بازگشت به صفحه اول

 

آمریکا و هائیتی

نويسنده: نوام چامسکی

منبع: graswurzel revolution

برگردان ناهید جعفرپور

ماه مه 2004

 

نوام چامسکی متولد 7 دسامبر 1928 ، آنارشیست ، سیاستمدار ، پزوهشگر و پروفسور زبانشناسی و فلسفه دانشگاه های معروف آمریکا( ماساچوست، کامبریج) می باشد. روزنامه نیویورک تایمز می نویسد: او مشهور ترین و با نفوذ ترین روشنفکر غربی است. مقاله آمریکا و هائیتی وی در 9 مارس 2004 توسط میشائیل شیفمن برای نشریه آنارشیستی ریشه خاکستری انقلاب ( grauwurzel revolutionl) ترجمه گشت.

 

تمامی کسانی که برای هائیتی نگران می باشند، طبیعتا  میخواهند بدانند چرا و چگونه این وقایع غم انگیز در هائیتی اتفاق افتاد.  همچنین تمامی آنانی هم که به نحوی با این کشور در رابطه می باشند باز هم طبیعی است  و یا بهتر بگویم واجب است که بدانند چرا و چگونه این ماجرا اتفاق افتاد.البته باید توجه نمود که برای روشن شدن این قضییه کاملا به خطاست که ما تنها به بررسی وقایع اخیر در هائیتی پرداخته و یا اصولا تنها بر روی هائیتی متمرکز گردیم. زیرا که اتفاقاتی که اخیرا رخ داده اند را می بایست در گذشته ریشه یابی نمود و توجه داشت که از سالها قبل وقوع این اتفاقات قابل پیش بینی بود. اما متاسفانه این کار را ما انجام ندادیم و امروز نتیجه اش در دستمان است و این ماجرا آنقدر مهم است که اگر ما آزادی مطبوعات داشتیم مسلما میشد مقاله های فراوان در این باره به تحریر در آورد.در یک مصاحبه  در باره وقایع هائیتی با مجله – زت ، یعنی کمی بعد از اینکه در سال 1994 ، کلینگتون " دمکراسی را دوباره برقرار نمود" ، مجبور شدم نتیجه گیری کنم که :" اصلا غیر منتظره نخواهد بود اگر عملکرد ما در هائیتی به فاجعه های دیگری منجر گردد". و اگر چنین شود " اصلا وظیفه مشکلی نخواهد بود که عبارت های شناخته شده ای را که عدم کامیابی ما را درماموریت  خیرخوهانه مان در این جامعه ناموفق توضیح می دهد ،  را تغییر دهیم. دلایل کافی برای کسانی که واقعا آماده بودند این اوضاع را باز بینی نمایند وجود داشت و چشم انداز کاملا روشن بود. متاسفانه همانطور که از قبل مشخص بود دوباره هم اکنون بطور واقعی آن عبارت ها به گوشمان میرسد. امروزه بسیاری از روی خوشحالی بحث ها می نمایند و به خود حق می دهند و می گویند که برای ما دمکراسی ارزش بیشتری رادارد ازاینکه هر چند سال یکبار جائی میخی بکوبیم. اما نباید فراموش نمود که دمکراسی که بخواهد درست عمل کند احتیاج به شرایط مخصوص و پیش درآمد های خاص خود  دارد. یکی از این پیش درآمدها ها این است که مردم این امکان را داشته باشند بفهمند که در جهان چه می گذرد و البته آنچه در دنیای واقعی میگذرد نه آن وقایعی که از طزیق رسانه های وابسته که با  تبعیت از قدرت دولت ودشمنی در مقابل جنبش های مردمی  بخورد مردم داده می شود. در اینجا و در این رابطه بهتر است که به جمله پاول فارمرز  رجوع نمایم که وی تحقیقی را که در باره هائیتی به انجام رسانده است همانقدر مهم است که خدماتی که وی در این کشور نموده است. چیزهائی را که او در کتابش در سال 1993 در این رابطه می نویسد به ما یک تصویر درست از بحث ها و گزارش هائی در باره هائیتی که در روزنامه های مهم آن کشور چاپ شده اند را  میدهد . یک بیلان غم انگیز که تا روز حمله نظامی بیرحمانه و منهدم کننده رئیس جمهور ویلسون در سال 1915 به عقب برمی گردد و تا به امروز هم تغییری نکرده است. تمام واقعیت ها و مدارک به طور کامل گزارش شده اند : این مدارک و گزارش ها ترسناک و شرم آورند که متاسفانه به دلائل مختلف با بی اهمیتی روبرو میشوند. : به فراموشی سپرده می شوند در حالیکه این مدارک و اسناد برای انسانهائی که به فهمیدن جهان واقعی علاقمندند ، کمک کرده و همیشه باید افشا شوند. این مدارک و اسناد را کاملا بندرت میتوان در رسانه های مهم جهان پیدا نمود. اگر ما از این اطلاعات استفاده نمائیم بعد این تصویر کلی را درک خواهیم نمود که چرا آمریکا در جوامع ناموفق و کامیاب نشده ای مثل هائیتی و عراق " سازندگی ملی" بشردوستانه اش را نسخه می کند. یک " هدف والا و شریف" که به احتمال قوی از محدوده ذهن ما خارج است زیرا که در طرح رفاه ما این کیفیت های لازم وجود ندارد. با وجود این زحمات فداکارانه واشنگتن در هنگام اشغال دائمی هائیتی توسط نیروی دریائی آمریکا از زمان ویلسون تا فرانکلین دلانو رزولت ، صبح نوین دمکراسی را در هائیتی هرگز نیاورد و با وجود آرزوهای خوب آمریکا و نیروی دریائیش امروز هم این دمکراسی تا زمانیکه خود مردم هائیتی نخواهند ، حاصل نخواهد شد.یا آنطوری که در سال 1994   R.W.Appele سردبیر روزنامه نیویورک تایمز ، دوقرن تاریخ این کشور را چاپ نمود که در آن در باره چشم انداز های آنزمانی طرح کلینگتون برای" برقراری مجدد دمکراسی" در هائیتی صحبت نموده و می نویسد: " همان طور که فرانسوی ها در قرن 19 و نیروی دریائی از سال1915 تا 1934 هائیتی را در اشغال خود داشتند، آمریکائی ها هم که هم اکنون تلاش دارند نظم نوینی را در جهان بر قرار سازند، در مقابل خود جامعه ای قوی بدون تاریخ دمکراسی را می بینند". Appel آنطور که به نظر میرسد کمی با اشاره به حمله خشن ناپلئون به هائیتی که این کشور را به خرابه ای تبدیل نمود، تا اینکه به مستعمره ای ثروتمند و سرچشمه یک بخش بزرگی از ثروت فرانسوی تبدیل نماید ، از نرم اصلی خود خارج شده است.

پاتریک بلگراد اسمیت مورخ هائتیایی در کتابش کاملا بجا وحشتی را که از دولت برده ها که چندان دور تر از هائیتی قرار ندارد توصیف می نماید و می نویسد: اما شاید این فعالیت ها و عملکردها برای برقراری زمینه های خواست "بشردوستانه ای" که ایالات متحده آمریکا از آن پشتیبانی می کند کافی باشد که بدین وسیله بتواند "بعنوان اولین ملت جهان" خودش را برای آزادی جهان در خدمت کلیه بشریت قرار دهد و در آنجا با تفاوت های محدود آزادی را بگستراند . آمریکا زمانی دست بر خواهد داشت که در های غرب را به روی این کشور باز نماید همانطوری که مبارزه ناپلئون به آنجا ختم گردید که مجبور شد فروش لوئیزیانا را به آمریکا قبول نماید. آمریکا همچنان هر کاری را که میتوانست انجام داد تا بدین وسیله هائیتی را خفه کند به این منظور آنها از خواست های بدون وقفه فرانسه پشتیبانی نمودند به این مفهوم که هائیتی باید خسارت بالائی را برای جرمی که کرده است یعنی آزادسازی بدست خود بپردازد. هائیتی هیچگاه نتوانست خود را از زیر بار این فشار رها سازد . حتی امروز دوباره فرانسه خواهان پرداختن این خسارت از جانب هائیتی می باشد.

مهمترین شکاف ها و رخ داد هائی که باعث بروز وقایع غمناک اخیر گردیدند،  امروزدیگر برای همه کاملا روشن شده اند. در انتخابات سال 1990 که برای ریاست جمهوری هائیتی کاندید ا ها مشخص شده بودند ، در آن زمان واشنگتن از کاندیدا شدن یک چهره مشهور مردمی و یک نماینده از جنبش اجتماعی بسیار خشمگین بوده و به این انتخابات حمله تبلیغاتی نمود.درست عین این ماجرا در دو قرن قبل اتفاق افتاد و در آنزمان آمریکائی ها عصبانی بودند که چرا درست در خانه شان اولین دولت آزادشکل گرفت. طبیعتا وابستگان قدیمی واشنگتن هم از این ماجرا ناراحت بودند. بلگراد اسمیت در این باره در کتاب جامع خود در باره تاریخ هائیتی می نویسد : " گروهی از رهبران که قدر ت اقتصادی و سیاسی این کشور را در دست دارند از دمکراسی ترس دارند". این ترس واشنگتن تنها هائیتی را در بر نمی گیرد بلکه برای تمام جهان صادق است. خطر دمکراسی در هائیتی در سال 1991 بدلیل عکس العمل مثبت نهاد های بین المللی مالی ( بانک جهانی)  به برنامه های دولت هائیتی برای آمریکا بسیار تهدید آمیز بود زیرا که ایده استقلا ل و توسعه از این کشور میتوانست سریعا بطوری واگیری به سایر نقاط دیگر دنیا پخش گردد. این مسئله در سیاست بین المللی چیز عجیبی نیست. استقلال آمریکای شمالی در آن زمان هم برای سیاستمداران اروپا ایجاد نگرانی های بیشماری را نمود. استقلال کشور هائی چون هائیتی که توسط فرانسه به بیچارگی کشانده شد و بیش از یک قرن توسط سرمایه گذاری های آمریکا به فقر و بدبختی کشانده شد ، بسیار بسیار برای آمریکا مشکل و غیر قابل قبول بود. اگر حتی انسانهائی که تحت چنین شرایط وحشتناکی زندگی می کنند ، سرنوشت خود را بدست خود گیرند، کسی نمی داند چه پیش خواهد آمد اگر این خواست " گسترش یابد" . اولین دولت بوش در مقابل  خطر فاجعه آمیز دمکراسی سخت عکس العمل نشان داد زیرا که آنان خواستار این بودند که کمک های خارجی را بجای اینکه به دولت دمکرات منتخب مردم بدهند به جمع هائی داده شود که تا آن زمان داده میشد یعنی کسانی که در اینجا بنام " قدرت های دمکرات" نامیده میشوند یعنی رهبران ثروتمند و بخش های تجاری که با قاتلان و شکنجه گران ارتش نظامی و غیر نظامی ماموران امروزی واشنگتن همکاری نموده و متفقا برای برقراری طرح ریگان یعنی " توسعه دمکراسی" تلاش می نمودند که این ایده خود باران کمک های خارجی را به این کشور ها سرازیر مینمود و مردم این کشورها را از آنی هم که بودند بدبخت تر می کرد. این عکس العمل واشنگتن باعث شد که مجلس هائیتی هم از خود عکس العمل نشان بدهد و قانونی وضع نمودکه طبق آن قرار داد تمامی قاتلان و شکنجه گران ( Waschingtons Baby Dog Duvalie ) که این حق ویژه را داشتند که بدون هیچ دلیلی حقوق بسیاری از احزاب سیاسی را لغو نمایند، را ملغی می کرد. این قانون با اکثریتی قریب 98/99 درصد آراء را بخود اختصاص داد و به تصویب رسید. و این خود اولین قدم مثبت بسوی دمکراسی در هائیتی بود. این آراء 99 درصدی درست نقطه مقابل قانونی بودکه در سال 1918 تصویب شد و به کنسرن های آمریکائی این حق را می داد که این کشور را به پلانتاژ ( مزرعه) خود تبدیل نمایند و تازه این قانون مذبور آنزمان تنها از 5 درصد آراء مردم برخوردار شد یعنی بعد از اینکه مجلس به وسیله قدرت اسلحه ارتش دریائی رئیس جمهور آنزمان آمریکا، ویلسون منحل گردید، زیرا که مجلس در مقابل پیاده کردن " اقدامات مترقیانه" که برای پیشرفت اقتصادی هائیتی از سوی آمریکا به مجلس تحمیل گشته بود، ایستادگی نمود ه بود و این بر خلاف خواسته های آمریکا بود. عکس العمل طرفداران بوش در مقابل خلع قدرت Waschingtons Baby Dog Duvalie توسط یک عده روشنفکر که میخواستند ایده دمکراسی را در جهان توسعه دهند بسیار تکان دهنده بود. فراریانی که از ترور دیکتاتور های وابسته به آمریکا به کشور  آمریکا پناه برده بودند با توجیه زیر پا گذاشتن حقوق بشر بین المللی بیرحمانه برگشت داده شدند. این سیاست به بر عکس خود تبدیل گشت زمانی که دولت دمکرات در هائیتی روی کار آمد. با وجودیکه فرار انسانها تا حد بسیار فاحشی نزول نمود اما همه آنهائی که از این مقطع به آمریکا فراری شدند پناهندگی سیاسی گرفتند. سیاست هائیتی موقعیت ثبات خود را پیدا نمود. تا اینکه یک حمله نظامی بعد از هفت ماه دوباره دولت هائتی را سرنگون کرده و قدرت را بدست تروریست دولتی بیرحمی سپرد. مجریان این ترور ارتش نظامی و غیر نظامی بود که وارثین اشغالگری رئیس جمهور ویلسون بوده و برای کنترل مردم هائیتی در این کشور باقی مانده بودند. مهمترین نیروی مسلح غیر نظامی یعنی FRAPH با همکاری سازمان سیا و نماینده اش مانوئل کونستانت تاسیس گشته بود. ( وی در حال حاضر  بعد از اینکه دو بار خواست برگردانده شدنش به هائیتی از سوی دولت کلینگتون و بوش رد گردید ،در محله  Queens در نیویورک زندگی میکند). او مسئول کشتار 4 تا 5 هزار سیاه پوست فقر میباشد. اگر هسته اصلی نظریه بوش را که توسط پروفسور دانشگاه هاروارد گراهام آلیسون نوشته شده است را به خاطر بیاوریم که می گوید:" این قانون جزئی از برنامه بین المللی است که اگر کسانی کمک به تروریست ها در جهت فرار آنان بنمایند ، به همان اندازه مجرمند که تروریست ها می باشند". این کلمات رئیس جمهور است و می بایست اجرا گردد. البته توسط بمباران ها و توسط سرمایه گذاری ها. زمانی که دولت هائیتی در سال 1991 از طریق حکومت نظامی سرنگون گشت ، سازمان دولت های ایالات متحده آمریکا OAS یک تحریم اقتصادی را اعلام نمود ( رفت و آمد کشتی ها مورد کنترل قرار گرفت) . بوش به عنوان اولین نفر اعلام نمود که این تحریم به آمریکا ضربه میزند و بدین وسیله شرکت های آمریکائی را از این تحریم استثنا نمود. نیویورک تایمز در این باره نوشت:" او از تحریم اقتصادی تغییرات کوچک و ظریفی را به نفع مردمی که رنج کشیده اند  سوا نموده است". حتی کلینگتون هم به اقداماتی دست زد که بطور خاص این تحریم اقتصادی را هدف قرار داد به این صورت که وی سریعا تجارت میان آمریکا و JUNTA و  پشتیبانان ثروتمندش را آغاز نمود. تعیین کننده اصلی در این تحریم اقتصادی مسلما چیز دیگری نبود الا نفت. در حالیکه نماینده گان سازمان سیا در مقابل کنگره آمریکا با خوشحالی اعلام نمودند  که" JUNTA  به احتمال قوی بزودی زود مواد سوختنی و برق نخواند داشت"، و زمانیکه فعالین و پایگاه های خبری سازمان سیا تلاش های در اطراف این تحریم اقتصادی و نتایج این تحریم  را زیر نظر داشتند، کلینتون مخفیانه شرکت های نفتی Texaco را مامور نمود بطور غیر قانونی و با نظر ریاست جمهور نفت به junta تحویل دهند. این خبر داغ بسیار سری  مهمترین ماجرائی بود که توسط شرکت خبرگزاریJUST  AP درست یک روز قبل از فرستاده شدن نیروی دریائی ارتش آمریکا توسط کلینگتون برای"بر قراری دمکراسی مجدد" در این کشور افشا گردید. طبق اتفاق من در این روز اخبار AP  را دنبال کردم و این گزارش را بار ها و بار ها در قسمت های مهم این خبرگزاری شنیدم  و این مسلما برای انسانهائی که می خواهند بدانند در آنجا چه گذشت از اهمیت به سزائی برخور دار است. این خبر با آگاهی کامل از جانب رسانه های آنزمان مخفی گشت و سخنی دیگر در باره آن بمیان نیامد. با این وجود در برخی از رسانه های خبری اقتصادی هر از گاهی اشاره های کوچکی به این خبر شد. در این زمان شرایطی از جانب کلینگتون برای برگشت مجدد دولت وضع گردید و آنهم برنامه انتخاباتی در این کشور بود که آمریکا انتخابات سال 1991 را با کاندید های آمریکائی به عهده گرفت و یک مامور اسبق بانک جهانی با تنها 14% رای انتخاب شد. رسانه های ملی آمریکا در این باره نوشتند" "برگشت مجدد دمکراسی" یک تصیور زیبا که سیاست خارجی آمریکا را به یک "گرمای مقدس" و "فاز ی شریف" هدایت می کند. برنامه سخت نئولیبرالی برای پیاده نمودن در دولتی که مجبور بود آخرین جرقه های اقتصادی ای کشور را نابود سازد و بدینوسیله برنامه های و اقدامات افرادی چون ویلسون و دیگران را در آمریکا به اجرا در آورد. در حالیکه یک چنین دمکراسی بر قرار میشد ، بانک جهانی اعلام نمود که:" دولت تازه بر روی کار آمده باید خود را بر یک استراتژی جدید اقتصادی که در خور انرژی نهادی یک جامعه متمدن است متمرکز سازد . بخصوص بخش های اقتصادی خصوصی داخل و خارج از کشور مورد نظر می باشند". مسئله جالب توجه این است که به جامعه متمدن هائیتی تعداد قلیلی رهبران و کنسرن های بزرگ آمریکائی تعلق دارند نه اکثریت مردم این کشور که دهقانان و مردم فقیر این کشور می باشند و  گناه بزرگشان این بود که خود را سازماندهی نموده بودند تا دولت خود را انتخاب سازند. نمایندگان بانگ جهانی مرتبا تکرار می نمودند که برنامه نئولیبرالی به نفع بخش های اقتصادی داخلی و همچنین سرمایه گذاران خارجی  می باشد و مرتبا نوید می دادند که این برنامه چون کشور های دیگر به ضرر مردم فقیر نخواند بود. اما واقعیت این بود که این برنامه تطابق اقتصادی برای مردم فقیر هائیتی هیچگاه حتی کمترین نفعی را از سیاست اقتصاد ی دولت به همراه نیاورد . برای مثال در شکل کمک های نقدی از بذر و کود و زمین . به وزیر دولت برای توسعه کشاورزی و رفرم ارضی برنامه هائی دیکته شد که بخشهای مزروعی را بدون اطلاع دهقانان به دست شرکت های بزرگ زراعی بدهد و دهقانان مجبور بودند با این شرکت ها طرف باشند. این چنین، کشور هائیتی تحت " آرزو های خوب آمریکا" به عقب رانده شد و تمام نطفه های دمکراسی انتخابات سال 1990 شسته و پاک گردید. بعد از آن دیگر روند این کشور بطوری غیرقابل تصور و از قبل حساب شده تغییر نمود. گزارشی از USAID  در سال 1995 حاکی از این است که تجارت صادراتی و سیاست سرمایه گذاری که واشنگتن در هائیتی پیاده می کند ، کشت برنج بومی این کشور را بطوری وحشت ناک به حاشیه پرتاب نموده است و دهقانان را مجبور می سازد برای صادرات تولید نمایند و در خدمت شرکت های زراعی قرار گیرند که این مسئله تنها منافع شرکت های زراعی آمریکائی را تامین می نماید. اما با تمام این فقر و فشار دهقانان بومی هائیتی هنوز هم برنج خود را تولید می نمایند گرچه به هیچ وجه قادر به رقابت با شرکت های زراعی آمریکائی در هائیتی نیستند . مضاف بر این شرکت های آمریکائی 40% سودشان را از کمک های نقدی دولت حاصل می نمایند که این نصیب دهقانان نمی شود. امروز ما همه جا می خوانیم که هائیتی نمی تواند مواد غذائی لازم خود را تولید کند و نمی تواند خود را تغذیه نماید و این نشانه یک دولت ناموفق است. برخی از بخشهای کوچک صنعت هنوز در این کشور سر پا هستند. مثلا تولید گوشت مرغ در این کشور. اما از آنجا که کنسرن های آمریکائی ظرفیت بالائی در جهت تولید گوشت قرمز را دارند و اضافه تولید شان سرسام آور است ، درخواست نمودند که اضافه تولیدشان را به هائیتی صادر نمایندو در کانادا و مکزیک هم تلاش کردند همین سیاست را پیاده نمایند اما در آنجا این صادرات غیر قانونی موفق نشد. زیرا که از جانب دولت آمریکا و شرکت های بزرگ سرمایه گذاری از این کنسرن خواسته شده بود که خود را با قوانین بازار جهانی مطابقت دهد.  در اینجا خوب است که اشاره کنم که سفیر پنتاگون در عراق، پاول برمر در آنجا هم می خواهد یک برنامه ای شبیه برنامه هائیتی را پیاده کند و دقیقا همین پروسه را در حال اجرا یش هستند.  در عراق هم همچنین تحت نام دمکراسی عمل می شود و در واقع هم این سیاست و این بیلان کار تا قرن 18 به عقب برمی گردد و دقیقا همچنین برنامه ای تا کنون نقش بزرگی در ایجاد جهان سوم داشته است. قدرت های بزرگ به قوانین بازار تا زمانیکه به نفعشان نباشد توجه ای ندارند و بدین ترتیب است که آنان قادر شده اند کشورهای بزرگ و ثروتمند را خلق نمایند. یک مثال غم انگیز و دراماتیک خود آمریکاست. که کنسرن های بزرگ از جنگ جهانی دوم تا به این طرف تمامی هزینه شان را بر سر مردم آمریکا خراب نموده اند.

جرج دبلیو بوش به طرز ی بی رحمانه تر از گذشته در هائیتی عمل نمود و وضعیت مردم این کشور را وخیم تر کرد. کمک های خارجی به هائیتی تفلیل یافت و نهاد های بین المللی تحت فشار قرار گرفتند که همان کاری را انجام دهند که سیاست بوش می خواهد. در کتاب پاول فارمر بنام (The uses of Haiti ) در چندین تحلیل از رسانه های مختلف بخصوص روزنامه تایمز اقتصادی با مقاله ای از جفری زاکس و نیویورکر تایمز با مقاله ای از تراکی کیدر ، کاملا در باره اوضاع هائیتی بحث گردیده است. این مقالات گذشته از ریزه کاری ها توجه ما را به این مسئله جلب می نمایند که از آن زمان تا بحال چه گذشته است و درست با مطالعه این مطالب تشابه بسیاری میان حال و سرنگونی اولین دولت دمکرات هائیتی در سال 1991 خواهیم دید. دولت آریسیده بار دیگر از جانب طراهان آمریکا تحت فشار قرار گرفت . کسانی که زمان کلینگتون فهمیده بودند که باید در مقابل خطر دمکراسی برنامه ریزی نمود و آنهم درست زمانی که خودمختاری اقتصادی کشور مربوطه در حال تلاشی است. و طبیعتا آنان خوب می دانستند که توسعه اقتصادی در چنین شرایطی تنها یک امید واهی است.

 اما طراحان و برنامه ریزان جرج دبلیو بوش در بخاک سپاری دمکراسی و از بین بردن استقلال هائیتی فعال تر از گذشته گان خود بودند و از آریسیده و سازمانهای مردمی که این دولت دمکرات را روی کار آورده بودند متنفر بودند. قدرت هائی که هم اکنون هائیتی را زیر تسلط خود دارند ، اکثریت وارثان ارتش آمریکا و تروریست های غیر نظامی وابسته به ارتش می باشند. کسانی که وظیفه دارند توجه افکار عمومی را از نقش آمریکا در این کشور منحرف سازند و تلاش دارند همه جا بگویند که آریسیده جرم های بیشماری را در هائیتی مرتکب شده است. البته این ادعا هم هیچ تغییری در وضعیت این کشور نخواهد داشت.

آنچه که مهم است این است که به طور واقعی همانطور که در سال 1994 قابل پیشبینی بود، تنها یک انقلاب دمکراتیک در هائیتی میتوانست سیاست آمریکا را به یک مسیر متمدنانه بکشاند. چه در شرایط فعلی اتفاق خواهد افتاد تصورش وحشتناک است و شاید هم جبران ناپذیر. مسلما در تمامی زمینه ها بسیاری مسئولیت مستقیم را بر گردن دارند. ولی مسئولیت و وظیفه آمریکا و فرانسه کاملا روشن است و آنها باید خسارات عظیم وارده به هائیتی را بپردازند .

تحلیل گران در باره هائیتی ، عراق و جوامع ناموفق دیگر کاملا بجا مهمترین وظیفه را ایجاد دمکراسی واقعی در این کشور ها می دانند و تمامی اهرم هائی را که از یک انتخاب آزاد جلوگیری می نماید محکوم می کنند . اما یک مسئله را هیچگاه نباید فراموش کنند که بقول جان دوییه فیلسوف و جامعه شناس " سیاست سایه ایست که اقتصاد بزرگ بر روی جامعه می گستراند" . تمامی آنانی که برای ایجاد دمکراسی و حقوق بشر احساس نگرانی بی حد و حصر می نمایند، نباید فراموش کنند که ما هیچگاه آزادانه نباید قبول کنیم که می خواهیم در یک جامعه ناموفق زندگی نمائیم و از نبود دمکراسی رنج بکشیم .