرتاسر جهان خود را جا انداخته است. همه چیز قربانی ارزش سرمایه و افزایش سود می شود. نام زرورق پیچیده این روند، جهانی سازی است. همزمان با غلبه شیوه تولید سرمایه داری، سرمایه داری مبتذل بازگشت می کند: سرمایه داری که در مکاتب اقتصادی غربی از آن بعنوان مرحله ای عقب مانده که سرمایه داری پیشرفته از آن سبقت گرفته است نام برده اند. سرمایه داری که خشونت بار است، خواهان رقابت است،   بحران زاست، فلاکت و جنگ و نابودی را تولید می کند . بالاخره سرمایه داری که در سراسر جهان فقر، بیکاری جمعی و نابرابری خشن اجتماعی به وجود می آورد.

 

کارل مارکس و فریدریش انگلس، در مانیفست حزب کمونیست این نوع بسیار خاص جهانی سازی را توضیح داده اند. از 1848 به بعد همانطور که دیدیم:  طبقه بورژوازی برای تولیدات خود فصل خشنی را آغاز نمود و در تمامی این کره خاکی به شکار پرداخت وهمه جا دخالت خود را عیان نمود . بورژوازی توسط استثمار بازار جهانی، جهان وطنی  در ارزش تولید و مصرف  تمامی کشور ها  به وجود آورد.  صنایع ملی بسیار قدیمی ملت ها منهدم شدند و در ادامه هنوز هم در حال نابود شدن می باشند. به این صورت که صنایع ملی ملت ها از طریق فشار صنعت جدید ، که کم کم حرکتش مشکل مهم زندگی ملت های متمدن می شود ، از طریق صنایعی که دیگر نه از طریق مواد اولیه بومی بلکه مواد اولیه ای که توسط سرمایه داران در مناطق محصور تولیدی آورده می شود و روی آن کار می شود ، منهدم می گردند. این شکل تولید کالا در خود کشور ها انجام نپذیرفته بلکه در سطوح جهانی در محدوده های تجاری آزاد انجام می پذیرد. بجای شیوه قدیمی ، غرور ملی و انزوای ملی،  رفت و آمدی همه جانبه چه در بخش تولیدات مادی و چه در بخش تولیدات فکری بین ملت ها پدید می آید. کالای فکری هر کدام از ملت ها سرمایه ای همگانی می گردد. بورژوازی از طریق بهبود و تکمیل ابزار تولید و شیوه ارتباط گیری پیشرفته، بربر ترین ملت ها را به زیر چتر تمدن می کشاند. قیمت ارزان کالا های سرمایه داری توپخانه سنگینی است که تمامی دیوار های چین را از پایه خراب می نماید و ملت ها را مجبور می سازد که خود را با این شیوه تولید  بورژوازی همدل نمایند و برای اینکه از بین نروند تمدن بورژوازی را بپذیرند و خود را متمدن سازند. با زبان ساده تر بگوئیم ، شیوه بورژوازی را برگزینند. یک کلام، بورژوازی برای خود جهانی طبق تصوراتش خلق می کند.

در ادامه در مانیفست حزب کمونیست همچنین می آید که : بورژوازی  روز به روز هر چه بیشتر به تکه تکه کردن و خرد ساختن ابزار تولید، دارائی ها و ملت  می پردازد. ابزار تولید را متمرکز می سازد و مالکیت را در دست های عده قلیلی از مردم قرار می دهد. نتیجه این روند مرکزیت یافتن سیاسی است. ملت های مستقل ، ملت های متحد با منافع مختلف، قوانین، دولت ها و مرزها  همه و همه  به زیر چتر منافع یک دولت ، یک قانون و منافع طبقه خاصی ( سرمایه دار) کشیده می شوند.


  بدون شک شیوه تولید سرمایه داری از سال 1990 به بعد  نه تنها بصورت پیوسته و متوالی گسترش یافته است بلکه خود را همچنین متراکم نموده است:  در حالیکه در فاصله سال های 1987 تا 2005  رشد صادرات و واردات تجارت جهانی در حدود متوسط سالانه 6/6 درصد بوده است ، در همین فاصله زمانی  رشد متوسط سالانه تولیدات ناخالص داخلی کشورها در سرتاسر جهان 4/3 درصد بوده است. یعنی اینکه در هم آمیختگی اقتصادی جهانی بشدت رشد نموده است. همچنین کشور های مستقل، کشورهای متحد با منافع متفاوت، قوانین، دولت ها و مرزها  (.....) به الجبار به زیر سلطه اقتصادی اتحادیه اروپا و پیمان نفتا( ایالات متحده آمریکا، کانادا ، مکزیکو) کشیده می شوند.  هم چنین برای تقویت این روند اقتصادی جهانی ، نهاد هائی چون صندوق بین المللی پول، بانک جهانی و سازمان تجارت جهانی به وجود آمد ند. سازمانهائی که در سرتاسر جهان آزادی جابجائی کالا و اقتصاد بازار را فراهم می سازند. افزون بر این با وضع پیمان ( تریپس) (Trade-Related Aspects of Intellectual Property Rights)  ـ محصول فکری تک تک کشور ها ( اختراعات) به عنوان ثروت جمعی جهان شناخته شد. ارزانی اجناس بعنوان توپ خانه سنگینی تمامی دیوارهای چین را به مخروبه بدل نمود. در واقع با قرار گرفتن اقتصاد چین در جدول سرمایه داری جهانی این پیشگوئی مارکس جامه عمل به خود گرفت.

 

بله این روند در واقع به آن واژه ای که از آن با نام جهانی شدن یاد می کنند نیانجامید:  جهانی شدن به مفهوم توسعه برابر در سرتاسر جهان. بلکه بیشتر تحت این روند نابرابری منطقه ای رشد نمود و تمرکز ثروت های اجتماعی در دست های عده قلیلی از مراکز سرمایه داری و امپریالیستی قرار گرفت و بخشا تثبت شد.

سپس در سال 2003  درصد درآمد ناخالص داخلی کشورهای غربی امپریالستی شمال آمریکا و اروپا نزول نمود و تقریبا 76% تولیدات ناخالص داخلی سرتاسر جهان در ژاپن و استرالیا که 14% جمعیت جهان را دارا می باشند تولید شد. در سال 1993 این تقسیم بندی کمی بالا رفت و به 80% رسید. ایالات متحده آمریکا  که جمعییتش 6/4 درصد جمعیت جهان است موفق شد به لحاظ  رشد بالایش درآمدناخالص داخلی اش را از 9/27% به 32% برساند.  اروپای غربی ( اتحادیه اروپا با 15 دولت عضوش به اضافه سوئیس، نروژ، و ایسلند) عقب گردی از 5/32 % به 9/27%  در سال 2000 داشته است. در این فاصله اتحادیه اروپا با گسترش خود و عضو گیری 10 دولت جدید که در جدول درآمدناخالص داخلی به حساب نیامده است، این عقب گرد را  دلیلی برای رقابت بیشتر نموده است. عقب گرد واضح در جدول کنونی سهم ژاپن است که از 7/16 % به 7/12% رسیده است که بیانگر بحرانی عمیق در سرمایه داری ژاپنی در فاصله  1992 تا 2002  می باشد.

 

رشد اقتصادی مناطق ثروتمند

  

رشد ثروت های اجتماعی دولت های غربی صنعتی و سهم بالای این دولت ها از درآمدناخالص جهان تقسیم ناعادلانه ای را نسبت به سایر کشور های جهان پدید آورده است. این تقسیم ناعادلانه را بسیار فاحش می توان در قاره آفریقا ملاحظه نمود: قاره آفریقا با جمعیتی در حدود 820 میلیون انسان که در واقع 4/13 % جمعیت کل جهان است در سال 2003 تنهااز 6/1% درآمدناخالص جهان برخوردار بوده است.

  
 این نابرابری در توسعه درآمدناخالص قاره ای کاملا مثال خوبی است که ثابت می کند که  تمامی ادعا های طرفداران جهانی سازی مبنی بر برابر سازی اقتصادی جهان  واهی است. این نابرابری خشن تنها منطقه ای نیست بلکه جهانی است. بطور مثال 13 کشوری را در نظر می گیریم که در میانشان کشور های آسیائی  ببری قرار گرفته اند: این کشور ها که در حدود 1/18 درصد جمعیت کل جهان را تشکیل می دهند یعنی  خیلی بیشتر از مجموعه جمعیت کشور های صنعتی غرب، در حدود 10% درآمدناخالص جهان را در اختیار دارند.

 

تنها کشوری که به بخش سنتی امپریالیسم تعلق ندارد و سهمش از ثروت های اجتماعی سرتاسر جهان هر روزه بیشتر رشد می کند ، جمهوری خلق چین است. این کشور توانست سهم خود را از 3% سال 1993 به 6/4% سال 2003 برساند . البته طبق آمارهای پکن در دسامبر 2005  درآمدناخالص این کشور 17% بیشتر از آن چیزی است که تخمین زده شده است. در واقع با این حساب سهم چین از درآمدناخالص جهان در حدود 5% است. البته جمعیت چین هم یک پنجم جمعیت جهان است.

 

همین تصویر را می توان با ملاحظه صادرات کالا ها در جهان و ملاحظه جدول صادرات کالاها در سرتا سر جهان بدست آورد:

در این بخش در سال 2004 تنها گروه 5 کشور سنتی امپریالیستی: آمریکا، آلمان، ژاپن فرانسه و بریتانیا در حدود 35% صادرات جهان را داشته اند. با وجود اینکه این سهم از صادرات جهان نسبت به 15 سال گذشته از عقب گرد برخوردار بوده است اما دولت های صنعتی دیگر یا از این کشور ها گوی رقابت را گرفته و یا به جمع آنها پیوسته اند. تنها حجم صادرات  12 کشور محدوده اتحادیه اروپا در سال 2004 در حدود 3/31% تمامی صادرات جهان بوده است. صندوق بین المللی پول در آمار خود از 29 کشور نام برده است که این 29 کشور 4/15% جمعیت جهان را تشکیل می دهند و 6/71% صادرات جهان را تنها در سال 2004 داشته اند. 20 کشور نامبرده بصورت زیر می باشند:

آمریکا، کانادا، ژاپن، استرالیا، ایسلند نو ، 15 کشور قدیمی اتحادیه اروپا و سوئیس ، نروژ ، ایسلند و یونان. از آسیا کشورهای هنگ کنگ ، کره جنوبی ، سنگاپور ، تایوان و اسرائیل.

 

در تجارت جهانی، ظهور کشور چین روز به روز برجسته تر می شود. سهم چین از تجارت جهانی در سال 2004 برای اولین بار از ژاپن گوی رقابت را برده است. چین در سال 2004 سومین کشور بزرگ صادر کننده کالا در جهان بوده است. اینکه تا چه اندازه  و تا کی مرکزیت سرمایه داری جهانی بطرف چین کشیده  می شود، احتیاج به بحث در جایگاه خود خواهد داشت. باید توجه نمود که بعد از جنگ اول جهانی هم مرکزیت سرمایه داری از بریتانیا به سمت آمریکا کشیده شد.

 
قدرت کنسرنی نابرابر
 
در یک پژوهش در باره شرکت هائی که بازار جهانی را تعیین می نمایند، این نتیجه گیری شده است که کلوبی در بسته از کشورهای بسیار قلیل، تمرکز سرمایه و قدرت بازار را تعیین می نمایند. در گروه 200 شرکتی که بالا ترین درآمد جهان را در سال 2003 داشته اند، 187 شرکت دفتر مرکزی اش در کشور های سنتی امپریالیستی است: 77 شرکت در آمریکا ، 20 شرکت در ژاپن ، در آلمان و فرانسه هر کدام 20 شرکت، 16 شرکت در بریتانیا ( همچنین دو شرکت بریتانیائی / هلندی)، 7 شرکت در هلند ، 6 شرکت در سوئیس ، 5 شرکت در ایتالیا ، 3 شرکت در اسپانیا ، 2 شرکت در نروژ ، و در فنلاند و لوگزامبورک و بلژیک هر کدام یک شرکت. 7 شرکت دیگر در کشور های جهان سوم قرار دارد و 13 شرکت در کره جنوبی و کشور های ببری واقع شده است.  در این گروه   کره جنوبی با 4 شرکت بعنوان کشوری که در این بازی جدی باید گرفته شود مشخص گردیده است.
 
در این گروه 200  کنسرن برتر جهان، دو کنسرن نفت معدنی قرار دارد:  کنسرن " سینوپس" و کنسرن"  نفت ملی چین". زمانیکه کنسرن های نفتی غربی با درآمد سرسام آورشان تنها 100000 کارمند و کارگر را مزد می دهند، کنسرن سینوپس چینی در حدود 854000 نفر را مزد می دهد و کنسرن نفت ملی چین بیش از یک میلیون کارمند و کارگر را دستمزد می پردازد. با این وجود اما قدرت تولید وبه طبع آن قدرت رقابت کنسرن های غربی بالاتر قرار گرفته است. 
اما در جامعه سرمایه داری درآمدها و ایجاد محل های کار برای قدرت و بزرگی کنسرن ها لحظه ای است. آنچیزی که همیشه و همه جا  تعیین کننده است سئوال های متعدی است چون: قیمت این چند است؟  یا قیمت خرید این کنسرن  و یا " قیمت شیطانی اش" چند است؟  یا قیمت کل  ارزش سهام  با قیمت سهامی که فروخته شده توازن دارد یا نه؟ در این جاست که مناسبات قدرتی مشخص تر می گردد ـ و نابرابری اقتصاد" جهانی شده" هم پدیدار تر.

 

بعد از این گروه 200 کنسرن، گروه گرانترین کنسرن ها ی جهان قرار می گیرند که در حدود 1200 کنسرن می باشند. 50% این کنسرن ها در ایالات متحده آمریکا قرار گرفته اند. کنسرن هائی که در سه کشور عضو نفتا قرار دارند 5/52% می باشند. اتحادیه اروپا 30% کنسرن ها، ژاپن 10% کنسرن ها و سپس سهام کنسرن های آمریکای شمالی، ژاپنی و اروپای غربی از میان این 1200 کنسرن بیشترین ارزش را در بازار بورس بازی جهان دارد.

تنها کنسرن های سوئیسی در این گروه ( با سهم 3%)  ازدو برابر قدرت کنسرن های چینی (با سهم 5/1 درصد) بر خوردارند.

 
کارل مارکس در " تئوری هائی در باره ارزش اضافه" سئوال می کند:" بدون جنایت های ملی ـ آیا این بازار جهانی وجود داشت؟". قبل از اینکه در باره پشت  پرده های این " جهانی سازی " و اثراتش تحقیق کنیم، این گفته کارل مارکس بنظرمان اقرارآمیز می آمد. یک چنین بازار جهانی و یک چنین نابرابری تثبیت شده ای واقعا یک جنایت است. در کشور های آفریقائی جنوب صحرا از سال 1980 به بعد تولید ناخالص داخلی سرانه بشدت سقوط نمود. بدنبال این مسئله از سال 1990 حد متوسط سن مرگ و میر در این قاره نزول نمود و به 50 سال رسید. 15 سال بعد از آغازجهانی سازی سن مرگ و میر در آفریقا به 5/46 سال رسیده است.

 

بله تازه این شروع کار است. این نوع " جهانی سازی" ادامه خواهد داشت. در مصاحبه فوق از میلتون فریدمن سئوال شد:" آیا ما امروز شاهد آزاد ترین اقتصاد جهان در تاریخ بشریت می باشیم؟ فریدمن به این سئوال چنین پاسخ داد:" اوه نه. در قرن 19 ما اقتصاد جهانی بسیار آزاد تری داشتیم. ابعاد جهانی شدن در آن زمان بیشتر از ابعاد جهانی شدن در شرایط کنونی است.

البته فریدمن از دو جنبه حق دارد: اول اینکه در دولت ها و بلوک های کنونی با وجود تمامی تجارت آزاد و انهدام خدمات اجتماعی، اما مکانیسم های حفاظتی و عنصرهای دولت رفاه ، قوی تر است تا اقتصاد های قرن 19. دوم اینکه این  به اصطلاح جهانی سازی،  تقریبا از بیست یا پانزده سال پیش شروع شده است و این مدت نسبت به پیش زمینه تاریخی 300 ساله سرمایه داری سنتی در واقع روندی بسیار کوتاه است. با این وجود ابعاد این نابرابری جدید بسیار گسترده است و هنوز هم بطوری فاحش همچنان ادامه دارد. به این صورت که مناسبات خشونتی که خود را در سرمایه بیان می کند، همواره عیان تر شده و مکانیسم هائی که  بخشا ضعیفان را در مقابل این روند محافظت می نماید، از بین برده می شوند.     

زمانیکه میلتون فریدمن ما را به قرن 19 رجوع می دهد ، خوب می داند که از چه حرف می زند. منظور او سرمایه داری منچستر است. سرمایه داری که ساعات کار روزانه اش بطور معمول بیش از 12 ساعت بوده واز در حدود ده یا دوازده میلیون کودک برای منفعت رساندن به کنسرن ها بیگاری کشیده می شود.

 

نباید فراموش نمود که فریدمن صاحب جایزه نوبل در سال های هفتاد مشاور سیاست اقتصادی دیکتاتور شیلی، آگوستو پینوشه بود. فریدمن امروز هم بر این باور است که "مدل اقتصاد آزاد" شیلی که از طریق کودتا و ترور و شکنجه به جامعه شیلی تحمیل شد، سمبلی است برای آینده سرمایه داری.  به این مفهوم که برای وی خشونت و شکنجه و نفی تمدنی که نزدیک به سی سال از سوی پینوشه در شیلی پیاده می شد، مسئله خاصی نبود. در واقع آنچه که در شیلی گذشت مشخصه سرمایه داری مبتذل قرن 19 و اوائل قرن 20 بود. امروز هم ما شاهد برگشت همان سرمایه داری مبتذل می باشیم.  تشابه میان زیرزمین های شکنجه پینوشه در سال های 1973 تا شروع سال های 80 و حوادث اخیر در زندان ابوقریب و گوآنتانامو به هیچ وجه اتفاقی نیست. این مسائل از زیر بنائی اقتصادی سرچشمه می گیرند. برگشت سرمایه داری مبتذل به شیلی سال 1973 مقدمه تهدیدآمیز بازگشت سرمایه داری مبتذل با ابعاد جهانی است. 

 


ماخذ:

1/هفته نامه اشپیگل شماره 34 / 2005

2/ مصاحبه با فریدمن : روزنامه دی ولت 2.12.2005

 

3/ آمار بروز اقتصاد جهان از :

 World Economic Outlook, November 2005, IMF/ International Monetary Fonds und Statistisches Jahrbuch 2005,
 

Sahel-Zone nach: Financial Times (London) v. 16.3.20054/


5/ در باره بزرگترین کنسرن های جهان:

 Fortune, New York, »Global 500«, Ausgabe v. 26.7.2004;

 

6/ در باره قیمت سهام 1200 شرکت گرانقیمت جهان:

Business Week v. 26.12.2005.