بازگشت به صفحه نخست

 

نوام چامسکي

برگردان ناهيد جعفرپور

تعمقاتي بر تئوري و عمل دمکراسي

بخش سوم                                             

 

دوسال بعد روبرت مک نامارا وزير دفاع آمريکا به همکارانش خبر داد که "آمريکا با موضع گيريش در مقابل ارتش آمريکاي لاتين به اهداف کامل خويش در باره اين منطقه دست يافته است و امنيت داخلي و نقش رهبري نظامي آمريکا تثبيت گرديده است". 

بنابراين در نتيجه کمکها و برنامه هاي آموزشي وضع شده از سوي دولت کندي، ارتش  آمريکاي لاتين کاملا در نقش جديد خود کنترل اوضاع را در دست گرفت. در اين رابطه ميتوان براي مثال از آن به بعد نقش ارتش رادر "سرنگوني هر دولتي که به چشم آنان خطري براي امنيت ملي بود"ديد. بعلاوه "روشنفکران جامعه فرهنگي آمريکاي لاتين" و روشنفکران دولت کندي هم يک چنين عمليات نظامي را براي حفظ امنيت داخلي اين منطقه ضروري مي دانستند.  در واقع هم اجراي اين برنامه ها اهداف زير را دنبال مي نمود :از يک سو از آن به بعد مبارزه براي گرفتن قدرت سياسي از سوي انقلابيون و جريانات سياسي موجود در اين جامعه و کلا مبارزات طبقاتي در آمريکاي لاتين در جهت اهداف آمريکا کنترل شد و از سوي ديگر اهداف تجارت و سرمايه گذاري هاي خصوصي ايالات متحده آمريکا و بنيان هاي اقتصاديش و همچنين علائق سياسي آمريکا در آمريکاي لاتين تامين گشت.                                                                                            

 

در اينجا هدف من روشن کردن سياست ليبرالي کندي بطور واقعي براي کساني است که خارج از اين ماجرا ها قرار داشتند. مسلما در سطح افکار عمومي در باره اين ماجرا طور ديگري تعبير شد. در واقع هم در آن زمان از کلمه "دمکراسي" به همان اندازه سوء استفاده گرديد که در آينده توسط همان دستان پليد خواهد شد.                                                                   

 

مسلما تا به امروز هم اين شواهد و مدارک بنياني دردسترس دانشمندان و محققان ناشناخته قرار گرفته است. يکي از اين دانشمندان لارس شولس است که يکي از بهترين کارشناسان آمريکا لاتين مي باشد و کتاب موثر و معروفي در باره " امنيت ملي دولت هاي ايالات متحده آمريکا" و بنيان ها و اساس اين دولت ها نوشته است. دولت هائي که تنها مقصدشان ايجاد" سياستي است که اکثريت مردم " هم در تائيد آن نقش داشته باشند. يعني توجه به نظر هاميلتون " حيوانات قدرتمند" که ميتوانند خطرات جدي بر سر راه مقاصد اقتصادي ، اجتماعي برگزيدگان به وجود آورند. در واقع در داخل آمريکا هم با تفاوت هاي بسيار کوچکي همين سياست پياده گرديد.امروز هم همان اهداف بدون هيچگونه تغييري عمل مي نمايد. مثلا در کلمبيا که در شرايط کنوني ما، در پايمال نمودن حقوق بشر به نقطه اوج خود رسيده است ، همزمان ارتشش با کمک ارتش آمريکا به خشونت مي پردازد. مثلا از " مبارزه بر عليه مواد مخدر" در اين منطقه نام مي بريم: که افسانه اي است خود قابل بررسي.  گروه هاي دفاع از حقوق بشر و کليسا و سايرين متحدا هم نظر بودند که توانسته اند پشت افسانه قاچاق مواد مخدر رابطه ميان قاچاقچيان و زمينداران بزرگ و ارتش و گروه هاي کمکي غير نظامي را دريابند.ترور دولتي موفق شده است تمامي سازمان هاي مردمي از جمله تنها حزب مستقل سياسي اين کشور را متلاشي سازد.هزاران نفر از فعالان سياسي بقتل رسيدند که در ميان اين فعالان کانديداهاي رياست جمهوري و شهردارهاي محلي و منطقه اي قرار داشتند. درست در همين زمان دمکراسي با ثبات کلمبيا از همه طرف مورد تحسين قرار مي گيرد. بنظر من زماني بايد درک اين انسانها از دمکراسي جائي به تحرير درآيد تا بتوان فهميد منظور از اين "دمکراسي" چيست. بخصوص آموزنده است اگر ما به اين امر توجه کنيم که زماني که گوآتمالا براي اولين بار دمکراسي را آزمايش نمود ، مردم چگونه در اين باره حساسيت  نشان دادند. خوشبختانه بسياري از پرونده هاي سري در اين رابطه هم اکنون در دست رس مي باشند و بدينوسيله ما خوب مي دانيم چه نظراتي آنزمان در پشت سياست پنهان بود.                                                 

 

در سال 1952 از سوي سازمان سيا اعلام خطر شد که:" سياست دولت ملي راديکال گوآتمالا از سوي تمامي شهروندان کشور حال چه مثبت و چه منفي پشتيباني گرديده است. دولت تا آن زمان تنها مردم روستاها را تجهيز مي نمودو به اين وسيله کلي آراء مثبت از سوي سازمان هاي کارگري و سازمانهائي که براي رفرم ارضي تلاش مي نمودند و در انقلاب 1944 و در رابطه با اقدامات انقلابي و ايجاد يک جنبش قوي ملي  براي از بين بردن ديکتاتور نظامي در اين کشور  و نجات از مناسبات استعماري اقتصادي مبارزه نموده بودند را بدست آورد. اين حرکت دولت از پشتيباني تمامي سياسيون گوآتمالا برخوردار بود.طبق گزارش رسانه هاي خبري وزير امور خارجي آمريکا اعلام نموده بود که" براي رهبري دمکراتيک گوآتمالا يک سيستم سياسي باز بسيار با ارزش مي باشد و کمونيست ها هم مي توانند در اين سيستم دامنه فعاليت خويش راگسترش دهند و براي خود از ميان اقشار مختلف مردمي هواداراني کسب نمايند". نسخه آمريکا براي دواي اين نقاط ضعف دمکراسي بعد ها کودتاي نظامي 1954 و بعد تر ها هم استقرار رژيم هاي تروريستي در اين کشورها بود.                         

 

همچنين ميتوان واقعيت ها را از زاويه ديگري نگريست. مثلا پيمان " نفتا "که چندي پيش به اجرا در آمد و هر چيزي است جز يک " پيمان تجارت آزاد"، را بررسي مي نمائيم. اين پيمان بيشتر بخاطر اين وضع گرديد که رقيب هاي تجاري آسيائي و اروپائي آمريکا را از صحنه خارج نمايد. اين پيمان بيشتر به اين قاعده کمک مي کند که: صادرات آمريکا به مکزيک، تنها 50 درصدش به بازار مکزيک برسد و 50 درصد ديگرش در مرزهاي اين کشور از طريق شرکت هائي که از کار کارگران ارزان نفع مي برند دوباره تکميل شده و تحت کنترل همان شرکت ها باز به آمريکا وارد گردد . آينده طلائي  که نفتا  براي همه در نظر دارد نمي تواند به واقعيت بپيوندد زيرا همان طور که برخي از اعضاي احزاب در اين فاصله اقرار نموده اند " نقطه ضعف نفتا در خواست  هاي تجاري اش نهفته نيست بلکه بيشتر در رابطه با رفرم هاي اقتصادي مکزيک قرار دارد. مکزيک  مي بايست " بطوري جدانشدني به رفرم ها وابسته باشد".رفرم هائي که در اين کشور معجزات اقتصادي خواهد نمود. حتي اگر دامنه آن معجزات وسيع نباشد  بايد به ثروتمندان در آنجا و سرمايه گذاران در اينجا کمک نمايد. بسياري اميد دارند که اين رابطه جدانشدني حفاظي باشد در مقابل خطري که در سال 1990 در واشنگتن  در يک گروه کاري بنام "استراتژي آمريکاي لاتين" تصميم گرفته شد يعني خطر   گشايش دمکراسي که توسط دولت مکزيک به جريان مي افتد که به لحاظ  دلايل اقتصادي و ملي مي تواند باعث رشد نيروي اجتماعي در مقابل آمريکا شود که  در نتيجه مي تواند مناسبات  اختصاصي بين دو کشور را خدجه دار نمايد.                                                   

 

در واقع زماني که سياست  بسياري از درها را بسته است پس دمکراسي هم آنچنان خطري نخواهد داشت. در همين رابطه هم هدف نئوليبرال ها اين است که تا آنجائي که امکان دارد نقش دولت ها کم رنگ و گمرنگ تر گردد.                                                                         

 

هر کسي که براي کودکان اين کره خاکي احساس مسئوليت مي نمايد برايش بسيار سخت و تعجب آور نيست اگر که بشنود :" خواست پياده نمودن دمکراسي از سوي واشنگتن تنها سخنوري بيهوده ايست که در حد همان سخنوري هم باقي خواهد ماند". من مي خواهم در اينجا از يک تجزيه تحليل بسيار جالب از نظريه ريگان از دمکراسي مثال بياورم. نويسنده اين نظريه يعني توماس کاروترس در زمان ريگان در وزارت خارجه کار کرده و بعنوان کسي که ماجرا را از خارج نگاه مي کند روي مطلب ريگان شروع بکار مي نمايد. او در اين باره مي نويسد که ريگان با طرح اين برنامه خيلي صادقانه برخورد نموده است: ايالات متحده آمريکا تلاش داشت آن دمکراسي را پياده نمايد که " بنيان هاي اجتماعات غيردمکراتيک را در خود يدک مي کشيد زيرا که در همين دمکراسي هم ميبايست از تغييرات اساسي توسط خود مردم جلوگيري نمود. او هم بمانند رئيس جمهور هاي قبل از خود و در ادامه سياست هاي آنان تلاش نمود با ابزار سياسي غير دمکراتيک جلوي رشد تغييرات راديکال را مسدود سازد. در واقع منظور از  اين دمکراسي تنها بر قرار نمودن يک شکل بيخطر از تغييرات دمکراتيک از بالا قابل کنترل و مرزبندي شده اي است که ساختار قدرتي ايالات متحده با آن عجين است.   ادامه دارد.......................................